*سید عبدالجواد موسوی
دکتر رضا داوری اردکانی درباره فوتبال بیش از هرکس دیگری در میان اربابان رای و نظر با ما سخن گفته است. البته در زمانه ما گوش هایی که مستعد شنیدن سخنان جدی باشند کم یافت می شود، به ویژه آن که گوینده این سخنان هیچ نسبتی با ایدئولوژی ندارد و سال هاست که هرچه می نویسد و می گوید عین بی غرضی است. با این حال کافی است اندکی از هیاهویِ بسیار بر سرِ هیچِ زمانه ای که در آن زندگی می کنیم فاصله بگیریم تا گوش جانمان صدای پیرمردی را که معتقد است: «فوتبال چیزی بیش از یک ورزش است» بشنود.
شما در زمان جوانیتان، به صورت حرفهای فوتبال تماشا میکردید و پیگیر فوتبال بودید؛ به نظرتان فوتبال از آن زمان تا الان تفاوتی کردهاست؟
در جایی خواندهام که فوتبال را دو جوان انگلیسی طراحی کردند (کسانی هم گفتهاند که فوتبال ساخته و پرداخته برزیلیهاست) و انگلیسیها بودند که آن را به ایران آوردند. انگلیسیهایی که در خوزستان بودند فوتبال بازی میکردند و ما از آنها یاد گرفتیم و چنانکه میدانید، اولین کانون فوتبال ما خوزستان بود. بهترین فوتبالیستهای ما نیز تا مدتها خوزستانی بودند. این ورزش خیلی زود در سراسر کشور و بخصوص در اصفهان و تهران مورد استقبال قرار گرفت. در زمان جوانی من بعضی تحصیلکردهها و استادان دانشگاه مانند دکتر «اکرامی» و دکتر «کنی» (معاون دانشگاه تهران) بازیکن و مروج فوتبال بودند (و دکتر علی کنی بدون کفش و پا برهنه فوتبال بازی میکرد) البته اکنون هم در بین فوتبالیستها، فوتبالیست درسخوانده داریم.
تا دهههای اخیر از فوتبال حرفهای در کشور ما حرفی نبود. در جاهای دیگر دنیا هم ورزش بعد از جنگ جهانی حرفهای و تجاری شد. چنانکه تا حدود پنجاه سال پیش، ورزشکاران حرفهای راهی به المپیک نداشتند؛ یعنی کسانی میتوانستند در بازیهای المپیک شرکت کنند که ورزشکار آماتور باشند؛ در این چهل پنجاه سال اخیر است که همه ورزشها و در صدر آنها فوتبال در همه جا حرفهای شدهاند. اینکه میگویم در صدر آنها، منظورم این نیست که فوتبال برترین ورزش است و ورزشهای دیگر اهمیت ندارند؛ ولی نمیتوانیم منکر شویم که فوتبال در میان مردم اعتباری بیش از همه ورزشها پیدا کرده است.
شما اگر صفحات ورزشی روزنامههای جهان و کشور را بررسی کنید، میبینید که تمام آنها پر است از اخبار و تحلیلهای مربوط به فوتبال و اخبار و گزارشهای ورزشهای دیگر، شاید یک صدم مطالب راجع به فوتبال نباشد. اگر به سایت «ورزش سه» نگاه کنیم، میبینیم که یک ستون دراز دارد که مختص فوتبال است و یک ستون کوتاه که در آن اخبار سایر ورزشها غیر از فوتبال درج میشود. تلویزیونها هم آنقدر که به پخش مسابقات فوتبال اهمیت میدهند، به پخش مسابقات ورزشی دیگر (و در کشور ما حتی به ورزشی مثل کُشتی که ورزش ملی ماست) اهمیت نمیدهند؛ پس آیا نباید گفت که فوتبال ورزش مهمی است و البته اگر از من بپرسید میگویم فوتبال چیزی بیش از یک ورزش است.
چرا اعتنایی که به فوتبال میشود به هیچ ورزش دیگری نمیشود و مردم فوتبال را بیش از ورزشهای دیگر دوست دارند و چه بسا که کسانی با خیال آن روز و شب میگذرانند و به ورزشهای دیگر توجه نمیکنند؟ فوتبال ورزش جهان متجدد و در عین حال تجارتی پرسود است و این تجاری بودن نیز به توسعه آن کمک کرده است اما فوتبال مستعد بوده است که تجاری شده است و هر ورزشی مثل فوتبال نمیتواند تجاری شود. فوتبال اوصافی دارد که آن را از همه ورزشها ممتاز میکند.
اولین و شاید مهمترین صفت این است که مثل همه شئون تجدد جامع تعارضها و تضادهاست. فوتبال بازی جنگ است که میان دوستان انجام میشود و شاید میل جنگجویی و خشونت در گروههای مردم را تعدیل کند. صفت دوم فوتبال پرحاشیه بودن و وقوع حوادث غیرمنتظره در آن است. در همه ورزشها احتمال شکست و پیروزی هر یک از حریفان هست اما در هیچ ورزشی به اندازه فوتبال بخت و اتفاق دخیل نیست. به عبارت دیگر پیشبینی نتایج مسابقات در ورزشهای دیگر آسانتر است و این باعث میشود که تماشاگر چشم از بازی در میدان برندارد. دیگر صفت ممتاز فوتبال تاکتیک داشتن است.
در بسیاری از ورزشها تاکتیک هست اما گمان میکنم در همه ورزشها (حتی در ورزشهای گروهی مثل والیبال و بسکتبال) تکنیک اهمیتی بیشتر از تاکتیک دارد اما در فوتبال اگر تاکتیک اهمیتی بیشتر نداشته باشد، اهمیتش از تکنیک کمتر نیست. به این جهت است که مربیان فوتبال فقط تکنیکها را نمیآموزند بلکه طراحان تاکتیک هستند تا آنجا که شاید بتوان گفت فوتبال،شطرنجی است که در زمین بزرگ بازی میشود. مختصر بگویم اگر از نسبت فوتبال با مدرنیته میپرسید تکرار میکنم که فوتبال از مظاهر جهان جدید است و به تعبیر اهل فلسفه میتوان آن را از عوارض ذاتی وجود جهان متجدد و جانشینی برای بعضی مناسک و مراسم که تجدد آنها را کنار گذاشته است، دانست.
اگر این تمثیل را بپذیریم فوتبال باید مثل همه مراسم و مناسک وظیفه نگهبانی از جهان متجدد را به عهده داشته باشد. نمیدانم در این مورد صاحبنظران فلسفه سیاست چه میگویند. آنچه من میتوانم بگویم اینست که بازی فوتبال در همان زمان که مارکس کتاب کاپیتال را مینوشت در انگلستان طراحی شد. کاپیتال شرح بحران جهان مدرن بود و بازی فوتبال قاعده نگهبانی از این جهان. اما اگر بگویند که وقتی فوتبال در برابر کاپیتال قرار میگیرد اولاً اینها از یک سنخ نیستند و ثانیاً اگر چنین باشد کمونیستها میبایست از فوتبال اعراض کنند. در پاسخ اشکال اول میگویم پیدایش فوتبال و نوشتن کاپیتال دو حادثه در جهان جدید بود نه دو امر متقابل و ضد یکدیگر. هر چند که هر یک شأن خاص خود داشتند. در مورد اشکال دوم من معتقد نیستم که مارکس با تجدد و جهان جدید دشمنی داشت بلکه در سودای نجات آن بود.
در کشورهای دیگر فوتبال از چه اعتباری برخوردار است؟
بهتر است درباره فوتبال در کشور خودمان حرف بزنیم. فوتبال در همه جای جهان مورد علاقه مردم است و شاید در افریقا از هر جای دیگر جهان بیشتر به آن اهمیت داده میشود. در کشور ما در حدود چهل، پنجاه سال پیش وقتی دستاندرکاران فوتبال در مورد تفاوت فوتبال ایران و کشورهای دیگر بحث میکردند، تفاوت و برتری فوتبال کشورهایی مثل انگلستان و اسپانیا و … را در حرفهای بودنش میدانستند و تصور میکردند که اگر فوتبال حرفهای شود، یک شبه ره صد ساله طی میشود و مهمتر اینکه میپنداشتند (وهنوز هم میپندارند) که با یک بخشنامه یا یک تصمیم اداری میشود هر مشکلی را حل کرد و فوتبال را هم با حرفهای کردنش به کمال ممکن رساند. برای رسیدن به این مقصود بود که ناگزیر دولت پا در میان نهاد و شروع کرد به اعطای کمکهای مالی به باشگاههای مطرحی چون پرسپولیس (شاهین) و استقلال (تاج)، و صورت تازهای از حرفهای شدن متناسب با توسعهنیافتگی پدید آمد.
این باشگاهها اگر میخواستند روی پای خودشان بایستند حتی نمیتوانستند با پولی که خودشان در میآورند، هزینههای جاری خود را تأمین کنند. چنانکه هماکنون هم درآمد هیچ باشگاهی در کشور ما کفاف مخارجش را نمیدهد. اما در کشورهای اروپایی مثلا باشگاه معتبری چون «رئال مادرید» نه تنها پولی از دولت اسپانیا دریافت نمیکند که یک مؤسسه بزرگ تجاری مالی است و از درآمد خود و بازیکنانش به دولت مالیات میدهد؛ یعنی دارد تجارت فوتبال میکند؛ پول در میآورد و خرج فوتبال میکند. اگر میگویید اسراف میکنند بدانید که رسم سرمایهداری اگر در آغاز امساک و خسّت بود،در دوران بلوغ اسرافکار شد. اسراف رسم سرمایهداری است.
در این فوتبالِ حرفهای باشگاه میتواند هر قدر که دلش بخواهد به بازیکنانش پول بدهد و توجیهش اینست که از قانون بازار پیروی میکند. اما ما حقوق چند میلیارد تومانی بازیکنان باشگاههای معتبرمان را از بودجه دولت یا شرکتهای بزرگ دولتی تأمین میکنیم و این حقوق چندین برابر حقوقهای نجومیای است که این چندوقت خیلی سر و صدا کرد. باشگاههای محبوب فوتبال ما حتی زمین بازی ندارند و مسابقاتشان در ورزشگاه ملی برگزار میشود، البته گاهی چهل پنجاه هزار نفر و شاید بیشتر -که در مسابقات باشگاهی در جهان کمتر سابقه دارد- در ورزشگاه حضور پیدا میکنند، اما پولی که بابت قیمت بلیطی از این افراد گرفته میشود، در مقایسه با کشورهای دیگر بسیار ناچیز است و حتی شاید درآمد حاصل از یک مسابقه پرتماشاچی، کفاف مخارج همان بازی را ندهد، در حالی که در فوتبال حرفهای باشگاهها قاعدتاً باید از برگزاری مسابقات، سود کافی ببرند و بتوانند از پس پرداخت حقوقهای گزاف بازیکنان خود برآیند؛ زیرا فوتبال حرفهای یک تجارت است و در آن حقوق بازیکنان هم طبق نظم بازار معین میشود اما در کشور ما باید از بودجه دولت به فوتبالیستهای مشهور حقوقی پرداخت شود که هیچ مقام عالیرتبه در کشور چنین حقوقی نمیگیرد؛ من بخیل نیستم و میدانم که اینها اولاً مورد توجه و علاقه مردمند و ثانیاً حداکثر حدود دهسال میتوانند بازی کنند و چه بسا که در این دهسال به سلامتشان هم آسیب برسد یا بهرحال پس از دوران بازی نتوانند شغل مناسبی پیدا کنند.
پس سخن این نیست که اینها نباید مزدهای کلان بگیرند بلکه میگویم این خاصهخرجیها کار دولت نیست. ما دولتی شدن فوتبال را با حرفهای شدنش اشتباه گرفتهایم و به این جهت عنوان حرفهای مناسب آن نیست. مسلم است که ما هم نیاز داریم فوتبالمان را به سمت حرفهای شدن ببریم، صرفنظر از اینکه مردم به فوتبال علاقه دارند، قدرتش نمیگذارد که آن را به حال خود بگذارند. مشکلی که باید به آن پرداخت اینست که گرچه بازیکن فوتبال شغل دیگری جز بازی کردن ندارد، در کشور ما حرفهاش برای باشگاه کمدرآمد است و هزینهها را دولت باید بپردازد. در واقع بازیکن فوتبال ما کارمند قراردادی دولت یا یک شرکت دولتی است.
بنابراین، این که با شور و هیجان میگفتند اگر فوتبال ما حرفهای شود همه مسائلش حل میشود، توهمی بیش نبود مثل همه توهمهای دیگری که در جهان توسعهنیافته وجود دارد و حکومت میکند و ناگزیر مسائل هم با آن باید حل شود. در زمان جوانی من فوتبالیستها حتی کفش و لباسشان را هم خودشان تهیه میکردند و این مشکلی بود که با حرفهای شدن فوتبال میتوانست رفع شود ولی فوتبال ما آماده حرفهای شدن نبود. در حدود شصت سال پیش که در یکی از دبیرستانهای تهران تدریس میکردم دو جوان ارمنی نجیب بودند که با سن کمشان در تیم ملی بازی میکردند و همه ذکر و فکرشان فوتبال بود. سر کلاس هم که نشسته بودند دلشان با فوتبال بود. آنها پول تو جیبیشان را خرج فوتبال میکردند.
بچههای ارمنی یک تیم هم داشتند به نام «آرارات»….
بله. آرارات که دیگر تیم فوتبال ندارد. آن دو جوان هم در آرارات بازی نمیکردند و عضو تیم تاج بودند. چیزی که فوتبال آن زمان و این زمان را متفاوت میکند، تنها حقوقهای چند میلیاردی نیست که به برخی از فوتبالیستها داده میشود بلکه شهرت بازیکنان و رابطه تماشاچیان و مردم با آنان و حضورشان در فضای مجازی هم نباید از نظر دور بماند و نکته مهم اختلاف سطح باشگاهها و دستمزد بازیکنان است.
اکثریت بازیکنان تیمها در قیاس با چهل پنجاه نفری که شهرت بیشتر دارند مزد بالنسبه کمی میگیرند. در آمریکا و اروپا هم فاصله حقوق دریافتی بازیکنان زیاد است، اما در آنجا حداقل دریافتی هم، مقدار معتنابهی است؛ یعنی باشگاههای دسته دو، سه و چهار هم پولی به فوتبالیستهایشان میدهند که با آن میتوانند بخوبی معیشت و رفاهشان را تأمین کنند ولی اینجا اینطور نیست؛ فقط بازیکنان چند باشگاه لیگ اولی حقوق کلان دریافت میکنند و برای بقیه از این خبرها نیست. همین اختلافهای به ظاهر ساده، وقتی با ناهماهنگیها و بیتناسبیها جمع شود ممکن است حاصل و نتیجهاش فساد باشد. وقتی میگوییم فوتبال ما دچار فساد است به این معنی نیست که اشخاص فاسد وارد کار فوتبال شده و فساد را به آنجا بردهاند. نه، فساد را اشخاص نمیآورند و به جایی نمیبرند که اگر اینگونه بود، با دفع شخص فاسد قضیه حل میشد. فساد زمینه دارد، وقتی عدم تناسب و ناهماهنگی وجود دارد و وسیله و هدف با هم ناسازگارند؛ زمینه فساد فراهم میشود و بخصوص وقتی مشکل را از غیر راه معقول و طبیعی حل کند این زمینه را وسعت میدهند.
بنابراین اگر ورزش ما و فوتبال ما چنانکه میگویند از فساد برکنار نمانده است وجهش اینست که اگر چیزها و اشخاص در جای خود نیستند و نمیدانیم که برای ورزشمان چه میتوانیم و باید بکنیم این ورزش نه ورزش قدیم است و نه ورزش جدید؛ چیزی است بینابین؛ یعنی نه این و نه آن. از قدیم رانده و از جدید مانده. افریقا فوتبالش هر چه باشد لااقل میتواند فوتبالیست به همه جا مخصوصاً به اروپا صادر کند.
این ناهماهنگی، نازیبایی هم در پی دارد؛ یعنی مثلا در زمان شما، فوتبال زیباتر بود؟
این بستگی به فوتبال و رغبتی که اکنون به آن میشود، در آن زمان نبود. فوتبال امروز چون تاکتیک را به تکننیک افزوده، زیباتر شده است. البته هنوز هم گاهی تکنیک آشکارتر است و حتی گاهی تاکتیک را از جلوه میاندازد. من خیال میکنم برزیلی¬ها و فرانسویها بیش از دیگران به تاکتیک فوتبال اعتنا کردند. اما علت توجه و بستگی مردم به فوتبال، صرف زیبایی و زیباتر شدن آن نیست. فوتبال نیرویی که با جان مردم درآمیخته و چنانکه ما در دهههای اخیر آزمودهایم قدرتی دارد که مقابله با آن دشوار است.
پس نباید گمان کرد که مردم صرفاً برای تفنن و تفریح و لذت بردن فوتبال تماشا میکنند بلکه فوتبال جزئی از زندگی مردم شده است و به این جهت نمیتوانند آن را رها کنند. فوتبال زیباست اما در ورزشهایی مثل ژیمناستیک، «سپک تاکرا» یا تنیس در مقایسه با فوتبال زیبایی، ظاهرتر است و بعضی حرکات تکنیکی که در آنها دیده میشود تماشاگر را به اعجاب وامیدارد. فوتبال زیباست اما خشونت هم دارد و چهبسا که یکی از جهات جذابیت فوتبال به خشن بودن آن بازگردد. فوتبالیستها هم شیرینکارند و هم مثل سرباز باید در میدان جانفشانی کنند. اگر درآمد بالنسبه بالایی هم داشته باشند میتواند بهای آسیبهایی باشد که همواره در معرض آن قراردارند.
پیوند ما با فوتبال از کجا میآید؟ یک جور رمز و راز است یا دلیل مشخصی دارد؟
فوتبال رمز و راز ندارد بلکه وجود ما رمز و راز است: «وجود تو معماییست حافظ/ که تحقیقش فسون است و فسانه». اینکه ما جان بر سر پیمان و عهد میگذاریم و حتی طلب محال میکنیم رمز و راز نیست؟ زندگی انسانی رمز و راز است و آنجا که مدام محاسبه میکنیم و خود را به آن مشغول میداریم و گذران زندگی را به هر قیمتی میخریم، رمز و راز محو میشود. رمز و راز همان عظمت وجود آدمی است.
من نمیخواهم این نکته را که وجود ما رمز و راز است؛ تفصیل بدهم زیرا بحث از چیز دیگری است. میدانید که آدمی در نسبتی که با حق دارد آدمی میشود به قول «ملاصدرا» ما عینالتعلقیم، عینالربطیم؛ ما نمیتوانیم تعلق نداشته باشیم و بینظر و بیعلاقه باشیم، ما نیاز داریم که دوست داشتهباشیم و دوست داشتهشویم. ما نمیتوانیم چنان مصلحتاندیشانه زندگی کنیم که جز سود و مصلحت چیزی نخواهیم. ما تعلق داریم و گاهی بر سر تعلقهایمان جان میبازیم اما تعلقها مراتب دارند و تعلقهای زمانهای مختلف، هم از یک جنس نیستند و شاید همه شریف و اخلاقی نباشند. بشر جدید تعلقهای بسیار دارد و یکی از این تعلقها هم تعلق به فوتبال است. ما همه تعلقهایمان را با تأمل و تحقیق انتخاب نمیکنیم بلکه تعلق خاطرها و دلبستگیها پیدا میکنیم و گاهی به آنها خودآگاه میشویم و چه بسا که از تعلقهایمان آگاه نیستیم چنانکه ما هم مثل همه مردم جهان تعلقهایی به زمان و عهد تجدد داریم که از آن بیخبریم. در این تعلقها بیشتر خیال و وهم دخیل است. ما علاوه بر خرد که در این زمان کیمیا شده است، وهم و خیال هم داریم. زندگی نمیتواند یکسره وسوسه عقل باشد.
عقل، مصلحتبین و مآلاندیش و غایتشناس است اما آدمی دوست میدارد که گاهی از مصلحاندیشی آزاد شود. بازی هم یکی از مقصدهای فرار از مصلحتاندیشی است. در بازی هیچ سود و مصلحتی نیست. بازی مجال دادن به وهم و خیال یا پناه بردن به توهم و تخیل آزاد کننده است.
جمله هستی ز اختیار و هست خود می گریزد در سر سرمست خود
جمله دانسته که این هستی فخ است ذکر و فکر اختیاری دوزخ است
درست است که الان دوران پوزیتیو و علم و تکنیک است و شاید برخی بگویند دوران وهم گذشته است و زمان ، زمانِ علم و عقل است ولی وهم دورانی ندارد که از آن بتوان گذشت. وهم همیشه بوده است و خواهد بود. اصلاً تلقیهای کنونی از علم و تعلقی که مردم به تکنیک دارند نوعی وهم است. این وهم نه صرفاً چون پر از حساب و کتاب است، به آن دل نمیتوان داد بلکه گاهی حساب و کتابش هم بنیاد ندارد. بهرحال علم و تکنیک را میشود ستایش کرد و بزرگ داشت بیشترین تعلق در طول تاریخ، تعلق دینی بوده وهنوز هم این تعلق قوی است اما چون زمانه ما زمانه علم و تکنولوژی است و این علم و تکنولوژی دائرمدار زندگی مردم جهان شده است. این تعلق صورت دیگر پیدا کرده است چنانکه در این زمان بیشتر اصرار میشود که دین را صورت عقلی بدهند و با اقتضائات زمانه سازگار کنند.
البته مردم صورت اعتقادات دینی را حفظ کردهاند اما تعلقات زندگی تعلقات جهان متجدد است و مردم به چیزهایی تعلق دارند که به این جهان و به شیوه زندگی جدید و به طور کلی به تجدد تعلق دارند. فوتبال هم بازی زمان تجدد است. شاید بگویید که ورزشهای دیگر هم میتوانند بازی تجدد باشند، اما اگر از چوگان ـ ورزش رزمی دوران قدیم ماـ که صدها نفر میتوانستند برای تماشای آن در یک مکان جمع شوند، ورزش دیگری نداشتهایم که دهها هزار نفر جمعیت به ورزشگاه بروند و تمام لحظات آن را با هیجان و بیم و امید تماشا کنند؛ در زمان تجدد است که چنین نیازی پدید آمده و برگزاری مسابقات فوتبال میسر شدهاست؛ یعنی این شرایط و زمینهها و علایق جمع شده است که مردم در اوقات فراغتشان از کار بیگانهکننده (به تعبیر مارکس) به پناه یکی از تعلقهای ممکن زمان بروند و یکی از این پناههای مناسب، فوتبال است. فوتبال وهم بزرگ زمان ماست.
در این تعبیر که فوتبال را وهم بزرگ زمان مینامید، نکوهشی وجود دارد؟
در تعبیر اهل فلسفه وهم معنی مذموم ندارد بلکه یکی از مراتب ادراک و مرتبه پایینتر از عقل و بالاتر از حس و خیال است. وقتی تعبیر وهم را به کار بردم به اصطلاح ملاصدرایی فکر کردم. مراتب ادراک از نظر ملاصدرا عبارتند از: حس، خیال، وهم و عقل؛ بنابراین قبل از عقل، وهم وجود دارد. وهم یعنی چیزی که در تصور ماست اما مصداق خارجی ندارد؛ ریاضیات که علم متقن و ضامن درستی علوم دیگر است با اموری مثل عدد و اشکال هندسی سرو کار دارد که در خارج وجود ندارند.
پس چگونه فوتبال امر موهوم محسوب میشود؟ فوتبال که در بیرون هم وجود دارد!
فوتبال چیست؟ فوتبال قاعده بازی است؛ مجموعهای از بایدها و نبایدهایی است که در نهایت ختم میشوند به اینکه توپ از خط دروازه بگذرد. آیا اینکه همه چیز به گذشتن توپ از یک خط، منتهی شود، وهم نیست؟! در مسابقات مهم، صدها میلیون نفر وقتی توپ وارد دروازه میشود، گریه میکنند و صدها میلیون نفر هم شاد میشوند و شادی میکنند؛ اینکه توپ از خط دروازه فوتبال بگذرد یا نگذرد، چه تغییری در عالَم ایجاد میشود، مگر این توپ در طول مسابقه صدها بار از خطوط اطراف زمین عبور نکرده است اما وقتی توپ از خط دروازه عبور کند؛ حادثهای که کسانی از آن بیم دارند و کسانی منتظرش هستند اتفاق میافتد در واقع گذشتن توپ از خط دروازه، معنی وهمی است و گروههای بسیاری از مردم با همین وهم زندگی میکنند.
اتفاقا اخیرا یک نامهای از «فروغ فرخزاد» به «ابراهیم گلستان» منتشر شد که در قسمتهای پایانی نامه، فروغ از ترس خودش درباره چیزهای عجیب و وحشتناک دنیا میگوید و تعریف میکند که دیروز یک نفر در اینجا ـ ظاهرا نامه از آلمان نوشته شدهاست ـ خودش را حلقآویز کرد و مُرد، به دلیل اینکه در حین تماشای مسابقه فوتبال، تلویزیونش خراب شد و دیگر نتوانست ادامه مسابقه را ببیند؛ به همین خاطر اول تلویزیونش را شکست و بعد خودش را حلقآویزکرد؛ درواقع این ماجرای عشق و علاقه به فوتبال حتی در زمان فروغ ـ چهل، پنجاه سال پیش ـ هم وجود داشتهاست و مردم در آن زمان اینطور دیوانه فوتبال بودهاند؛ مگر فوتبال چه دارد که از همان زمانهای پیدایی خود تا الان مردم را اینچنین دلبسته کردهاست؟
اگر در آن ایام، این حادثه برای شاعر ما عجیب جلوه کرده اکنون بیماری و مرگ ناگهانی فوتبالیستها و تماشاچیان حتی در حین مسابقه امر نادری نیست. فوتبال از ابتدا علاقمندان پر و پا قرص داشته است. اکنون این علاقه وسیعتر و شدیدتر شده و برای آن سازمانهای بزرگ با سرمایه مالی هنگفت پدید آمده و فوتبال وارد نظام زندگی در سراسرجهان شده است.
اما اینکه همه زندگیمان را وهم بگیرد، خطرناک نیست؟
همیشه باید میان قوا و ساحات وجود انسان تعادلی برقرار باشد و اگر نباشد وجود او به خطر میافتد. اکنون ساحت ایمان و عقل ضعیف شده (به داعیهها کاری نداشته باشید) و به همین جهت زندگی بشر در معرض خطر بزرگ قرار دارد.
اجازه دهید منظورم را با یک مثال دیگر روشنتر بیان کنم؛ مثلا من در سفری که به بندرانزلی داشتم، وقتی پای صحبت مردم مینشستم، میدیدم که بیشتر حرفهایشان راجع به «ملوان» بندرانزلی بود و میگفتند ما بدون اغراق از صبح که بیدار میشویم تا شب، نزدیک به ۷۵ الی ۸۰ درصد حرفهایمان راجع به ملوان است و دلبستگی دیگری نداریم. علتش هم این بود که میگفتند هویت و زندگی ما با ملوان گره خوردهاست و اصلا همه، ما را با نام ملوان میشناسند و اگر ملوان نباشد، ما هم نیستیم و هویتی نداریم.
این هم که مردم فکر کنند هویتشان با طرفداری از یک تیم معنا مییابد، توهم است. اما توهم مذمومی نیست. همه آدمها نیاز دارند که علاقه و تعلقی داشته باشند و وقتی آن علاقه به وجود میآید، خودشان را با آن تعریف میکنند و میگویند من کسی هستم که دوستدار و طرفدار فلان چیز هستم و زندگیم را وقف فلان چیز کردهام: «دید مجنون را یکی صحرانورد/ در میان بادیه بنشسته فرد/ دفترش صحرا و انگشتان قلم/ میزند حرفی به دست خود رقم/ گفت ای مجنون شیدا، چیست این؟/ مینویسی نامه، بهر کیست این؟/ گفت مشق نام لیلی میکنم/ خاطر خود را تسلی میکنم/ نیست جز نامی از او در دست من/ زان بلندی یافت قدر پست من»؛ اینکه کسانی از مردم انزلی گفتهاند هویتشان را با طرفداری از تیم ملوان کسب میکنند، حرفشان گرچه احساساتی است چندان بیراه نیست اما این هویت، هویت حقیقی نیست، هویت متناسب با زمانی است که همه چیز حتی تعلقات هم در آن تغییر میکند. در دورانی که هر روز باید دل به چیزهای تازه داد، اتفاقاً فوتبال توانسته است جایگاه بالنسبه ثابتی برای خود داشته باشد و عیب نیست که مردم انزلی به تیمهای فوتبال خود (فوتبال زنان و مردان) اینهمه علاقه داشته باشند. هر چه هست امروز آدمها دیگر نمیتوانند بدون فوتبال زندگی کنند؛ شاید هفتاد سال پیش (در ایران) میشد بی فوتبال و بی ملوان زندگی کرد اما اکنون فوتبال دیگر بازی آزاد نیست.
حتی ورزش نیست و چنانکه گفتید صورتی از هویت شده است. تعارض اینجاست که در گذشته که فوتبال هنوز صرف یک بازی بود، بازیکنان و سرپرستان و مربیان گرچه شهرت چندان نداشتند از احترام و حرمت بیشتری برخوردار بودند. درست است که الان دلبستگی به فوتبال بیشتر شده است ولی آن نگاه احترامآمیز از بین رفتهاست. ما اصلا به ورزشمان نگاه احترامآمیز نداریم بلکه نگاهمان نگاه نیاز است و رابطه ما با آن هم بر اساس نیاز قرار دارد و نه حرمت و احترام. رابطه حرمت، رابطه تواضع و تسلیم است و این فرق میکند با نیاز هر روزی که مثلا ما به غذاخوردن و خوابیدن داریم تماشاگران دیگر در برابر فوتبال تسلیم نیستند چنانکه اگر تیمشان ببازد ملامتش میکنند و گاهی فحشش میدهند و … فوتبال و ورزش جزئی از زندگی هر روزی ما شده است. من در این سن و سال هر روز اخبار ورزشی ـ خصوصا اخبار بعضی ورزشها ـ را دنبال میکنم. گاهی هم در چیزهایی که علاقمندان و صاحبنظران درباره ورزش میگویند و مینویسند نظری میاندازم. اشاره شد که اکنون سازمان بزرگی در نظام هر کشور متصدی امر ورزش شده است. سازمان برای مدیریت ورزش لازم است اما در جهانی که سازمانها به سمت فساد میروند خطر نفوذ فساد در سازمان ورزش و سرایتش به ورزش و ورزشها هم به وجود میآید و اکنون در بعضی جاها کار این فساد به جاهای باریک کشیده است.
گاهی میبینیم که کسانی هنوز توقع دارند که ورزش، ورزش پهلوانی قدیم باشد و ورزشکاران اهل فتوت و در زمره فتیان باشند اما دوران پهلوانی و عیاری گذشته است. ورزش اکنون به کاسبی و رقابت و مزایده و مناقصه در میدان برتری طلبی مبدل شده و دیگر جایی برای فتوت و فتیان در آن باقی نماندهاست.
این به ذات فوتبال برنمیگردد؟ انگار ماهیت فوتبال طوری است که بیشتر به سمت لمپنیسم و فساد گرایش دارد تا به سمت فتوت و جوانمردی.
فوتبال ورزش مدرن است . از ابتدا هم با ورزشهای دیگر تفاوت داشته و شبیه همه ساختههای مدرنیته بیتکلف و بدون مراسم بوده است. مدرنیته با فتوت کاری ندارد، نه اینکه مخالف آن باشد ولی فتوت در آن حداکثر امری متعلق به گذشته است که میتوان با نگاه تفنن یا پژوهش تاریخی در آن نگریست. تجدد نظم و سامانی دارد که باید رعایت شود. البته چیزهای زائد و عرضی در آن هست اما در حاشیه قرار دارد. در متن تجدد هرکس نمیتواند بدون رعایت قانون و نظم هر کاری که میخواهد بکند و به این جهت در آن خیانت با امانتداری، دروغگویی با راستگویی یکی نیست اما این نظم و اخلاق تابع فضایل چهارگانه یونانیان و حرام و حلال ادیان نیست. راه ورزش هم ضرورتاً راه جوانمردی نیست؛ ورزشکار کار خودش را میکند، تمرین میکند، تلاش میکند که بهتر باشد و به اقتضای این بهتر شدن، پول بیشتری هم دریافت میکند و میتواند به جای یک اتومبیل، بیست اتومبیل داشتهباشد.
در حقیقت، اسوه ورزشکار دوران تجدد، شیر خدا و رستم دستان و امثال «پوریای ولی» نیست. فهرست نام فوتبالیستهای نامدار پنجاه سال اخیر را در نظر آورید. هیچ یک از آنان حتی آنان که نام نیک دارند برای دوستدارانشان اسوه اخلاق و معرفت نیستند بلکه محبوبند زیرا فوتبالیست ماهری بودهاند. البته فوتبالیست شاید کار خیر هم بکند ولی غایت فوتبال نه دین است، نه اخلاق و نیکوکاری و نه فتوت.
البته ما فوتبالیست ضد آپارتاید یا فوتبالیست با گرایشات چپ ضدسرمایهداری هم داشتهایم. حتی «مارادونا» در جایی گفتهبود که فیفا هنوز به خاطر چپ و ضدآمریکایی بودن، با من مشکل دارد.
فوتبالیستها مثل همه مردم باطن نیک دارند و میتوانند اعتقادات خاص و صفات اخلاقی پسندیده داشته باشند و حتی گاهی بعضی از آنها به دلیل عقاید سیاسی آزادیطلبانهشان مورد بیاعتنایی و قهر قرار گرفتهاند. فوتبالیست مثل همه مردم تعلقهای خاص دارد و مگر میشود که یک فوتبالیست تعلق خاطرش صرفا فوتبال باشد. اگر گفتم ورزش از اخلاق جدا شده است مقصود این نبود که خدای نکرده ورزشکاران اخلاقی نیستند بلکه بحث در شأن و غایت ورزش و استقلال نظم و سازمان آن از اخلاق بود هر چند که نسبتش با سیاست پیچیده شده است و میتوان این نسبت را بحرانی دانست. ما فوتبالیستهای در بند اخلاق و بخصوص شریعت کم نداریم اما اینجا سخن از فوتبال است نه فوتبالیست. فوتبالیست میتواند کار اخلاقی یا سیاسی و دینی را بر تماشای فوتبال و حتی بازی کردن ترجیح دهد.