مينا افتاده از جمله هنرمندان موسيقي است كه ميان اهالي اين هنر محبوب است و جايگاه خاصي دارد. كسي كه از كودكي پا به عرصه موسيقي گذاشته و حضور تاثيرگذارش را جامعه موسيقي به ويژه در تدريس ميداند. افتاده چند دهه است كه در اين زمينه فعاليت مستمر دارد.
به گزارش اعتماد، راهي كه دشواريهايش او را از پاي ننشاند و اتفاقا او را براي گسترش هنر موسيقي مصممتر كرد. دغدغهاي كه از جواني برايش كوشش ميكرد. جديت او در تدريس و دلسوزياش در گفتههاي او و پيشتر از آن در عملكردش در حوزه موسيقي پيداست؛ اگرچه از مشكلات و معضلاتي كه موسيقي و به خصوص هنرجويانش با آن مواجه هستند، گله دارد، اما به جوانان توصيه ميكند كه اميد خود را از دست ندهند و راه خود را ادامه دهند، چون معتقد است اين آثار و تلاشهاست كه ماندگار است نه محدوديتها و معضلات. 16 تيرماه مصادف بود با زادروز مينا افتاده.
به اين بهانه سراغ او رفتيم تا درباره حضورش در موسيقي، تلاشهايش و البته صبورياش در تدريس بگويد. پيشكسوت موسيقي كه ميگويد: «با نفس هنرجويانم زندهام.»
مهم ترین محورهای گفتوگو با مينا افتاده این بانوی موزیسین را بخوانيد.
*من از سال 1343 كه كلاس پنجم ابتدايي بودم به توصيه پدرم وارد هنرستان موسيقي شدم. در آن زمان آقاي حسين دهلوي رييس هنرستان بودند و به دليل كشيده بودن انگشتانم، ساز ويولنسل را برايم انتخاب كردند ولي من با اين ساز براي نوازندگي ارتباط برقرار نكردم و با انتخاب سنتور، دوره هنرستان را در محضر اساتيد بزرگي چون استاد محمد حيدري و سركار خانم ارفع اطرايي گذراندم و در دوران ليسانس هم در خدمت استاد پايور بودم.
*از سال ۵۱ كه ديپلم گرفتم، هنرستان از من دعوت به همكاري كرد و تدريس را از همان موقع شروع كردم. درست است تدريس براي من بسيار اهميت دارد؛ دو سال قبل هم، در دانشگاه تهران جشني به مناسبت نكوداشت پنجاه سال تدريسم گرفته شد.
هنوز هم تدريسم در هنرستان ادامه دارد و احساس ميكنم همچنان از بچههاي آن خانه هستم كه بايد حضور داشته باشم و با بچهها روزگار بگذرانم، چراكه آنها براي ادامه زندگي به من اميد ميدهند. در همان ايام هم در اركستر بانوان و هم اركستر سازهاي ملي استاد پايور فعال بودم و كار ميكردم.
*زماني كه آقاي سعديحسني انجمن ژونس موزيكال را تشكيل داده بودند، من دانشجو بودم و گروهي دانشجويي داشتم كه با آنها به مسافرتهايي ميرفتيم. گروههاي متفاوتي كار ميكردند. گروهي مربوط به آقاي علي رهبري بود كه اركستر بزرگي داشتند و من هم در آن موقع سرپرست گروه بودم كه قطعات را يا خودمان جمعآوري ميكرديم يا از استاد پايور ميگرفتيم.
در آن دوره درس ميخواندم و با گروهي كه با دانشجوها داشتيم، مسافرت ميرفتيم و برنامه اجرا ميكرديم. گروهها در زمينه موسيقي و معرفي آن تلاش داشتند و همراه هم كار ميكردند.
*بعد از پايان دوره ليسانسم كه همزمان با تدريسم در هنرستان موسيقي بود، خدمت آقاي پايور رسيدم و زمان انقلاب كه مكتب صبا هم تعطيل شد در كنار آقاي پايور كه هفتهاي دو روز كلاس داشتند، تدريس ميكردم به اين شكل كه در آن زمان در كارگاه موسيقي كودكان و نوجوانان سازمان راديو و تلويزيون كه بعدا با مديريت آقاي خديري تبديل به مدرسه هنر و ادبيات شد، تدريس داشتم و زماني كه آن كارگاه تعطيل شد شاگردان آنجا را به كلاس آقاي پايور بردم و تدريس را در آنجا ادامه دادم. در حال حاضر هم هفتهاي دو روز به هنرستان موسيقي ميروم.
*ما چندي پيش نكوداشتهايي داشتيم تحت عنوان سال نوا كه اخيرا هم هفتمين دوره آن برگزار شد آن هم به همت چند نفر از جوانان كه كارهاي قابل ستايشي انجام ميدهند، چراكه بسيار قدردان هستند و به موسيقي خدمت ميكنند و تا جايي كه بضاعت دارند، جماعت اهل موسيقي را دور هم جمع ميكنند.
اين كار بسيار قابل تقدير است و من به همه آنها گفتهام كه دست شما را ميبوسم كه با وجود اينكه بسيار جوان هستيد، تفكر زيبايي داريد و به هر نوعي ميخواهيد موسيقي را حفظ كنيد. شبيه چنين برنامههايي امروزه بسيار محدود است، منظورم اين است كه نيازهاي فراواني وجود دارد ولي همانطور كه خودتان ميدانيد امكانات كم است؛ براي انجام چنين كارهايي اگرچه بستر مهيا نيست ولي نيازش كاملا احساس ميشود.
بعد از گذشت سالها، انجمن فيلارمونيك جان ميگيرد، چون ساليانِ سال بسته و تعطيل بود البته مثل اين انجمن فراوان بود ولي متاسفانه به هر دليلي كه هر روز اينها بسته شدند، موسيقي را تحريم ميكنند و گاهي ميگويند موسيقي خوب است و گاهي عكس اين عقيده را دارند و ميگويند با آن غريبه ميشوند.
*شما ميدانيد كه هر كدام از ما به سختي در اين راه مانديم. هر خانمي كه در اين شرايط قرار دارد، علاوه بر تحمل شرايط زندگي و مشكلاتش، صبوري كردن در اين روزگار برايش سخت است و ماندن در اين حرفه كار را برايش سختتر ميكند.
شخص من و البته امثال من، به سختي در اين حرفه مانديم و ادامه داديم؛ چراكه مشكلات جامعه، تفكرات جامعه، شرايط روز و... با ما چنين كرد. مانديم اما به سختي، چون در اين كار عشق داشتيم و به كارمان علاقهمند بوديم.
خودم را ميگويم كه عاشق آموزش، تدريس و بچهها هستم و هميشه ميگويم كه من هميشه با نفس بچهها نفس ميگيرم و زنده ميشوم، چون عاشق كارم هستم. اين سنگاندازيها هميشه بوده وقتي صداي خانمها را در موسيقي نداريم؛ صدايي كه جزيي از موسيقي است، چه ميتوان گفت؟ مگر ممكن است صداي آنها از موسيقي حذف شود؟
*دختران نوازنده يا خواننده بعضي روزها اجازه حضور در اجراها را دارند و در روزهايي هم اجازه ندارند. مساله اين است كه لحظهاي تصميم ميگيرند، چون براي هيچ كدام اينها قاعده و قانوني نيست. اتفاقا اخيرا امتحان ورودي داشتيم. بچههاي علاقهمند بسيار زياد هستند، خانوادههايي كه بچهها را به درستي هدايت كرده و بستر آموزش آنها را ساختهاند.
مثلا يك دختر كلاس هفتم پنج، شش سال ساز زده است گويي ديگر، خانوادهها به اين نتيجه رسيدهاند كه نياز است دختران هم در اين جامعه، هنر را بشناسند از جمله و به خصوص موسيقي را؛ جامعه رشد كرده و ديگر به برخي سنتهاي نادرست قديم پايبند نيست. من واقعا بايد پدر و مادرم را ستايش كنم و هميشه هم ستايش كردهام كه در آن زمان چنين تفكري داشتند و دخترانشان را به هنرستان موسيقي بردند، چراكه انجام چنين كاري در آن زمان، كار خيلي بزرگ و خاصي بود، اما در آن زمان و حتي پس از آن راه دشوار بود، اما حالا با وجود اين خانوادهها دشواريها كمتر شده، چون حمايت خانواده وجود دارد.
در حال حاضر خانوادهها همراه بچهها شدهاند و انگار مرسوم شده كه همه خانوادهها فزرندشان را از پنج، شش سالگي به آموختن هنر تشويق ميكنند؛ چند روز از ساعت هفت و نيم صبح تا پنج بعدازظهر مشغول گرفتن آزمون ورودي هنرجوها بوديم. به همكاران و دوستان خود ميگفتم ما با اين وضع و با وجود دغدغهاي كه داريم، با عشق كار ميكنيم ولي ناگهان برخي به راحتي ميگويند كه مثلا آقاي فلاني نبايد در مدارس دخترانه تدريس كند، چون مرد است! در حالي كه مثلا ما مدرس براي رهبري اركستر نداريم خب پس بايد چه كنيم؟
*من چون در هنرستان از ساير همكاران بزرگتر هستم، در صحبت با چند نفر از آقايان مسوول گفتم خودِ شما اجازه نداديد كه ما امروز مدرس خانم در فلان رشتهها داشته باشيم و حالا مجبور هستيم كه براي تدريس از آقايان استفاده كنيم كه شايد تا ده سال بعد جواب بدهد هرچند كه الان هم بچهها بلافاصله كه ديپلم ميگيرند به اروپا، امريكا يا نهايتا به تركيه ميروند.
براي مثال نوازنده ترومبونِ خانم نداريم، براي ترومپت چند نوازنده خانم بودند كه آنها هم از ايران رفتند يا رهبر اركستر خانم براي اركستر سمفونيك در هنرستان نداريم و به ناچار مجبور هستند كه از آقايان براي تدريس استفاده كنند. منظورم اين است كه ما با اين عشق و علاقه كار ميكنيم ولي ناگهان ميگويند فلان كلاس تعطيل است و نبايد باشد؛ اما با همه اين احوال، همچنان اميدواريم كه روزي همه چيز درست شود و روزي نگاهها و رفتارهاي بيرحمانه به موسيقي تغيير كند.
*دقيقا مشكل نه از استعداد دختران ماست و نه پشتكارشان، بحث همان نبود بسترهاست. هنرجوهاي من اكثرا از ايران ميروند حتي بچههاي دانشگاه ويزا ميگيرند و ميروند. تصور كنيد وقتي بچههايي كه ساز ايراني كار ميكنند در كشور نميمانند بچههايي كه ساز غربي كار ميكنند، حتما به واسطه شرايطي كه خودشان ميدانند در انتظارشان است، ميروند. بچههايي كه امكانات برايشان فراهم است مهاجرت ميكنند .كساني هم كه ميمانند يا واقعا عاشقند يا به هر جهت امكان مهاجرت را ندارند؛ كمتر ميبينم بروند و برگردند ولي ما بايد همه آنها را با اميد نگه داريم مگر چيزي غير از اين است؟ من، شما و همه به همين اميد زنده هستيم وگرنه كه نميتوان اين مسير را ادامه داد...
*كتابهايي كه من كار كردم براي ساز بوده كه قطعات قديمي را پيدا ميكردم و روي آنها كار ميكردم البته الان ديگر اين كار خيلي رايج شده است ولي سالهايي كه من اين كار را كردم، كمتر در دسترس بود. الان بچههايي كه ليسانس يا فوق ليسانس ميگيرند، چون صحنهاي براي اجرا ندارند يا در آموزشگاهها تدريس ميكنند يا كارهاي تحقيقاتي شبيه اين كار را ميكنند كه البته خيلي هم خوب است؛ ولي آن زمان كمتر رواج داشت.
آن زمان كه من اين كارها را انجام ميدادم، كتابي براي ساز سنتور كار كردم كه شامل قطعاتي از كارهاي آقاي عليزاده بود و با اجازه خودشان براي سنتور تنظيم كرده و به صورت كتاب منتشر كردم. شوراي كتابي هم بود براي تدوين كتاب مباني ساختاري موسيقي كه مربوط به درسي بود كه بايد بچهها ميخواندند و كتاب مرجعي نداشت، يك گروه بوديم كه با هم كار كرديم و كتاب آن را هم منتشر كرديم. ابتدا آموزش و پرورش اين كار را كرد و بعد هم موسسه ماهور آن را منتشر كرد.
*دوست دارم به همه جوانان توصيه كنم عشق و اميد داشته باشند، با عشق و اميد بالاخره موفقيت به دست ميآيد. ما به كارهاي ديگر و حواشي كاري نداريم. تمركزمان بر موسيقي است و در همين زمينه تلاشهاي خود را ادامه ميدهيم و همين كارهاست كه ماندگار ميشوند و البته همين بچهها هستند كه بزرگ ميشوند و از هنرستان بيرون ميآيند كه نتيجه آن را ميبينيم.
اميدوارم كه با همين اوضاع و احوالي كه هست بچهها بتوانند باز هم با اشتياق ادامه دهند، چون كه خانوادهها هم مشوق آنها هستند. يك مورد ديگر هم نظارت روي كيفيت است اميدوارم روي آموزشگاههايي كه بعضا متاسفانه با كيفيت پايين فعاليت ميكنند، نظارت شود كه در همه اينها، جايي مانند خانه موسيقي نقش مهمي ميتواند داشته باشد. انجمنها و مكانهايي كه ميتوانند فعاليت موثر و مفيد داشته باشند، بسيار در پيشبرد و توسعه هنر موسيقي موثر هستند.