۲۸ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۸ آذر ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۸۹۲۸۲
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۴ - ۲۲-۰۵-۱۴۰۳
کد ۹۸۹۲۸۲
انتشار: ۱۴:۵۴ - ۲۲-۰۵-۱۴۰۳

اصطلاحی که از بازار علاف‌ها بیرون آمد؛ «گیر علاف افتادم!»

اصطلاحی که از بازار علاف‌ها بیرون آمد؛ «گیر علاف افتادم!»
٣صنف از اوایل دوره ناصری تا همین ٤٠ – ۵٠ سال پیش در خیابان مولوی در بازار علاف‌ها، ‌بازار پالان‌دوزان و بازار مال‌فروشان به گره گشودن از کار خلق الله مشغول بودند.

مناسبات حاکم بر این بازارها ضرب المثل‌هایی را روانه زبان و لهجه پایتخت‌نشینان کرد که نقل‌شان از زبان نصرالله حدادی، پژوهشگر تهران قدیم، شنیدنی است.

بازار علاف‌ها در چهارراه مولوی

به گزارش همشهری، تا قبل از اینکه ماشین در انواع مدل و رنگ و با کاربری‌های مختلف به تهران بیاید، جابه جایی و حمل بار و همه کارهای سخت پایتخت‌نشینان بر دوش الاغ و قاطر و اسب بود. این چهارپایان همانطور که به انسان خدمت می‌کردند باید خدماتی هم می‌گرفتند.

به این ترتیب مثل مکانیکی‌ها یا راسته فروش لوازم خودرو و... که ماشین‌ علت به وجود آمدنشان است، در تهران آن زمان در خیابان مولوی کنونی بازارهایی وجود داشت که همه امور مربوط به این زبان‌بسته‌ها آنجا انجام می‌شد؛ از دوخت پالون و زین و تشکچه و افسار برای خر و قاطر تا خریدوفروش حیوان و غذای آن.

مش حسن قبوله؟... قبوله علاف

خریدوفروش کاه، یونجه و اسپرس در بازار علاف‌ها انجام می‌شد. به گفته حدادی، در این بازار در کنار آدم‌های خوب و حلال‌خور آدم‌هایی بودند بغایت ناهموار که حین معامله و تعیین قیمت علوفه سر مردم کلاه می‌گذاشتند.

ماجرا را از زبان این تهران‌پژوه بخوانید: کشاورزان از اطراف شهر انواع علوفه را می‌آوردند به بازار علاف‌ها تا بفروشند و حیوان همیشه غذا برای خوردن داشته باشد. علاف‌ها ترازوهای کفه‌ای خیلی بزرگی داشتند که هر کفه ٣-٤ متر قطر داشت و علوفه‌ها را درون توری‌هایی می‌ریختند که از ریسمان‌های کلفتی به هم بافته شده و چشمه هاش درشت بود.

اصطلاحی که از بازار علاف‌ها بیرون آمد؛ «گیر علاف افتادم!»

نصراله حدادی-تهران پژوه

صاحب حیوان وقتی با حجم زیادی علوفه به بازار می‌آمد (توپی به قطر ٢ متر هر طرف خر بود)، علاف علوفه را می‌گذاشت در یک کفه و خودش می‌رفت روی کفه دیگر می‌ایستاد و به روستایی بدبخت می‌گفت سنگ بگذارد در یک کفه. بعد می‌گفت مش حسن الان برابر شد؟ مش حسن ساده دل می‌گفت: درسته. می‌گفت: حلال و حرام که نشد؟ روستایی می‌گفت: نه.

بعد از روی کفه می‌آمد پایین و شروع می‌کرد حساب‌وکتاب کردن. می‌گفت: مش حسن این علوفه تو شد مثلا ١٠٠ کیلو. بعد توری را در می‌آورد و می‌گفت: وزن این توری ١۵ کیلو که باید از علف کم‌ شود. قبول داری؟ مش حسن می‌گفت: قبول دارم.

بعد می‌زد سر مال و می‌گفت: این علف‌ها اسپرس، کاه و خشک است و به درد نمی‌خورد و خر نمی‌تواند اینها را بخورد. ٢٠ کیلو باید بریزم دور. قبول داری؟ مش حسن بیچاره می‌گفت: قبول. حق توزین می‌شود مثلا ٢ تومن. قبول داری؟...

خلاصه آنقدر این کار را ادامه می‌داد که در آخر روستایی مادرمرده مبلغی بدهکار می‌شد و آن را به علاف می‌پرداخت و از بازار بیرون می‌رفت.

حین رفتن هم مدام با خودش کلنجار می‌رفت که من داشتم می‌آمدم شهر، بار داشتم بدهی هم نداشتم. الان بار ندارم و بدهکار هم شده‌ام.»

حدادی می‌گوید: «به همین دلیل است کسی که گیر آدم ناهموار می‌افتد یا کارش به نتیجه نمی‌رسید، می‌گفت که گیر علاف افتادم، یعنی گیر یه آدم ناهموار افتادم که برایم حساب بالا آورد.»

به گفته حدادی، هنوز کوچه‌ای که تابلوی آن به نام بازار علاف‌هاست، همانجا سر همان کوچه در چهارراه مولوی وجود دارد.

برچسب ها: بازار ، علاف
ارسال به دوستان
راز میل شدید به صبحانه‌های شیرین مغز ما با این «ترفند» از هوش مصنوعی جلو می‌زند چرا لوگو اپل سال‌ها برعکس بود؟ داستانی که احتمالا نمی‌دانستید نقش شکلات تلخ در کُند کردن روند پیری پیروزی بزرگ تراکتور؛ قسم به لحظه شیرین انتقام چرا کامپیوتر خاموش نمی‌شود؟ راهکارهای قطعی حل مشکل خاموش نشدن ویندوز کدام خودرو قابل‌اعتمادتر است؟ میوه ای کوچک با معجزه ای بزرگ برای قلب و اعصاب! رتبه‌بندی کشورهای جهان بر اساس سهم پول نقد در تراکنش‌های روزمره (+ اینفوگرافیک) «اثر آخرین ماه سال»؛ چگونه زمان محدود بهره‌وری را افزایش می‌دهد؟ امیر عابدینی: آقای محمد خاتمی مخالف این بود که دوباره اسم باشگاه ما پرسپولیس شود قصه‌های نان و نمک(74)/ وقتی استرسِ مصاحبه، مهم‌تر از رزومه است مهران مدیری: طنز رضا عطاران چرک است/ کمدی دوست ندارم رویایت را به خاطر برادر احمقت خراب نکن! می‌خندیدند، تحقیر می‌کردند و اخراجم را می‌خواستند؛ شکایت جنجالی کارمند رئال