عصر ایران؛ کتایون بناساز- « و چنین بود قصۀ دلدادگی و شوریدگی. سه سال همراهمان بودید در این تصویر عاشقی... عاشقانۀ شهرزاد به سرانجام رسید.» تهیهکنندگان سریال «شهرزاد» در وداع با مردم و در توصیف این مجموعه از این تعابیر استفاده کرده و در تمام فصل اول نیز بر روی کاورها با این عبارت رو به رو بودیم: «در تندباد حوادث، عشق اولین قربانی است».
شهرزاد اما تنها روایت قصۀ دلدادگی نبود و عشق بیمارگونه را نیز به خوبی روایت میکند.
در یکی از قسمتهای پایانی مجموعه شاهد قصهگویی «شهرزاد» برای «قباد» بودیم. در این سکانس، شهرزاد میکوشد در قالب «قصۀ شهرزاد» بر روی افکار قباد تاثیر بگذارد و میبینیم به موفقیت نیز دست مییابد و سرانجام حکم آزادی خود را از زندان« عشق بیمارگونه» قباد به دست میآورد.
به این بهانه میتوان یادآور شد: این تکنیک یعنی «تغییر افکار از طریق قصهگویی» ، روش درمانی متداول در «هیپنوتیزم اریکسونی» است؛ روشی که «میلتون اریکسون» با عنوان «قصه درمانی» ابداع کرد و در بسیاری از موارد در درمان و تغییرات اساسی در افکار و باورهای بیماران ، موثر واقع میشود.
اریکسون برای درمان بیماران خود معمولا به این شیوه عمل میکرد: هنگامی که یک بیمار روحی و روانی نزد او میآمد ، در اکثر مواقع او را در خلسهای سبک (همان آرامش و ریلکس معمولی یا هیپنوتیزم مرحله اول) فرو میبرد.
آنگاه یک قصه برای بیمار تعریف و بعد از قصه بیمار را مرخص میکرد و بیمار هنگامی که از در خارج میشد در بهت و حیرت زیر لب غرغر میکرد: «فقط یه قصه؟! همین؟! این دیگر چه جور کلاهبرداری است؟ حیف پولی که برای ویزیت دادهام . فریب نخوردم ؟!.. »
اما همان بیمار بعد از چند روز حضورا و یا طی نامهای در کمال سپاسگزاری و شگفتی به اریکسون اظهار میداشت: «آقای اریکسون انگار معجزهای روی داده است! از آن روز که نزد شما آمدهام اتفاقات شگرفی برای من رخ داده است. نمیدانم چگونه، ولی روش شما کاملا جواب داده است آقای اریکسون. واقعا متشکرم. احساس خیلی خوبی دارم ... »
داستانهای میلتون اریکسون، گاه پر مفهوم و گاه ساده و گاه نیز به عمد گیجکننده ، نامفهوم و بی سر و ته بودند و گاهی نیز هرگز پایانی نداشتند.
هدف اریکسون از داستانگویی، کار کردن بر روی ذهن ناخودآگاه بیمار بود. او پیامها و اهداف خود را در قالب یک داستان به بیمار تلقین میکرد و برای این که ذهن هشیار بیمار را دور بزند و از دخالت و مقاومت آن در برابر تلقین جلوگیری کند، گاه به عمد روش بی سر و تهگویی و یا گیجکنندگی و یا استعارهگویی را در پیش میگرفت تا به این ترتیب ذهن هشیار را موقتا گمراه کند و بتواند مستقیما با ذهن ناخودآگاه بیمار در ارتباط قرار گیرد.
از قصهگویی شهرزاد برای تاثیرگذاری بر ضمیرناخودآگاه " قباد " و به منظور به دست آوردن آزادیاش که بگذریم ، چیزی که به نظر میرسد که در قالب یک مجموعۀ داستانی عاشقانه ، در شهرزاد شاهد آن بودیم نه عشق بلکه بیماری است! بیمارییی که به جنون و آدمکشی انجامید.
منحصر به قباد با بازی شهاب حسینی هم نبود زیرا لازم نیست روانشناس باشیم تا متوجه شویم «شاپور بهبودی» هم مجنون است نه عاشق. او که به شدت از عقدههای روانی - که ریشه در دوران کودکیاش دارند - رنج میبرد و بیشتر به بیماری روانی می مانست تا مردی عاشق همسر و زندگی خانوادگی!
جدای شاپور بهبودی و قباد دیوانسالار، شیرین نیز دچار این گرههای روانی پیچیده به نظر میرسید ودر همه «عشقهای بیمارگونه» در بزرگسالیشان ، نمود پیدا کرده است.
شاید بتوان گفت: دربسیاری از موارد ، علاقه و وابستگی شدید به دیگران، بیماری است نه عشق! خود واژه عشق را نیز از نام گیاهی انگل به اسم " عَشَقه " گرفتهاند که زندگی انگلی و غیر مستقلی دارد و زنده بودناش وابسته به گیاهان میزبان آن است.
عشقه به دور گیاه میزبان میپیچد و ازآن تغذیه میکند تا سرانجام که آن را میخشکاند. عشق نیز عاشق را تا سرحد جنون و گاه مرگ میکشاند و به قول سهراب سپهری: "عاشق یعنی دچار ... "
شاید شما نیز از قدیمیها شنیده باشید: عشق درد بی درمان است، البته این ضربالمثل مربوط به گذشتهها و زمانی است که دانش بشری هنوز پیشرفت چندانی نکرده بود. اما تا همین چند دهه پیش، این درد بیدرمان بودن عشق صحت داشت و به نظر می رسید علم روانشناسی چندان در این زمینه موفق نبوده است.
با وجود این که خدمات ارزشمند و حیاتی روانشناسی و روانپزشکی همیشه به قوت خود باقی است، اما از حدود دودهه پیش تا به امروز، با دستیابی و توسعۀ دانش بشری در زمینههای " طب مکمل" و به ویژه شاخهای از آن به نام " طب انرژی "، پیشرفتهای زیادی در زمینۀ بهبودی سریع انواع وابستگیها و به خصوص " وابستگی های عاطفی " ، به دست آمده است.
(نگارنده نیز کتابی در همین زمینه، با عنوان بهبود سریع وابستگیها، به رشتۀ تحریر در آورده است.)
طب انرژی که ریشه در طب سوزنی شرقی دارد معتقد است: اکثر بیماریهای جسمی و روحی یا روانی انسان، مربوط است به انسداد راههای انرژیکی فرضی در بدن. راههای انرژیک ظریفی در بدن وجود دارد که شاید بتوان آن ها را به رگها و مویرگهای خونی، تشبیه کرد؛ راههایی که انرژی حیاتی آزادانه در آنها در جریان و حرکت است.
حال اگر به دلایلی (بیشتر تروما ) یک یا چندین راه انرژی مسدود شوند، جریان آزادانه انرژی در بدن کند یا متوقف میشود و بسته به مکان این انسداد، فرد از بیماری های متعدد روحی یا فیزیکی رنج میبرد.
در طب سوزنی، انسدادهای به وجود آمده در راههای انرژیکی بدن (مریدین ها) رابا سوزنزدن باز میکنند. در روش های پیشرفته امروزی طب انرژی اما از سوزن استفاده نمیشود و به جای آن از راهکار ضربات آهسته (ضربه تراپی) بر انتهای برخی از مریدین ها و یا فشار آوردن و یا مالش دادن آن ها به جای سوزن استفاده میشود.
هر عشقی ستودنی نیست. عشقهای بیمارگونه سر به جنون و ویرانی میزند. چندان که در شخصیتهای قباد و شاپور دیدیم و از این رو گزاف نیست اگر بگوییم شهرزاد بیش از عشقهایی که معمولا ستوده میشود عشقهای بیمارگونه را به تصویر کشید.