۰۹ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۴۹۳۲۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۴ - ۲۳-۱۰-۱۳۹۷
کد ۶۴۹۳۲۳
انتشار: ۱۴:۵۴ - ۲۳-۱۰-۱۳۹۷

روزنامه‌ها مرده‌اند، زنده باد اخبار جعلی

دیگر روزی نیست که اخبار دروغ و جعلی به گوشمان نرسد. در دورانی که خبرها می‌توانند کشورها را تا مرز فروپاشی ببرند و برگردانند، انتشار خبرهای فوری از دست خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها خارج شده و حتی ترول‌ها هم می‌توانند شایعات را مثل ویروس به جان مردم بیندازند.

حالا  بیش از همیشه نیازمند روزنامه‌نگاریِ تحقیقی و متعهد به حقیقت هستیم، غول‌های تبلیغاتی سیلیکون‌ولی منابع درآمدی روزنامه‌ها را نابود کرده‌اند. با این وضع، شاید قرن بیست‌و‌یکم دوران پایان روزنامه‌نگاری باشد.

به گزارش عصر ایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، دیوید اوبرتی در نیوریپابلیک نوشت:

مارک زاکربرگ در ماه مۀ ۲۰۱۸ خطاب به گروهی از سردبیران و کارکنان حوزۀ رسانه چنین گفت: «فکر می‌کنم اخبار برای جامعه و دموکراسی اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد». گاردین و روزنامۀ خواهرخوانده‌اش، آبزرور، دو ماه پیش از آن گزارش داده بودند که مؤسسه‌ای تحقیقاتی به نام کمبریج آنالیتیکا که با دونالد ترامپ همکاری می‌کرده، از فیس‌بوک بهره‌برداری کرده و کاربران آن را در معرض تبلیغات سیاسیِ شخصی‌سازی‌شده قرار داده است.

این رسوایی با کاستی‌ها و نقص‌های متعدد فیس‌بوک در نظارت بر جنبه‌های مختلف پلتفرم خود آشکارا هم‌راستا بود. زاکربرگ پس از آنکه در کنگرۀ آمریکا حاضر شد تا توضیح بدهد این رسوایی چگونه اتفاق افتاده، در پالو آلتو جلسه‌ای با روزنامه‌نگاران برگزار کرد تا نشان بدهد به آن نوع از روزنامه‌نگاری که از این رسوایی پرده برداشته باور و اعتقاد دارد. بااین‌حال زاکربرگ هیچ اشاره‌ای نکرد که فیس‌بوک چگونه می‌تواند از این نوع روزنامه‌نگاری حمایت کند.

یک دهه جنجال و هیاهو باعث شده مطبوعاتی که دیگر مانند گذشته قدرتمند نیستند در برابر حملات سیاسی آسیب‌پذیر باشند، به‌سوی سازش‌کاری‌های اخلاقی سوق داده شوند، و بیش از پیش از شکل‌های جدید رسانه‌های دیجیتال عقب بمانند.

گزارش‌های عمیقی که شواهد و اطلاعاتشان با دقت بررسی می‌شوند اکنون با طعمه‌های کلیک، شوخی‌های اینترنتی، ربات‌ها، ترول‌ها، نویسندگان فوق‌متعصب و اخبار جعلی در مبارزه‌اند، اخبار نادرستی که به‌منظور تأثیرگذاری بر دیدگاه‌ کاربران در شبکه‌های اجتماعی تولید و منتشر می‌شوند.

از مدت‌ها پیش، نشریات بر صنعت تبلیغات تکیه داشته‌اند و اکنون با سلطۀ روزافزون فیس‌بوک و گوگل و آمازون بر این صنعتْ اخبار و مطبوعات محلی رو به نابودی می‌روند. تولیدکنندگان اخبار سراسری هم از یک سو با چالش سازماندهی دوبارۀ کسب‌وکارشان درگیرند و از سوی دیگر با این مسئله که آیا شیوۀ روزنامه‌نگاری خود را با جهان رسانه‌های جدید سازگار کنند یا نه، جهانی که در آن اخبار سراسری دیگر قاعده نیست و استثنا محسوب می‌شود. نحوۀ خدمت به منافع عمومی هم مسئلۀ دیگری است که مبهم مانده است.

آلن راسبریجر در کتاب تازه‌اش با عنوان خبر فوری: بازسازی روزنامه‌نگاری و دلایل اهمیت آن در حال حاضر۱، این تحولات را در ردۀ بحران‌های بالقوه برای لیبرال‌دموکراسی قرار می‌دهد. دسترسی به اطلاعات موثق یکی از ویژگی‌های کلیدی جامعه‌های باز است و قرار بود اینترنت این ویژگی را دموکراتیک‌تر کند. اما واقعیت این است که اکنون در گردابی از اطلاعات فرو رفته‌ایم که کیفیت ثابتی ندارند و از منابعی نامعتبر سرچشمه می‌گیرند.

سردرگمیِ حاصل از چنین وضعیتی این خطر را پدید آورده که شیوۀ فهممان از جهان واژگون شود و کسانی را قدرتمند سازد که از آشفتگی و هرج‌ومرج تغذیه می‌کنند. راسبریجر می‌نویسد: «برای نخستین‌بار در تاریخ مدرن، در برابر این مسئله ایستاده‌ایم که جوامع چگونه می‌توانند بدون تکیه به اخبار -دست‌کم به آن معنایی که قبلاً از اخبار برداشت می‌شد- به حیات خود ادامه بدهند».

راسبریجر از مخاطرات کار به‌خوبی آگاه است: در دورانی که گاردین با تلاشی توان‌فرسا پوست انداخت و از یک روزنامۀ متوسط بریتانیایی به معیاری بین‌المللی برای خبررسانی پیشرو تبدیل شد، راسبریجر سردبیر گاردین بود. گاردینِ راسبریجر برای درک امکانات و محدودیت‌های روزنامه‌نگاری در جهان کنونی مفید است.

راسبریجر شاهد بوده است که رسانه‌های دیجیتال از یک سو توانسته‌اند صداهای جدید را آزاد کنند، اما از سوی دیگر مدل‌های تجاری سابق را نابود ساخته‌اند، مدل‌هایی که پشتیبان فرایند گردآوری خبر بوده‌اند. آنچه هنوز روشن نیست این مسئله است که چه تعداد از نهادهای خبری از قبیل گاردین می‌توانند دوام بیاورند؟ و اینکه چه مدت یک بار وظیفۀ اجتماعی این نهادها در تضاد با منافع تجاری‌شان قرار خواهد گرفت؟

دوران کاری راسبریجر، که از سال ۱۹۷۶ در کمبریج ایونینگ نیوز آغاز شد، با سرگذشت صنعت رسانه نزدیکی تنگاتنگی دارد. چهل سال پیش، آن روزنامه از نوعی انحصار محلی در توزیع آنچه که اکنون «محتوا» نامیده می‌شود برخوردار بود.

صفحات مخصوص تبلیغات که دسته‌بندی‌هایی داشت برای مشاغل و اتومبیل و هر چیز دیگری که در وب‌سایت کریگزلیست۲ پیدا می‌شود، نسخۀ چاپی روزنامه را ضخیم‌تر می‌کرد و این نسخه‌ها با قیمتی نسبتاً پایین به خوانندگان فروخته می‌شد؛ بیشتر درآمد شرکت‌های رسانه‌ای از طریق تبلیغات به دست می‌آمد.

در دل آن ابزار پول‌سازی، روزنامه‌نگاران در قالب مبادله‌ای بالا به پایین اخبار و اطلاعات را به مخاطبان منتقل می‌کردند. راسبریجر توضیح می‌دهد: «فرایند چاپ متعلق به ما بود، نه به مخاطبان».

پیشنهادها و انتقادهای خوانندگان عمدتاً در ستون شنیده‌ها و صفحۀ نامه به سردبیر خلاصه می‌شد و خبرگزاری‌ها، در انتخاب اینکه چه چیزی ارزش توجه همگانی را دارد، قدرتی بی‌همتا داشتند. راسبریجر می‌نویسد: «بیشتر اخبار... از پیش مشخص بودند، به این معنا که سردبیر هر اتاق خبری دفتری با قطع A۴ روی میز کار خود داشت که در آن تاریخ برگزاری جلسۀ بعدی شورای نمایندگان و مدیران بهداشت و آتش‌نشانی و آمبولانس و آب‌رسانی و خدمات رفاهی را ثبت می‌کرد». محصول نهایی که از بسیاری از فشارهای ناشی از رقابت در فضای رسانه‌های امروز آزاد بود، به‌جای آنکه رویدادها را تفسیر و دربارۀ آن‌ها تحقیق کند، بیشتر به‌سوی برشمردنشان منحرف شد.

حاشیۀ سود بالا هزینۀ تعداد زیادی گزارشگر و دبیر را تأمین می‌کرد. نوشته‌هایی که این روزنامه‌نگاران تولید می‌کردند گاهی خرج زیادی برمی‌داشت و در اغلب آن‌ها منافع صاحبان قدرت در نظر گرفته می‌شد. هنگامی که فیلم «همۀ مردان رئیس‌جمهور» تحقیقات روزنامۀ واشنگتن پست دربارۀ رسوایی واترگیت۳ را به‌عنوان قلّۀ روزنامه‌نگاری تحقیقی به تصویر کشید، راسبریجر گزارشگری تازه‌کار بود.

راسبریجر خیال نمی‌کرد روزنامه‌نگاری، مانند آنچه در آن فیلم نشان داده شده بود، فعالیتی قهرمانانه باشد. اما در او باوری عمیق به «روشی تجربی‌تر، تکرارپذیرتر و تعاملی‌تر برای حرکت به‌سوی حقیقت» ایجاد شد. روزنامۀ شهر کمبریج که راسبریجر برای آن کار می‌کرد، مقام‌های رسمی و حتی آنانی که ممکن بود رابط یا منبعی مفید برای گزارش‌های دیگر باشند را به‌دقت زیر نظر داشت. راسبریجر دیدگاه‌های بی‌ظرافت یکی از مربیانِ روزنامه‌نگاریِ آن زمان را دربارۀ این رابطه به خاطر می‌آورد: «باید هر چند وقت یک بار ضربۀ مشتی روانۀ صورتشان کنید تا به شما احترام بگذارند، چون در درازمدت نیاز آن‌ها به ما بیشتر است تا نیاز ما به آن‌ها».

گسترش اخبار تلویزیونی نویسندگان پرکار روزنامه‌ها را تحت فشار گذاشت تا متن و تحلیل‌های بیشتری تولید کنند و خبرهای مربوط به سبک زندگی را بیشتر پوشش بدهند و تولید چنین نوشته‌هایی را در فهرست مطالب روزانه جا بدهند. اما هستۀ اصلی کسب‌وکار تبلیغات که مخارج این نویسندگان را تأمین می‌کرد همچنان تنومند و استوار باقی ماند.

در ایالات متحدۀ آمریکا، سود حاصل از تبلیغاتْ شرکت‌های زنجیره‌ای نامرتبط را وسوسه کرد تا سهام مالکان مستقل را بخرند و رفته‌رفته هلدینگ‌های رسانه‌ای امروزی شکل بگیرند که سهامشان به‌شکل عمومی خریدوفروش می‌شود؛ مجموعه‌هایی از قبیل «گانت»۴، «تریبون پابلیشینگ»۵، «مک‌کلاچی»۶ و «نیوز کورپوریشن»۷ که‌ آخری متعلق به روپرت مرداک بود.

این دگرگونی باعث شد تصمیم‌گیری‌های راهبردی و سرنوشت‌ساز از اختیار فعالان محلی خارج شود؛ هدف مدیران محلی این شرکت‌ها آن بود که درآمدهای فصلی را به حداکثر برسانند. گاهی هم با آنکه حاشیۀ سود هنوز بالا بود، بخشی از کارکنان را برکنار می‌کردند. کوته‌بینیْ ارزش‌های گذشته را در اتاق‌های خبر از بین برد و در همین حال رسانه‌های سنتی محتاطانه پا به دوران انقلاب دیجیتال گذاشتند.

درحالی‌که اینترنت تبلیغاتِ چاپی را به‌سرعت منسوخ می‌کرد، درآمد بسیاری از نشریات با کاهش شدید روبه‌رو شد. در چنین شرایطی شرکت‌های مادر کورکورانه به فرایند کاستن از هزینه‌ها ادامه دادند و گاهی دست به اخراج‌های دسته‌جمعی زدند. پس از سال ۲۰۰۷ ده‌ها هزار روزنامه‌نگار در آمریکا شغل خود را از دست دادند و تعداد اخراج‌شدگان به‌قدری افزایش یافت که سرانجام شمارش آن‌ها متوقف شد.

طی این مدت، اخبار و اطلاعات تأیید‌نشده‌ای که در اینترنت و به‌ویژه شبکه‌های اجتماعی انتشار می‌یافت بیشتر و بیشتر می‌شد. نسلی از روزنامه‌نگاران داشتند از بین می‌رفتند، آن هم درست زمانی که مردم بیش از پیش نیازمندشان بودند.

راسبریجر رؤیایی برای روزنامه‌نگاری دیجیتال در سر می‌پروراند که از فشارها و محدودیت‌های ناشی از برنامه‌های مدیریتی شرکت‌های بزرگ دور باشد. در سال ۱۹۹۵، که راسبریجر به عنوان سردبیر گاردین معرفی شد، مدت‌ها بود که شرکت «اسکات تراست» مالک این روزنامه به شمار می‌آمد.

اسکات تراست سازمانی حمایتی بود که از طرف مالکان قبلی گاردین ایجاد شده بود تا، از طریق سرمایه‌گذاری در حوزه‌های دیگر، پشتیبان روزنامه‌نگاری پرهزینه و پیشرو گاردین باشد. بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۴، اسکات تراست سهامش را در یک مجلۀ ماشین بسیار پردرآمد به نام اوتو تریدر۸ فروخت تا در تأمین کمک‌هزینه‌ای برای گاردین مشارکت کند که رقم آن به یک میلیارد دلار می‌رسید.

گاردین با این درجه از انعطاف‌پذیری مالی به استقبال جهان دیجیتال رفت. درحالی‌که بسیاری از رقیبان داخلی و خارجی تولیدات کاغذی خود را با بی‌میلی به وب‌سایت‌های ایستا تبدیل می‌کردند، گاردین می‌کوشید از پایگاهش در میان خوانندگان به‌عنوان یک منبع بهره بگیرد و هنگام ارائۀ اخبار و گزارش در قالب‌های جدید [دیجیتال] از این منبع استفاده کند. همۀ این‌ها در شرایطی بود که گاردین به تولید و انتشار گزارش‌های تحقیقی ادامه می‌داد. در این دوره بود که خوانندگان خبرگزاری‌ها توانستند از طریق بخش دیدگاه‌ها، قسمت‌ تبادل پیام، و وبلاگ دست به انتشار اطلاعات بزنند.

راسبریجر می‌نویسد: «دویست سال بود که روزنامه‌نگاران مطلب می‌نوشتند و در اختیار خوانندگان می‌گذاشتند. اما اکنون... سروکلۀ خوانندگانی پیدا شده بود که زنده و واقعی بودند و گاهی هزاران نفرشان، در برابر آنچه به آنان می‌گفتید، فوراً واکنش نشان می‌دادند».

راسبریجر می‌خواست به کمک چیزی که «روزنامه‌نگاری باز» می‌نامید، این پدیده را مهار کند. منظور او از روزنامه‌نگاری باز نوعی از خبرنگاری است که، در آن، مخاطبان فعالانه تشویق به مشارکت می‌شوند، در فرایند آن به شفافیت اهمیت داده می‌شود و خوانندگان به کمک اطلاعات حاصل از منابع بیرونی به‌روز می‌مانند.

فلسفۀ روزنامه‌نگاری باز به‌ویژه برای لیبرال‌های آمریکایی جذاب بود، کسانی که احساس می‌کردند مطبوعات در ماجرای یازده سپتامبر فریب داده شده‌اند. در نتیجه تعداد خوانندگان جهانی گاردین رو به افزایش گذاشت و از این نظر توانست به رقیبی برای نیویورک تایمز و واشنگتن پست تبدیل شود. در آغاز این حجم از مخاطبان دیجیتال سودآور نبود، ولی راسبریجر و دیگران بر این باور بودند که، باز هم مثل گذشته، سروکلۀ تبلیغات‌دهندگان پیدا خواهد شد.

تأکید بر اینکه تعداد مخاطبان به حداکثر ممکن برسد انگیزه‌ای شد برای آنکه خبرگزاری‌ها به‌دنبال پوشش موضوعاتی بروند که جذابیت هرچه بیشتری داشته باشد. تصور بر این بود که خبررسانی دربارۀ سیاست کشور یا هالیوود می‌تواند بیشتر از گزارش‌های مربوط به مدیریت شهر یا فرهنگ بومی مخاطب جذب کند.

استارتاپ‌های دیجیتال مانند بازفید۹ پیرامون این اندیشه شکل گرفتند که تولید محتوای همه‌گیر برای توزیع در شبکه‌های اجتماعی می‌تواند هزینه‌های روزنامه‌نگاری جدی را تأمین کند تا محصول این نوع روزنامه‌نگاری برای خوانندگان همچنان رایگان بماند. روزنامه‌ها و مجله‌های متعددی از این آموزه پیروی کردند و به‌دنبال کلیک‌های زودگذری افتادند که معمولاً موجب می‌شد فعالیت اصلی‌شان رنگ‌وبوی رقیق‌تری پیدا کند.

گاردین از سال ۱۹۹۶ در این فکر بود که دسترسی رایگان خوانندگان دیجیتال به محتوا را محدود کند، اما راسبریجر مدت‌ها با این ایده مخالفت کرد. او می‌نویسد: «فکر می‌کردیم که پیش از عقب‌نشینی به‌سوی شیوه‌های پرداخت‌محور قرن نوزدهمی (شیوه‌هایی که گرچه بی‌خطر به نظر می‌رسند، اما شاید اکنون برای همه مفید نباشند)، باید به دنبال آن باشیم که بدانیم بهترین روش روزنامه‌نگاری در قرن بیست‌ویکم چیست».

محدودیت دسترسی [به محتوای وب‌سایت] ظاهراً می‌تواند باعث شود دسترسی به اخبار و گزارش‌های باکیفیت به تعداد کمی از نخبگان منحصر شود و در نتیجه روزنامه‌نگاری، که باید در راستای منافع همگان باشد، محدود بماند. راسبریجر می‌نویسد: «اگر کسب‌وکارهای قدیمی می‌خواستند پیش از دسترسی به مشتری به‌دنبال کسب درآمد باشند، آن وقت همواره بازنده بودند. ایده و اندیشۀ اصلی همین بود».

هجوم گاردین به آمریکا، که با راه‌اندازی گاردین یو.اس۱۰ در سال ۲۰۱۱ به اوج رسید، با صرفه‌جویی‌های دردآوری که در دیگر قسمت‌های صنعت رسانه جریان داشت، در تضادی حساسیت‌برانگیز بود. گاردین یکی از پنج خروجی خبر سراسری بود که در سال ۲۰۱۰ با ویکی‌لیکس همراه شد تا پیام‌های رده‌بندی‌شده‌ای را منتشر کند که پشت پردۀ تیره و تار روابط بین‌الملل را در معرض دید می‌گذاشت.

چند سال بعد ادوارد اسنودن، پیمانکار جوان آژانس امنیت ملی آمریکا، به گاردین مراجعه کرد تا اسنادی را در اختیار این رسانه بگذارد که دستگاه نظارت سراسری حکومت ایالات متحده را رسوا می‌کرد. گزارش همین ماجرا بود که باعث شد در سال ۲۰۱۴ گاردین و واشینگتن‌پست برندۀ جایزۀ پولیتزر شوند.

از نگاه راسبریجر، افشاگری اسنودن «نشان می‌دهد... که چرا قدرت و استقلال سازمانی مطبوعات تا این حد ضروری است».

[تهیه و انتشار] چنین گزارش‌هایی بدون دفاعیه‌های حقوقی پرهزینه و ضمانت‌های درون‌سازمانی دیگر در برابر مداخله‌های حکومتی ناممکن خواهند بود. و نیز این گزارش‌ها به روزنامه‌نگارانی با ذهن تحلیلی نیاز دارند که بتوانند تشخیص بدهند کدام اطلاعات در دایرۀ منافع عموم مردم قرار می‌گیرد، به‌ویژه اینکه به نظر می‌رسد آن «مردم»، که مخاطب خروجی‌های خبر قرار می‌گیرند، در اینترنت بیشتر و بیشتر به جزیره‌های کوچک و جداافتاده تقسیم شده‌اند.

اگرچه روزنامه‌نگاری گاردین بارها و بارها مهر تأیید خورده است، اما هزینه‌های این رسانه سالانه به ده‌ها میلیون دلار پول نقد می‌رسد. و درحالی‌که این روزنامه بر افزایش درآمد حاصل از تبلیغات برای پوشش هزینه‌هایش تکیه کرده، بسیاری از شرکت‌ها اکنون ترجیح می‌دهند مستقیماً در شبکه‌های اجتماعی تبلیغ کنند، فضایی که می‌توانند در آن تبلیغاتشان را به‌شکل هدفمند در معرض دید خریداران بالقوه قرار بدهند. راسبریجر آشفتگی‌های مالی آخرین روزهای سردبیری‌اش را به‌دور از واقع‌بینی توصیف می‌کند: «در پایان ماه مۀ ۲۰۱۵ [از سردبیری گاردین] کناره‌گیری کردم و در آن زمان هیئت مدیران تجاری از وضعیت شرکت رضایت داشتند».

اما زیان انباشتۀ گاردین به‌اندازه‌ای زیاد بود که مدیران تجاری بخش مهمی از کمک‌هزینه‌های این رسانه را حذف کردند و از جانشین راسبریجر، کاترین واینر، خواستند که هزینه‌ها را تا حدود بیست درصد کاهش دهد. کاهش شدید تعداد کارکنان دفتر نوپای گاردین در آمریکا هم بخشی از همین برنامۀ کاهش هزینه‌ها بود.

گاردین بعضی از خوانندگانش را راضی کرده بود [برای دسترسی به محتوای آن] مبلغی پرداخت کنند، بدون آنکه این مطالب را از دسترس بقیۀ خوانندگان خارج کند تا به این ترتیب به آرمان روزنامه‌نگاری باز وفادار بماند. نوامبر بود که کاترین واینر اعلام کرد، طی سه سال گذشته، یک میلیون نفر در سرتاسر جهان داوطلبانه از گاردین حمایت کرده‌اند.

گزارش سال مالیِ گذشته، که در ماه ژوئن به پایان رسید، نشان می‌دهد بیش از نیمی از این حمایت‌کنندگان به‌طور منظم این کار را انجام می‌دهند و حامیان گاردین در آمریکا به هفتاد هزار نفر می‌رسد. اکنون کمک‌هزینه‌های مالی تثبیت شده است، درآمد به آرامی رو به افزایش است، و واینر امیدوار است تا بهار آینده هزینه‌ها و درآمدهای گاردین سربه‌سر شود. اما بقای گاردین، که می‌تواند در آینده پرچم‌دار اخبار پیشرو باشد، وابسته به این است که بلندپروازی‌های جهانی متعادل‌تر شود. آن هم درست در لحظه‌ای که هم‌زمان با نوسان‌های لیبرال‌دموکراسی در نقاط مختلف جهان، شاید ماموریت گاردین بیش از همیشه حساس و فوری باشد.

در جاهای دیگر، حرکت به‌سوی جهانی با اخبار کمتر همچنان ادامه دارد. بسیاری از نشریات دیجیتال برای دیده‌شدن صفحاتشان به فیس‌بوک و گوگل و دیگر غول‌های تکنولوژی وابسته‌اند، حتی اگر این نشریه‌ها گزارش‌هایی منتشر کنند مبنی بر اینکه بسط و گسترش اخبار جعلی حاصل کار الگوریتم‌های همین شرکت‌هاست.

در شرایطی که کلید ورود به دنیای ویدئوی آنلاین در اختیار سیلیکون‌ولی است، برنامه‌های خبریِ شبکه‌های کابلی و سراسری نیز احتمالاً همراه با افزایش سن مخاطبان کنونی‌شان با سرنوشتی مشابه مواجه خواهند شد. تعدادی از نشریات آمریکایی راه خروج از این بزرگراه را در پیش گرفته‌اند و دسترسی به محتوای خود را با پرداخت هزینه امکان‌پذیر ساخته‌اند؛نام نیویورک تایمز، واشنگتن پست و چند برند دیگر که معتبرند و کانون توجه، در میان این نشریات دیده می‌شود. به احتمال زیاد، نشریاتی که در میانه‌های این طیف جا دارند (مانند روزنامه‌های محلی و خبرگزاری‌های دیگری که مشارکت‌های مهمی داشته‌اند) همچنان کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر خواهند شد. این دوشاخگی به‌نوعی می‌تواند تداعی‌کنندۀ ویران‌شهرِ رسانه‌ایِ داشته‌ها و نداشته‌هایی باشد که راسبریجر از آن در هراس است.

در میان رسانه‌های انگلیسی‌زبان، و از لحاظ مالکیت و ماموریت و الگوی فعالیت، گاردین منحصربه‌فرد است. با توجه به این مسائل، جای شگفتی نیست که کتاب خبر فوری، بیشتر، مشکلات ساختاری را شرح می‌دهد تا اینکه بخواهد برای رویارویی با این مشکلات نسخه بپیچد. راسبریجر در پایان دستان خود را بالا می‌گیرد و بار مسئولیت نجات روزنامه‌نگاری را به دوش غول‌های تکنولوژی می‌اندازد. راسبریجر می‌نویسد: «اکنون پرسش این است که، در عصر شرکت‌های مافوق جهانی، روزنامه‌نگاری چگونه می‌تواند دوام بیاورد؟ در عصری که بعضی شرکت‌ها و نهادهای معاف از مالیات و بی‌ریشه بیشتر از مادرمان دربارۀ ما اطلاعات دارند.

آیا این شرکت‌ها روزنامه‌نگاران و خبرگزاری‌های حرفه‌ای، مستقل، و منتقد را از بین خواهند برد یا از آنان حمایت خواهند کرد؟ روزنامه‌نگاران و خبرگزاری‌هایی که خدماتی عمومی را بر عهده دارند که ضروری‌تر از همیشه است».

برای پاسخ به این سؤال لازم است فیس‌بوک و دیگر غول‌های سیلیکون‌ولی از یک سو بپذیرند که تصمیم‌گیری‌هایی مانند تصمیم‌گیری‌های سردبیران رسانه‌ها بر عهده دارند و از سوی دیگر پذیرای شکلی از مسئولیت اجتماعی باشند. این شرکت‌ها می‌توانند آنچه را که از روزنامه‌نگاری باقی مانده به‌سادگی از بین ببرند. در چنین جهانی، جامعه‌ای با درهای بسته شاید بهتر از این باشد که اصلاً جامعه‌ای وجود نداشته باشد.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را دیوید اوبرتی نوشته است و در تاریخ ۷ دسامبر ۲۰۱۸ با عنوان «A Future With Less News» در وب‌سایت نیوریپابلیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۹۷ با عنوان «روزنامه‌ها مرده‌اند، زنده باد اخبار جعلی» و ترجمۀ حسین رحمانی منتشر کرده است.


•• دیوید اوبرتی (David Uberti) نویسنده‌ای ساکن نیویورک است که سابق بر این گزارشگر کلمبیا ژورنالیزم ریویو و اسپلینتر بوده است.

ارسال به دوستان