عصرایران؛ مژگان افروزی*: یکی از لذت هایم در روزهای آخر سال نشستن در حاشیه ای آرام و تماشای تکاپوی مردمی است که برای شروع سال تازه خرید می کنند.
تماشای بچه های کوچکی که پدر و مادرشان با اشتیاق مشغول خرید رخت نو برایشان هستند مرا به روزهای دور کودکی می برد.
با مادر برای خرید عید می رفتیم و او مثل یک شعبده باز از بین لباس ها، رختی را بیرون می کشید و با همان نگاه اول می فهمید که لباس اندازه قد و قواره ام هست یا نه.
وقت خرید کفش، رو به روی مادر می ایستادم و او برای اینکه قد من به بلندی مهرش نمی رسید مقابلم زانو می زد تا من دست های کوچکم را بر شانه های محکمش تکیه بدهم و او کفش جدید را پایم می کرد و به شیوه خودش اندازه آن را می سنجید تا مبادا انگشت های ظریفم به رنج تازگی کفش زخم نبیند.
دیروز بعد از پایان کلاس های دانشگاه با اینکه خسته بودم ولی هوای دلپذیر روزهای آخر اسفند کودک بی قرار دستم را گرفت و به بازار بُرد. دلم نیامد این آخرین روزهای زمستانی را که به جان دوست دارم به خانه برگردم و کنار شوفاژ گرم بخزم. به خیابان های باران خورده زدم و بی چتر دل به هیاهوی مردم دادم.
سبزه ها و گلدان ها و عروسک های حاجی فیروز همراه شمع های کوچک و بزرگ کنار خیابان چیده شده بودند. ماهی های قرمز در تشت های بزرگ شنا می کردند. دلم گرفت. سفره هفت سین خانه ما با ماهی قرمز بیگانه است. طاقت ندارم ماهی توی تُنگ بیندازم و بعد بمیرد. عید نوروز برایم عید زایش است و دریغ است که با مرگ آن را گره بزنم. حتی مرگ یک ماهی خُرد.
باران شدیدتر می بارید، بیشتر مردم به مغازه ها پناه برده بودند. از باران فرار نمی کنم خاصه این سال ها که کم می بارد. گوشه ای به یکی از نیمکت های حاشیه خیابان تکیه دادم. صورتم خیس شده بود.
کمی آنسوتر پسر جوان لاغر اندامی مقابل یکی از مغازه ها با صدای بلند از تخفیف های ویژه مغازه ای خبر می داد. صدایش را صاف کرد و داد زد:
- عادل فردوسی پور چرا شده عادل فردوسی پور؟! چون صداقت داره! ما هم صداقت داریم. با خرید از ما پشیمون نمی شید همونطوری که از اعتماد به عادل پشیمون نشدید!
از شیطنت و خلاقیتش خنده ام گرفت. صورت او هم مثل من زیر باران خیس شده بود. صورت من از لذت باران و صورت او از دغدغه کسب معاش! صداقت هنوز هم به کار می آید. عادل فردوسی پور روحش هم خبر ندارد که صداقتش به داد یک دادزن در روزهای آخر اسفند می رسد.
* روزنامه نگار