۱۵ تير ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۵ تير ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۵۳۳۱۶۳
تاریخ انتشار: ۰۰:۲۶ - ۲۲-۰۱-۱۳۹۶
کد ۵۳۳۱۶۳
انتشار: ۰۰:۲۶ - ۲۲-۰۱-۱۳۹۶

پدرها همیشه قهرمانند،حتی وقتی نیستند!

پدر قهرمان بود. بلد بود لامپ های سوخته را که ما ازشان می ترسیدیم بدون اینکه دچار برق گرفتگی شود عوض کند. می توانست چای داغ داغ را سر بکشد.
عصرایران؛ مژگان افروزی*- بچه که بودم دوست داشتم پدرم بقالی داشته باشد یا بستنی فروشی تا همیشه نزدیک ما باشد ولی پدرم پلیس بود. با آن کلاه و بی سیم اسلحه ای که همیشه پیش از ورود به خانه فشنگ هایش را تخلیه می کرد، قوی ترین مرد دنیا بود. هر روز صبح ماشین پلیس دنبالش می آمد و به اداره می رفت. 

با اینکه در یک محیط کاری کاملا خشن مشغول بود که ذهن و جسمش را فرسایش می داد هرگز خستگی اش را به خانه نمی آورد. انگار به محض اینکه کلید در را می چرخاند تمام خستگی ها را توی کوچه جا می گذاشت. پدرها همیشه قهرمانند،حتی وقتی نیستند!

با خواهرم پشت پرده اتاق قایم می شدیم و او این بازی تکراری هر روز را دوست داشت. پاورچین وارد خانه می شد و ما از پشت پرده بیرون می پریدیم و پدر فرار می کرد و ما دنبالش می دویدیم.

بعضی روزها که ماموریتی نداشت زودتر می آمد و ساعتی می خوابید. با خواهرم سراغش می رفتیم، صورتش را در خواب رنگ می کردیم، ناخن هایش را لاک زده و تمام سنجاق سرهایمان را روی موهایش می زدیم و پدر که خواب سنگینی داشت از شیطنت ما بیدار نمی شد و بعد از بیدار شدن اگر جلوی آیینه نمی رفت یا دستی به موهایش نمی کشید متوجه هنرنمایی ما نمی شد. هربار هم می خندید و صورتش را می شست و ما می دانستیم که تا آخر دنیا می توانیم به موهای پدر سنجاق سر بزنیم.

پدر قهرمان بود. بلد بود لامپ های سوخته را که ما ازشان می ترسیدیم بدون اینکه دچار برق گرفتگی شود عوض کند. می توانست چای داغ داغ را سر بکشد. می توانست با دست پر به خانه بیاید و با هر دست چند هندوانه بلند کند. همیشه توی جیبش پول داشت و کافی بود در خیابان از چیزی خوشمان بیاید تا همان لحظه برایمان بخرد. گردنبندی با طرح خورشید دارم که یادگار یکی از همین خریدهاست. یک بار هم وقتی توی ماشین بودیم از جلوی یک ساعت فروشی رد می شدیم، گفتم: من دیگر خواندن ساعت را بلدم. ماشین را پارک کرد و همانجا برایم یک ساعت مچی خرید! 

پدر قهرمان بود. پدر وزنه بردار نبود ولی از پس بلند کردن سنگین ترین سنگ های زندگی بر می آمد. روزهای سیاه جنگ، وقت اعلام خطر ما را با چنان نیرویی تا پناهگاه به دوش می کشید که صدای آژیر ممتد خطر در گوشمان محو می شد.

پدر جوانی بود که یکه و تنها در روزهای نوجوانی از روستا به تهران آمده بود و فرمان زندگی را بدست گرفته بود. 

امروز در نیمه شصت سالگی هنوز قهرمان است. قهرمانی با دست های زیبا که می توان انگشت های کشیده و مردانه اش را قاب کرد. هنوز شانه هایش از هر تضمین و قول و قراری امن تر است و نامش نیاز به هیچ پسوند و پیشوندی ندارد. کافی است صدایش کنی بابا تا با جانم گفتنش آرام بگیری.
***
روز پدر مبارک باد. حتی بر آنها که سایه گرم پدر را ندارند اما می دانند که پدرها هرجا باشند دل با خانه دارند. 

*روزنامه نگار
ارسال به دوستان
۲۰ حدس یا دلیل در احتمال افزایش مشارکت به نسبت مرحلهٔ اول تاثیر نخود فرنگی برای تقویت حافظه و پیشگیری از آلزایمر بیرانوند پشیمان شد؛ درخواست بازگشت به پرسپولیس! 5 پیشنهاد انتخاباتی برای روزی که ایران را به یکی از دوراهی پیش رو می برد دانشمندان به امید نجات کرگدن‌ها شاخ آن‌ها را رادیواکتیو می‌کنند پایان انتخابات انگلیس / استارمر در مسیر تصاحب قدرت یک اتفاق زننده و بی سابقه در تاریخ انتخابات ایران؛ سنگ قبر والدین رئیس ستاد انتخاباتی پزشکیان را تخریب کردند (+عکس) چهل و دو سال سکوت؛ ابهام در سرنوشت دیپلمات‌های ایرانی ربوده شده در لبنان دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سوئد فردی که به عنوان نخبه ایرانی BMW جزو حامیان جلیلی معرفی شده بود، عضو سازمان مجاهدین خلق از آب درآمد! (+عکس) حملات دوباره آمریکا و انگلیس به غرب یمن حمیده زرآبادی: به دروغ به نقل از رئیس ⁧ستاد پزشکیان⁩ خبر داده‌اند که ⁧دولت پزشکیان⁩ تعهدی در قبال مسکن ملی ندارد! تکذیب حمایت احمدی‌نژاد از جلیلی محرومیت سنگین دمیرال؛ یوفا ستاره ترکیه را نقره داغ کرد! رقابت نزدیک پزشکیان و جلیلی در آخرین نظرسنجی‌های میدانی و مجازی (+نمودار و جدول)