در سال ۲۰۲۴، هالیوود و سایر صنایع فیلمسازی همچنان به طور مرتب فیلم های جنگی تولید می کنند. مانند فیلمهایی که قبل تر منتشر شدهاند، اکرانهای اخیر عمدتاً حول محور قهرمانان ساخته شدهاند، زیرا چنین چیزی جذابیت اصلی فیلم های جنگی است.
به گزارش روزیاتو، بدون مقدمه ای بیشتر، در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین فیلم های جنگی سال ۲۰۲۴ آشنا کنیم.
رویدادهای فیلم جنگی فرار از آلمان در اواخر آگوست ۱۹۳۹ آغاز می شود. در سرزمین اصلی آلمان، مبلغان مسیحیت روزگار خوشی در تبلیغ این دین و مسیح برای توده ها دارند. همه توبه میکنند و دعا میخوانند، اما این روزگار خوش زیاد طول نمیکشد.
به زودی، هبر جی. گرانت، واعظی پیشگو، این ضیافت را خراب می کند زمانی که به دینداران می گوید که بارهایشان را برای سفر ببندند زیرا که هیتلر در آستانه حمله به لهستان و شروع جنگ است. برخی همچنان شک دارند، اما در عرض تنها چند هفته مشخص می شود که این واعظ راست می گفت.
فیلم های جنگی در مورد شخصیت هایی که تلاش دارند از آشوب فرار کنند و نه اینکه تلاش کنند آن را خاموش نمایند، جذابیت خاصی دارند. در اینجا، تی سی کریستینسن به شخصیت های بسیاری فرصت کافی برای نمایش دادن دیدگاه و پرسونای خود می دهد.
با این حال، مخاطبان به طور ویژه ای تحت تأثیر شخصیت الدر سیبولد قرار میگیرند، که وظیفه دارد واعظانی را که به روستاهای دورافتاده رفته و مشتاق قرار دادن کتاب مقدس در دستان هر شهروندی هستند، ردیابی و پیدا نماید. او با دسترسی نداشتن به چیزی شبیه به یک GPS یا نقشه برای کمک به ماموریتش، به راهنمایی معنوی متکی است. تنش، هشدارهای لحظه آخر، رویارویی های نزدیک و ناامیدی چیزهایی هستند که معرف این فیلم جنگی خواهند بود.
ژنرال های رایش سوم عاشق پناهگاه ها بودند و در War Blade، رابرت بنکس (جوزف میلسون)، سروان نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا، وظیفه دارد با چتر نجات به جنوب شرق فرانسهی در تسخیر نازی ها برود تا یک رهبر مقاومت فرانسوی را که در چنین تأسیسات زیرزمینی نگهداری می شود، نجات دهد. این ماموریت آسان انگاشته می شود زیرا همسر آن رهبر مقاومت همه اطلاعات را فراهم کرده است، اما بنکس با چالش های متعددی روبرو است که هرگز در دستورالعمل عملیاتی ماموریتش گنجانده نشده است.
نیکلاس وینتر با فیلم War Blade ثابت می کند که برای ساختن یک فیلم عالی از جنگ جهانی دوم نیازی به صندوق بودجه ای بزرگش شبیه آنچه در مورد فیلم های اسپیلبرگ یا نولان می بینیم نخواهید داشت. فیلمبرداری فوقالعاده است، در حالی که به نظر میرسد همه بازیگران از گروهی انتخاب شدهاند که بازیگرانی دستکم گرفته شده اما بسیار با استعداد هستند.
داستان فیلم چیز جدیدی نیست، اما شخصیت ها منحصر به فرد و جذاب هستند. یک پرستار آلمانی در داستان وجود دارد که بیشتر از سرنگ، به در دست گرفتن اسلحه علاقه دارد و یک دستیار ناشنوا که در بو کشیدن مواد منفجره مهارت دارد. به لطف تلاش های این شخصیت ناشنوا، سروان رابرت بنکس قبل از کشته شدن در اثر انفجارها قبل از اتمام ماموریتش جلوگیری می کند.
۸- Land of Bad
Land of Bad آنقدرها که عنوانش نشان می دهد فیلم درجه دومی نیست. این فیلم با بازی راسل کرو و دو همسورث (لیام و لوک)، دارای اکشنهای پرسرعتی است که داستان یک تیم نیروی دلتا را روایت میکند که در یک کشور آسیایی ناشناس در جریان تلاش برای نجات یک مامور سیا در کمین نیروهای دشمن گرفتار می شوند.
در حالی که آنها برای زنده ماندن می جنگند، خلبان پهپاد، سروان ادی “ریپر” گریم، تمام وقت تلاش می کند تا به آنها کمک کند تا از این شرایط بغرنج خارج شوند.
این فیلم جنگی از آن دسته فیلم هایی است که در آن از سیا در مظان اتهام قرار می گیرد. اکشن داستان هم در میدان جنگ و هم در خارج از آن سرگرم کننده است، زیرا هر شخصیتی در داستان از کوچک ترین فرصتی برای کشتن دشمن نمی گذرد.
گروهبان کینی (لیام همسورث) در حالی که تلاش میکند از نیروهای دشمن در جنگل دوری کند، انعطافپذیری تزلزلناپذیری از خود نشان میدهد در حالی که ریپر (کرو) حتی زمانی که افسران همکار در مرکز فرماندهی پهپاد مشغول استراحت و خوشگذرانی هستند نیز متمرکز میماند.
در یک صحنه نمادین، شخصیت کرو پس از اینکه متوجه میشود کینی دچار مشکل شده است، به پایگاه بازمیگردد، در حالی که هیچ یک از همکارانش تلفن را پاسخ نمیدهند. وقتی همه چیز تمام شود، هرکسی که فیلم را تماشا کرده، احساس می کند که باید کار این افراد را جدی تر بگیرد.
یک زندگی که اوایل سال ۲۰۲۴ اکران شد، با بازی آنتونی هاپکینز به عنوان یکی از فیلم های جنگی درباره هولوکاست که باید دید طبقه بندی می شود. در این فیلم، نیکلاس وینتون، کارگزار سهام لندن، برای یک ماموریت تجاری به چکسلواکی سفر می کند. او با دیدن شرایط بد زندگی یهودیانی که از آلمان و اتریش گریخته اند، از کارهای روزمره و خسته کننده خود فاصله می گیرد و پیشنهاد می کند که کودکان آواره را به انگلستان منتقل نماید.
به عنوان یک فیلم جنگی، یک زندگی بیشتر در مورد غلبه بر بوروکراسی است تا موانع مرتبط با میدان نبرد. وینتون قصد دارد کودکان یهودی را بهطور غیرقانونی به بریتانیا منتقل کند و آنها را به والدینی مناسب بسپارد، اما همانطور که یک مقام دولتی به او میگوید: «این کار زمان میبرد!» او با «زمان نداریم» پاسخ معقولانه ای به او می دهد زیرا آلمانی ها در حال نزدیک شدن هستند.
حالات چهره او در طول فیلم متناوباً بین امید و ناامیدی تغییر می کند. در زمان رسیدن به نتیجه، او موفق می شود ۶۶۹ کودک را در ۱۰ قطار به بریتانیا برساند. قطار نهم توسط نازیها متوقف میشود و تا پایان عمرش، به جای خوشحالی به خاطر کسانی که نجات داده است، نسبت به کسانی که نتوانسته نجات دهد، احساس گناه می کند.
The Zone of Interest تصویر ترسناکی از زندگی به ظاهر بی نقص بالاترین مقام های نازی در طول جنگ جهانی دوم ترسیم می کند. این فیلم مخاطبان را با رودولف هوس آشنا می کند (با بازی کریستین فریدل)، فرمانده اردوگاه آشویتس، که با خانواده اش در خانه ای بهشت گونه در کنار اردوگاه زندگی می کند. خانه او توسط یک رودخانه، یک حیاط تمیز و منطقه کوهستانی سرسبز احاطه شده است.
داخل اردوگاه هرگز نشان داده نمی شود. گاهی اوقات صدای جیغ به گوش می رسد. دود ناشی از اجساد در حال سوختن نیز دیده می شود، با این حال فرزندان هوس یک زندگی کاملاً عادی دارند، بدون توجه به وحشت های همسایگانشان.
به دلیل صداهایی که از اردوگاه شنیده می شود، حس ترسناکی در کل فیلم وجود دارد. گریه های پس زمینه، تیراندازی و صدای قطار پس از هر چند صحنه شنیده می شود، با این حال خانواده هوس به زندگی روزمره خود ادامه می دهند، پیک نیک می روند و مهمانی های متعددی برگزار می کنند.
همسر رودولف قتل یهودیان را یک اتفاق عادی و ضروری می داند. او یک بار پس از مشاهده نشانه هایی از نارضایتی به دایه بچه هایش می گوید: «می توانم از شوهرم بخواهم خاکستر شما را در مزارع بابیس پخش کند».
جدای از صدا، فیلم از برداشتهای طولانی مداوم استفاده میکند که نشان میدهد که چقدر زندگی برای آلمانیها خوب است در حالی که انسان های آن طرف دیوار در حال رنج کشیدن هستند. در نتیجه، فیلمبرداری نیز فیلم نیز نفس گیر است. عکسهای متعددی از گلها، علفها، آب و هر چیزی که میتواند یک بهشت ایدهآل را بسازد وجود دارد، در حالی که این خانه نزدیک ترین مکان به جهنم است.
جنگ داخلی آینده ای دیستوپیایی را به تصویر می کشد که در آن ایالات متحده به معنای واقعی کلمه به یک کشور با حکومت های کاملاً مستقل و البته دشمن تبدیل شده است. یک دیکتاتور بدخواه در سومین دوره ریاست جمهوری خود اکنون بر این سرزمین حکومت می کند، اما سیاست های تفرقه افکنانه او باعث جنبش های تجزیه طلبانه ای شده است.
با گسترش هرج و مرج، گروهی از روزنامه نگاران با استفاده از خودرو و مسیرهای زمینی از نیویورک به واشنگتن سفر می کنند، به این امید که قبل از رسیدن شورشیان به پایتخت با رئیس جمهور رسیده و او را از مقام خود خلع کنند، با وی مصاحبه نمایند.
بینندگانی که امیدوارند چیزی شبیه به بسیاری از فیلمهای جنگی محبوب مرتبط با جنگ داخلی آمریکا ببینند، ناامید خواهند شد، زیرا جنگ داخلی بیشتر در مورد سیاست و پوشش رسانهای جنگ است تا سربازان. با این حال، مقادیر زیادی تیراندازی و انفجار در فیلم وجود دارد. به طور کلی، این فیلم بیشتر یک داستان هشداردهنده است و هشدار می دهد که اگر آمریکایی ها ارزش دموکراسی خود را ندانند چه اتفاقی می افتد.
آیا این فیلم نوعی تفسیر بر سیاست مدرن آمریکاست؟ پاسخ به این سوال قابل بحث است، اما اشاراتی به این موضوع وجود دارد. برای مثال، رئیسجمهور در حالی که در کاخ سفید محاصره شده است، قول میدهد که انقلابیون را شکست دهد و ادعا میکند که این «بزرگترین پیروزی در تاریخ بشریت» خواهد بود.
در فیلم پرنده سفید، سارا، زنی مسن، داستان دلخراشی را برای نوهاش تعریف میکند که در مورد دوران کودکی او به عنوان یک دختر نازی در فرانسه تحت اشغال نازیهاست. در طول جنگ جهانی دوم، سارای جوان پس از اینکه همکلاسیاش جولین او را در انبار خانهشان پنهان میکند، از دستگیری نازیها فرار میکند. عصرها، جولین به سارا هر آنچه را که در مدرسه به او آموختهاند، آموزش میدهد، و طولی نمیکشد که رابطهای عاشقانه بین آنها شکل میگیرد.
مانند رمان نوجوانانه ای که فیلم بر اساس آن ساخته شده است، پرنده سفید هرگز خودش را پیچیده نمی کند. این فیلم به اصول عاشقانه و جنگی پایبند است و از این رو به عنوان یکی از فیلم های عاشقانه جذاب با تم جنگ جهانی دوم شناخته می شود. این فیلم هرگز در ساختارهای عملیاتی نازی ها عمیق نمی شود، رویکردی که فیلم را برای مخاطبان عمومی لذت بخش می کند. علاوه بر این، این یک فیلم ایده آل برای هر پدر و مادری است که امیدوار است نظم و انضباط را در فرزندان خود ایجاد کند، زیرا داستان آن بر اهمیت مهربانی، شفقت و با هم بودن تأکید می کند.
Kingdom 4 داستان مبارزه برای کنترل چین باستان در دوره ایالت های متخاصم (۴۷۶-۲۲۱ قبل از میلاد) را ادامه می دهد. آخرین قسمت پرهیاهوی این لایو اکشن ساخته شده بر اساس یک مانگا، ترکیبی از آشوب ها و استراتژیهای ماکیاولیستی است، در شرایطی که تلاش ها و ماجراجویی های یک جنگجو به نام کنتو یامازاکی را دنبال می کند. مبارزه او با نیروهای شرور چو سختتر از آن چیزی است که انتظارش را داشت، اما او همچنان به تلاش خود ادامه میدهد و مشتاق به جای گذاشتن میراثی ماندگار است.
طرفداران اکشن مطمئناً از فیلم جنگی Kingdom 4 لذت خواهند برد زیرا فیلم هرگز از به تصویر کشیدن سکانس های جذاب دست بر نمی دارد. تعداد کشتهها لحظه به لحظه افزایش مییابد، اما درگیری هرگز متوقف نمیشود. رویدادها از کوه به جنگل و صحرا منتقل میشوند که فضایی را برای تیم تولید ایجاد میکنند تا مهارتهای تخصصی فیلمبرداری و هنرنمایی بصری خود را بیش از پیش به رخ بکشند.
درگیری طولانی خاص بین قهرمان داستان و “خدای جنگ” نفسگیر است. تنها چیز غم انگیز در مورد این فیلم این است که در ۱۴۵ دقیقه به پایان می رسد و طرفداران را مشتاق چیزهایی بسیار بیشتر از این فرانچایز به حال خود رها می کند.
راههای زیادی برای کشتن یک مار وجود دارد که یکی از آنها محروم کردنش از غذاست. این تاکتیکی است که در فیلم جنگی وزارت جنگ ناجوانمردانه ساخته گای ریچی به کار رفته است. این فیلم جنگ جهانی دوم روایتی تخیلی از عملیات Postmaster است: برنامه بریتانیا برای سوار شدن بر زیردریایی های یوبوت ایتالیایی و آلمانی و هدایت آن ها به سمت لاگوس و در نتیجه تضعیف نیروهای محور از طریق کاهش آذوقه و تجهیزات.
با حضور هنری کویل و آلن ریچسون، هیچ مشکلی در وزارت جنگ ناجوانمردانه پیش نمی آید. هر دو در نقش شخصیت های سرسخت و کاربلد، قانع کننده به نظر می رسند، و این ماموریت را با کمک چندین نفر دیگر انجام می دهند. در حالی که در حال انجام ماموریت خطرناک خود هستند، آنها دیالوگ ها و شوخی های جذابی نیز ادا می کنند.
The Last Front تغییر شغل یک روستایی بلژیکی را از یک کشاورز به مبارزی در طول جنگ جهانی اول به تصویر می کشد. در حالی که نیروهای آلمانی در حال نزدیک شدن به آن ها هستند، لئونارد (ایان گلن) قول می دهد که از دوستان، خانواده و همسایگان خود محافظت کند. در حالی که مردم محلی در قلمرو روستایی شان برای بقا نقل مکان می کنند، ستوان لورنتز آلمانی همچنان در تعقیب آن ها بوده و مشتاق است که آنها را به اولین قربانیان خود تبدیل کند.
هایت کرکناوی، کارگردان فیلم، گفته است که در ساخت این فیلم تلاش داشته تا از تمام کلیشه های فیلم های جنگ جهانی اول دوری کند: « بدون سنگر، بدون متفقین چپگرا، آلمانی های راستگرا. میخواهم به مردم نشان دهم که خود مردم چگونه جنگ جهانی اول را مدیریت کردند، چگونه جنگیدند و تقلا کردند».
خب او به آرزویش رسید. فیلم جنگی آخرین مرز یا آخرین نبرد، نبردهای ذهنی درون مغز شهروندان عادی را به نمایش می گذارد. آنها نمی خواهند بجنگند، اما مجبورند برای حفظ جان و آرامش خود این کار را انجام دهند. اینجا یک تناقض پیش می آید و کار دشواری است اما آن ها تلاششان را می کنند که منجر به داستانی فوق العاده از شجاعت، امید و سرسختی می شود.