سالها بود که «ت» تهران با «ت» ترافیک گره کوری خورده بود. دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، فقط یادآور اعمال تغییرات فیزیکی برای حل بحران ترافیک تهران است. تهرانی ها که به دلیل مزمن بودن بیماری ترافیک تهران، به این بیماری حاد عادت کرده بودند، فقط شاهد اضافه شدن بزرگراه ها و پل های عریض و طویل بودند و شاید همگی چاره این کلاف سردرگم را فقط اعمال همین تغییرات فیزیکی می دانستند و خلاقیت همه برای چاره اندیشی بهتر – مثل گره ترافیک تهران- کور شده بود. چهره خسته تهران، که تداعی کار و دوندگی مداوم مردمانش بود، وقتی داغان تر می شد که شانه های تهرانی ها زیر بار کار شدید، از ترافیک شدید هم شلاق بخورد. آخ که چه نمکی روی این شلاق می پاشید، خورشید گرم تابستان های تهران، وقتی یک نفس سالم و بی دود برای ریه های خاکستری پیدا نمی شد. آدم های پرمشغله و خسته، ترافیک، دود، تابستان و … .
آنچه این وضعیت را برای شهروندان بسیار غیرقابل تحمل تر می کرد، احساس رهاشدگی از طرف مسؤولان بود؛ از این رو بود که زیاد این جمله را در تاکسی ها و اتوبوس های شلوغ می شنیدیم که : «خودشون که سوار ماشین های کولردار میشن و با اسکورت و آژیر توی ترافیک راه باز می کنن، از حال ما که خبر ندارن …»
انگار که خدمات ترافیکی، پیوندی با نیازهای مردم نداشت؛ انگار که حلقه مفقوده این خدمات خود شهروندان بودند! چقدر تلخ است که وقتی دقایق گرانبهایت در یک گره ترافیکی هدر می رود، احساس کنی هیچ مسؤولی به فکر تو نیست؛ تو را نمی بیند، مثل تو برای وقتت، زندگی ات، سلامتت، شادابی ات، خستگی ات، حتی جانت، حرص نمی زند و غصه نمی خورد. شاید در جایی دیگر مسؤولان، دارند برای تو بزرگراه می سازند، ولی چه فایده که آنچه گم شده است خود تو و ارزش شهروندی توست که به آن توجه ندارند.
خروار نمونه مشت!
تهران واقعاً در آن سالها، فقط شهر کار بود، شهر کار با هر شرایطی! این بود که وقتی کسی به تهران می آمد، واقعاً حس می کرد که هیچ کس کاری به کار کسی ندارد؛ هر کسی برای خودش زندگی می کند و به درد خودش سر به بالین می گذارد؛ بنابراین زیاد از این دست توصیه ها می شنیدیم که: «توی تهران باید گرگ باشی!» و این دردناک ترین حسی بود که بر تهران سایه افکنده بود و شاید الگوی ترافیکی شهر هم، نمود و نمادی از همین جامعه شناسی تهران بود که هیچ کس نمی داند که شما در چه وضعیتی هستید؛ اصلاً برای هیچ کس اهمیتی ندارد؛ شما با مشکل خود، به حال خود رها شده اید؛ هر طور دوست دارید با این مشکل کنار بیایید یا خودتان حلش کنید؛ اگر می خواهید خودرو بیرون بیاورید، اگر نمی توانید در این ترافیک رانندگی کنید، نیاورید و از اتوبوس استفاده کنید؛ اتوبوس ها هم نمی شود از این بیشتر یا نو تر باشند؛ ما برای این که به زور سوار اتوبوس می شوید و بینی شما لای در می ماند(!)، نمی توانیم کاری بکنیم؛ … .
مصیبت بزرگ تهران از کجا شروع شد؟
احساس رهاشدگی در آن سال ها و این که هر کسی فکر می کرد خودش باید گلیم خودش را هر طور که می تواند از ترافیک سنگین تهران بیرون بکشد، موجب یک مصیبت بسیار بزرگ شد تا گره بسیار کورتری را بر ترافیک سنگین شهر بزند : «نادیده گرفتن فرهنگ ترافیک»! این یک معادله ساده پیش پا افتاده است: وقتی هر خودروسوار، فکر کند که خودش باید هر طور شده از این ترافیک لعنتی خلاص شود، اولین چیزی که پیش می آید، نادیده گرفتن حقوق دیگران است؛ چون احساس می کند که دیگری هم همینطور فکر می کند. این تفکر غالب، سال هاست که چهره تهران را زشت تر کرده است و بیش از آنچه کمبود معابر، موجب ترافیک باشد، ترافیک های سنگین را باعث شده است. هرچقدر هم که مسؤولان تلاش کنند که معضل ترافیک تهران را حل کنند، فرهنگ ترافیکی به دلیل این که مقوله ای فرهنگی – اجتماعی است به این آسانی ها تغییر نخواهد کرد.
«اول شما بفرمایین» در رانندگی!
حتماً شنیده اید که کلمه «تعارف» در بسیاری از زبان های دیگر کشورها، معادل ندارد و تقریباً خاص کشور ماست؛ ولی آیا تاکنون اندیشیده اید که چرا تخصص ما در انواع تعارف ها، هیچ جایگاهی در رانندگی ما ندارد؟! و چرا همان شهروندانی که بدون تعارف به همدیگر، حتی آب نمی خورند(!) چنان با خودروشان لایی می کشند، چنان چراغ قرمز را رد می کنند، چنان حق عابر پیاده را نادیده می گیرند، چنان سبقت می گیرند، چنان جلوی دیگران می پیچند، چنان بابت یک اشتباه کوچک دیگران، حرف های آنچنانی می زنند و … که برق از سرتان می پرد؟!! جواب این سؤال مهم در همان فرهنگ خراب شده ترافیکی ما نهفته است که عاملش رهاسازی و فرافکنی مسؤولان در سال های دور است.
… جور دیگر باید دید
آری! این شهر خسته و شلوغ، نیاز به کسی داشت تا درکش کند و این آدم ها، نیاز به کسی داشتند که آنان را به چشم شهروند واقعی بنگرد. همه مشکلات از همین جا آب می خورد؛ از همین فرق نگاه؛ از همین شستن چشم. اگر پندار و رفتار مسؤولان در سطح کلان تغییر می کرد، چهره تهران زیر کار شدید، خستگی، بی تفاوتی، اعصاب خرابی، ترافیک شدید، کلام های زشت، رنگ های خاکستری، دیوارهای دودی، آسمان خراش های کثیف، هوای آلوده، نفس های افسرده و و و … نمی پژمرد. و چه کسی نمی داند که همه اینها به هم گره خورده و به هم مربوط بودند و گره ترافیک تهران، فقط یکی از این گره ها بود که اگر گره اصلی باز می شد همه این گره ها سلسله وار باز می شدند. گره اصلی همان «تفاوت نگاه به مردم» بود؛ این که تهران شهری «شهروندمحور» شود و کرامت انسانی و ارزش شهروندی مهمترین، کلیدی ترین و باارزش ترین اهدافش شوند.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند …
اما پس از سال ها،کسی پیدا شد که جوری دیگر به شهروندان نگریست. از شهروندمحوری، کرامت انسانی و ارزش تک تک شهروندان سخن گفت و آستین ها را بالا زد تا گرهی را که دیگران به دندان هم باز نکردند، با تلاش و تدبیر باز کند. روی کار آمدن دکتر قالیباف، به عنوان بلندپایه ترین مقام مدیریت شهر تهران، و ساری و جاری کردن شهروندمحوری در تمام عرصه های مدیریتی شهر تهران، مانند آب حیات به تهران جانی دوباره داد و مثل خون تازه به تمام مویرگ های شهر رسید تا بر روی تمام عرصه ها و امور خرد و کلان آن تأثیر ژرف و حیاتی بگذارد. کم کم آداب و فرهنگ اصیل خانوادگی تهرانی ها، به فرهنگ شهری آنان نیز تسری پیدا کرد و پیوندهای شهروندی جان دوباره گرفت. اما هنوز این فرهنگ سازی تا جا بیفتد، نیاز به نهادینه کردن و گذر زمان داشت؛ چون از جنس فرهنگ بود؛ نه پروژه یک ماهه!
آنان که یک چشمه خوابیدند
این تغییر و تحول ها می رود تا از تهران شهری یکپارچه و شاداب بسازد؛ تا هر شهروندی با هر گرایش، صنف، قشر و اندیشه ای، احساس کند که در شهری زنده و پویا نفس می کشد و تمام مشکلات شهری را در سایه این نگاه مدیرانش قابل حل بداند و مطمئن باشد که کرامت انسانی او در چشم ایشان، باعث می شود که هیچ گرهی را بازنشده به حال خود وانگذارند و آرامش خاطر داشته باشد که وقتی سر به بالین می گذارد، کسانی برای آسایش او یا نمی خوابند یا یک چشمه می خوابند!
همه چیز در مسیر تحول
با پیوند مدیران شهری و شهروندان، و با محوریت کرامت انسانی همه چیز در تهران تحت الشعاع و در مسیر تحول قرار گرفت و حال کم کم وقتی نام تهران می آید، به جای این که یاد ترافیک، تلاش طاقت فرسا، دود، خستگی، رنگ های خاکستری و ساختمان های کثیف بیفتیم، به یاد تلاش پویا و شاداب، اخلاق مداری، دیوارهای رنگین، یکپارچگی و یکدلی، تدبیر و تحول می افتیم. سلسله تهران خسته، جای خود را به سلسله تهران شاداب داده است و اجزای این سلسله یکی پس از دیگری متحول می شوند تا گره های تهران را یکی یکی باز کنند. اما این آخر جهاد نیست.
حالا با فعالیت های خستگی ناپذیر و شبانه روزی شهرداری تهران که حتی روزها و شب های عید نوروز هم بی نصیب از این تلاش ها نشد، همه دانسته اند که سرعت پیشرفت های شهر تهران، از غرض ورزی ها، انتقادهای سیاسی، شرایط سخت مالی و هر مشکل دست و پا گیر دیگری بیشتر است و به گرد پایش هم نمی رسد.
این پیشرفت ها، مرهون نگاه تخصصی و متانت و آرامش شهردار تهران، در برخورد با مخالفان مغرض و منتقدان ناآگاه است که ثابت کرد که می شود دیدگاه سیاسی را در کار تخصصی دخیل نکرد و مصلحت مردم را فدای دعواهای سیاسی ننمود.
اکنون مردم تهران از خدمات شهرداری استفاده می کنند و بهترین و منصفانه ترین قضاوت را با هر گرایش سیاسی از خدمت های صادقانه ای که برای آنان انجام شده، خواهند کرد. حال دیگر تهران، سرافرازانه لقب پایتخت ایران اسلامی را بر خود می نهد و ما هم درباره شهردار تهران، به پیروی از دیدگاه آیات عظام، جوادی آملی (فردی که با نگاه کشوری شهر را اداره می کند، کشور را هم اداره کند)، علوی گرگانی (اگر برنامه های شما در تمام ایران اجرا شود، راحتی مردم فراهم می شود)، امینی (از شما می خواهم به صورت جدی وارد صحنه انتخابات شوید)، علوی بروجردی (ما شهرداران بسیاری را در قبل و بعد از انقلاب دیده ایم، اما هیچ کس نتوانست مثل شما موفق باشد؛ امیدوارم از این ظرفیت در سرتاسر مملکت استفاده شود)، حسینی بوشهری (ما برای اداره کشور به ویژگی های شما نیاز داریم، یعنی همان دلسوزی، پشتکار و انعطاف پذیری)، محمد جواد فاضل لنکرانی (ان شاء ا… موقعیت های بزرگ تری که شایسته آن هستید را عهده دار شوید تا مشکلاتی که در دوره های اخیر به وجود آمده است را برطرف کنید)، امیدواریم، که ای کاش، تهران همچنان به سلسله تحول خود ادامه دهد و به اندازه تمام ایران تکثیر شود.