عصر ایران؛ مهرداد خدیر- درگذشت یک «داستاننویس» در جامعۀ غالبا «کتابنخوان» ایرانی خبری چندان پُربَسامد و پُرپژواک نیست. اما اگر نام آن داستاننویس، «عباس عبدی» باشد و برخی از رسانهها هم شیطنت کنند و در تیتر نیاورند که این نه عباس عبدیِ روزنامهنگار و فعال سیاسی که عباس عبدیِ داستاننویس است آنگاه به سرعت بر سر زبانها میافتد.
صِرف درگذشت، البته خبر مهمی است و مهمترین خبر، خبر مرگ است تا جایی که گاهی خود واژۀ خبر به معنی مرگ به کار میرود: «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد».
عباس عبدیِ داستاننویس، هم تا اندازهای مشهور بود اما نه مانند عباس عبدیِ روزنامهنگار. خود من اولبار که داستانی از او را در مجلۀ «هفت» خواندم گمان بردم او همان عباس عبدی خودمان است و بسیار تعجب کردم از این که چرا این وجه شخصیت و مهارت نویسندگی او را نمیشناختم!
ساعاتی پس از انتشار خبر درگذشت عباس عبدیِ داستان نویس، عباس عبدیِ روزنامهنگار در یادداشتی به دردسرهایی اشاره کرده که گویا همنامی برای آن مرحوم ایجاد کرده است: «شنیدم که همنامی با بنده متأسفانه از سوی عناصر قدرت، تبعاتی هر چند جزئی برای آن مرحوم داشته است. در جامعهای که انتسابات فامیلی میتواند موجب ارتقا و کسب درآمد و رانت شود حالت معکوس آن نیز وجود دارد و انتسابات فامیلی و همنامی میتواند موجب مشکلات شود. خیلی دوست داشتم ایشان را ببینم و از مشکلاتی که ناخواسته موجب آن بودم پوزشخواهی کنم ولی مجال آن پیش نیامد.»
به این بهانه میتوان به چند «همنامی» دردسرساز یا خبرساز دیگر اشاره کرد:
1. نام قاتل اصلی سرتیپ افشارتوس رییس شهربانی دولت دکتر مصدق، حسین خطیبی بود. رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ (هلال احمر کنونی) در سال های طولانی پیش از انقلاب نیز حسین خطیبی بود.
دومی اما دکتر ادبیات بود و هیچ ربطی به اولی نداشت. منتها بعد از انقلاب جدای این که شیر و خورشید سرخ زیر نظر شمس پهلوی خواهر شاه بود و به این خاطر دکتر خطیبی بازداشت شد ولی این زمزمه هم درگرفت که قاتل افشار توس دستگیر شده است! بعید هم نیست که حکم اولیه شیخ صادق خلخالی دایر بر اعدام دکتر خطیبی هم ناظر به همین تصور بوده باشد! خوشبختانه کارنامۀ دکتر خطیبی و محبوبیت او بین کارکنان شیر و خورشید سابق و پیگیری آنان مانع این اتفاق شد و دکتر خطیبی از اعدام خلخالی جَست. با این حال دردسرِ همنامی با «حسین خطیبی» قاتل افشار توس برای او باقی ماند.
(البته بلانسبت عباس عبدی روزنامهنگار و با پوزش از این تشبیه! چرا که هر دو عبدی به قبیلۀ قلم تعلق دارند و خطیبی ها هیچ شباهت و اشتراکی با یکدیگر نداشتند. عامل قتل رییس شهربانی دولت ملی برای زمینه چینی کودتای 28 مرداد کجا و یک مدیر ایران دوست و عاشق کتاب و کتاب خوانی ولو مرتبط با دربار و حکومت گذشته کجا؟)
2. ابتدای انقلاب یک روحانی به نام «سید هادی خسروشاهی» رییس بنیاد مسکن شد یا مجری حساب 100 امام دربارۀ مسکن و کیهان هم در شمارۀ 21 آذر 1358 از قول او تیتر زد: «خانه نخرید، همه را صاحبخانه میکنیم». بعد از آن بود که فوجفوج جمعیت به تهران مهاجرت کردند تا خانهدار شوند و بدون تردید در افزایش جمعیت و به تبع آن مشکلات تهران نقش مهمی ایفا کرد. سالها بعد او درگذشت. یک روحانی دیگر هم هست به نام «سید هادی خسروشاهی» که آدم فاضلی هم هست و سفیر ایران در واتیکان هم شد و در حال حاضر در قم ساکن است و کارهای تحقیقاتی انجام می دهد و هیچ ربطی به اولی ندارد. ولی در افواه به جای هم اشتباه گرفته میشوند و در واقع نام سید هادی خسروشاهی نزد مردم با خانه و خانهدار شدن پیوند خورده است نه سفارت ایران در واتیکان!
3. علی معلم روزنامهنگار و مدیر فقید مجلۀ سینمایی «دنیای تصویر» نیز با علی معلم شاعر و رییس سابق فرهنگستان هنر غالبا اشتباه گرفته میشد. این دو البته با هم نسبت خانوادگی داشتند ولی به لحاظ فکری ارتباطی با هم نداشتند.
4. دکتر علی شریعتی هم در خاطرات خود آورده بود بخشی از حملات به او به خاطر اشتباه گرفتن با «شریعتسنگلجی» است که به شریعتی هم شهرت داشته است.
5. در فوتبال هم می توان به علی کریمیها اشاره کرد که از تشابه اسمی آنان استفاده میشود.
بارزترین نمونهها البته همچنان همان خطیبیها و خسروشاهیهاست که اسباب دردسر و سوء تفاهم شدند وگرنه در موارد دیگر چه بسا افراد از همنامی چندان هم ناخرسند نباشند. هر چند که هر کسی دوست دارد «نام و نام خانوادگی» او تنها یادآور او باشد نه دیگری.
در این میانه البته گاه اتفاقات بامزه ای هم رخ می دهد و گاهی دو نفر به صِرف همنام بودن در نام کوچک اشتباه گرفته میشوند! مشهورترین مثال در اینباره در استیضاح عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد دولت اصلاحات و در اردیبهشت 1378 رخ داد. هنگامی که سید محمد حسینی نماینده رفسنجان در مجلس پنجم و یکی از استیضاح کنندگان از وزیر انتقاد کرد که چرا به «سیمین بهبهانی» جایزه داده اید و او پاسخ داد: «خانم سیمین دانشور» را با خانم «سیمین بهبهانی» اشتباه گرفته اید. هر دو سیمین اند ولی اولی رُماننویس است با اثر مشهور «شووشون» و دومی غزل سُرایی صاحب سبک و البته دومی هم سزاوار دریافت جایزه بود. نمایندۀ سؤال کننده درست 10 سال بعد خود در دولت احمدینژاد وزیر ارشاد شد و اولین دستور او هم این بود که تصویر مهاجرانی را از راهرو بردارند. ( تصاویر همه وزیران ارشاد از ابتدای جمهوری اسلامی در راهروی قبل از دفتر وزیر نصب شده است). در سال 92 البته علی جنتی دستور داد دوباره نصب کنند و چندی بعد تصویر خود او به دیوار نصب شد؛ سه قاب پس از مهاجرانی.
چنان که گفته شد اشتباهات بیشتر هنگامی رخ می داد و می دهد که دو نفر در یک حوزه فعال باشند. مثلا هر دو عبدی اهل قلم بودند. یا هر دو خسروشاهی روحانی و سید. حال آن که حسن حبیبی سیاستمدار با حسن حبیبی فوتبالیست کمتر اشتباه گرفته میشد.
جالبتر از همه اما شیطنتی است که به مسعود کیمیایی -کارگردان پرآوازۀ سینما- نسبت داده میشود. میگویند جوانی عاشق سینما و بازیگری روزها به او مراجعه می کند تا شاید نقشی در فیلمی به او بدهد و چون نپسندیده بوده طبعا نمی پذیرد. تا این که ناگهان خبردار می شود نام این جوان جویای نام نصرت کریمی است بی آن که هیچ نسبت و ربطی به نصرت کریمی فیلم های پیش از انقلاب داشته باشد و گویا بیشتر به خاطر نامش (نصرت کریمی) در نقشی کوتاه به بازی میگیرد.
وقتی نام او در تیتراژ میآید جماعت گمان میکنند همان نصرت کریمی معروف است که بعد از انقلاب اجازۀ بازی ییدا نکرد و در پایان فیلم گمان میکنند همین که نام نصرت کریمی در تیتراژ آمد و تصویر او را بر پرده ندیدند، به معنی حذف و سانسور نقش اوست!
آری، همنامیها داستانها دارد...