۰۷ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ۰۷:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۷۲۶۹۶
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۹ - ۲۱-۰۳-۱۳۹۸
کد ۶۷۲۶۹۶
انتشار: ۱۳:۱۹ - ۲۱-۰۳-۱۳۹۸
به بهانۀ نتیجۀ یک پیمایش

هر جا جز ایران؟! چه تلخ، چه تکان دهنده...

براساس پیمایش وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعۀ ایران 29.8 درصد از مردم تمایل به زندگی در کشوری به جز ایران دارند.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر- با کامی تلخ، می‌خواهم دربارۀ نتیجۀ یک نظر‌سنجی بنویسم که واقعاً قابل‌تأمل و به تعبیری تکان‌دهنده است.

دکتر محمد‌رضا جوادی‌یگانه استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران که در دورۀ جدید شهرداری تهران و در انتخابی درست و متناسب، معاونت فرهنگی این نهاد عمومی را نیز بر‌عهده دارد نوشته است:

«براساس پیمایش وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعۀ ایران 29.8 درصد از مردم، تمایل به زندگی در کشوری به جز ایران دارند.»

بله، به جز ایران! همین ایرانِ خودمان. وطن و سرزمین‌مان با چند هزار سال قدمت که تا سرود «ای ایران» را می‌شنویم موی بر تن‌مان راست می‌شود و با غرور، گردن بر‌می‌افرازیم. همان ایران که هر چه ترانۀ سالار عقیلی را درباره‌اش می شنویم سیر نمی شویم:

ایران! فدایِ اشک و خندۀ تو/ دلِ پُر و تپندۀ تو… 

فدایِ حسرت و امیدت/ رهاییِ رمندۀ تو…  

     شاید تصور شود این نظر سنجی مخاطبان خاصی داشته که به چنین نتیجه‌ای انجامیده اما هم دکتر جوادی یگانه آدم موثقی است و هم قاعدتا در این پیمایش اصول علمی مراعات شده و هم محدود به یکی دو جا نبوده و 426 شهر مرکز شهرستان و 82000 نمونه را در بر‌می‌گیرد و مربوط به سال 1395 هم هست که اتفاقا وضعیت رضایت و امید اجتماعی  بهتر بود.

پس در این نظر سنجی نمی‌توان تشکیک کرد و داستان همان است که در توییت جامعه‌شناس ایرانی آمده است: «نزدیک به یک سوم مردم ایران تمایل به زندگی در کشوری جز ایران دارند».

این گزاره خیلی تکان‌دهنده است. واقعا تکان‌دهنده. در فرهنگ ما و خیلی از کشورها از وطن به عنوان «مام میهن» یا مادر یاد می‌شود. مثل این است که فرزندانی بگویند آرزو دارند در آغوش هر مادری باشند جز مادر خود.

اما چرا این اتفاق افتاده است؟ چرا چنین سخنی گفته می‌شود؟

هر جا جز ایران؟! چه تلخ، چه تکان دهنده...

1. آیا ملی گرایی ایرانیان تحت تأثیر ترجیح گفتمان ایدیولوژیک بر ناسیونالیسم در دهه‌های اخیر افول کرده است؟ اما اگر چنین باشد اتفاقا به عکس باید با گفتمان غالب هم‌داستانی کنند حال آن که می توان حدس زد کسانی که از گفتمان های سیاسی و فرهنگی راضی نیستند بخش غالب این مجموعه را تشکیل می‌دهند.

2. نوع نگاه مردم با «انقلاب هوش» و ظهور رسانه‌های مدرن و هوش‌مند تغییر کرده است. تأثیر‌پذیری مردم از رسانه‌های جدید امری اجتناب ناپذیر است و قضیه جدی تر از آن است که به صرف این که عنوان های تازه ای در کتاب های درسی به این موضوع اختصاص یابد امید داشته باشیم نسلی که در معرض رسانه های جدید است هر رسانۀ نوشتاری و دیداری و شنیداریِ غیر را مصداق جنگ نرم و تهدید نرم بداند.

این رسانه ها نوع دیگری از زندگی اجتماعی را چه واقعی و چه بعضا اغراق شده یا گزینشی پیش چشم مردم قرار داده اند و از این رو افرادی که کم شمار هم نیستند احساس نارضایتی می کنند.

روزگاری شخص همۀ عمر خود را در همان منطقه‌ای که به دنیا آمده بود می‌گذراند و از بیرون خبر نداشت اما امروز و به یاری فناوری‌های مدرن و انقلاب هوش و رسانه ها اگر هم فیزیکی و جسمی سفر نکند ذهنی و غیر فیزیکی سوار بر سفینه رسانه ها به نقاط مختلف جهان سفر می کند و انگاره های او تغییر یافته است.

3. بخشی از مردم از این همه تناقض به ستوه آمده‌اند. این همه خانۀ خالی و دغدغۀ بخش قابل توجهی از جامعه تأمین اجارۀ خانه؟ این همه نقدینگی و کارآفرینان ناچار از گذار از هفت خوان و بعضا به هر طریقی متوسل شدن برای وام با بهره گرفتن؟ این همه دختر جوان و پسرانی در آرزوی زندگی مشترک؟ این همه ستایش شعور مردم در رسانۀ رسمی و قلع و قمع نصف کاندیداها در آستانۀ هر انتخابات و تازه از کار انداختن منتحبان آنان؟

شاید بخش قابل توجهی از خستگی و میل به زندگی در هر جای دنیا به جز اینجا به خاطر همین احساس باشد. یا چون منحصر به تهران هم نیست و شهرهای دیگر را نیز در برمی گیرد ناشی از احساس بیگانگی در عین زندگی در وطن باشد. مردمانی که با بومی ناگزینی مواجه اند و مدیرانی که از میان آنان انتخاب نمی شود و احساس می کنند در وطن - به مفهوم زادگاه خود-  بیگانه اند.

4. از ضرب‌المثل‌های ماست که «مرغ همسایه غاز است». مادام که مرغ همسایه را ندیده‌ای گمان می‌کنی غاز است و برای این که بدانی غاز نیست باید ببینی. وقتی سفر به خارج از کشور این همه دشوار شده و به خاطر ویزا و ارز گران عملا امکان سفر و آگاهی از بیرون مرزها برای کثیری فراهم نیست تصوراتی دارند که می تواند با واقعیت فاصله داشته باشد.

5. جالب است که پاسخ دهندگان نگفته‌اند الزاما کشورهای اسکاندیناوی که استانداردهای زندگی در آنها بالاست یا امریکا و کانادا و استرالیا و اروپای غربی که از نظر توسعه انسانی خیلی بالا به حساب می آیند (ایران، بالا و کشورهایی چون عراق متوسط به حساب می آیند). بلکه گفته اند هر جا به جز ایران.

این هر جا شاید به خاطر آن باشد که از نظر سیاسی و اقتصادی هر وضعیتی داشته باشند به نوع پوشش آنان گیر نمی دهند. انصافا یک کشور در دنیا معرفی کنید که پلیس آن پیامک بفرستد به خاطر پوشش و دو بحث پوشش و خودرو را به هم ربط بدهند. در حالی که در قانون مجازات بی حجابی و نه بد حجابی مشخص شده است. نمی گویم ارسال این گونه پیامک ها درست است یا نادرست، اما انصافا منحصر به فرد نیست؟!

روی دیگر سکه هم این است که کجای دنیا هر ماه به حساب شهروندان پول می ریزند؟ درست است که اندک است اما به هر حال می‌پردازند. 4 ساعت در مرکز قلب تهران بودیم و کل هزینه 10 هزار تومان شد. اما چرا با این هزینه برای بهداشت و آموزش و پرداخت یارانه احساس رضایت با نوع مخارج متناسب نیست؟

6. در دنیای مدرن «لذت» از «رنج» برتر دانسته می شود. نسل های جدید تحت تأثیر کتاب های موفقیت معتقدند یک بار زندگی می کنند و دوست دارند این یک بار مطابق میل آنان باشد. تازه در فرهنگ خودمان هم سعدی می گوید:

سعدیا حُبّ وطن گرچه حدیثی است شریف
نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم

وطن در نگاه سعدی البته تنها زادگاه است و در آن زمان قلمرو کشور مانند امروز مطرح نبوده اما او هم به صراحت می گوید چون در جایی به دنیا آمده ام دلیلی ندارد که همین جا هم بمیرم.

در دنیای مدرن اما همان گونه که مردم با انتخابات حاکمان را تغییر می دهند یا طلاق اگرچه تلخ است اما غیر عادی نیست و افراد محل و نوع کار خود را تغییر می دهند دوست دارند کشور محل زندگی خود را نیز تغییر دهند و این الزاما از سر نارضایتی و اصطکاک سیاسی هم نیست و می تواند به خاطر کنجکاوی هم باشد.

همه هم به دنبال لذت نیستند. گاه به دنبال «احترام» می خواهند جای دیگری باشند. بعضی ها هم از این نظام آموزشی به ستوه آمده اند. اصرار بر یک قالب آموزشی و تحمیل محفوظات و همۀ ایران هم با نسخۀ واحد از طاقت برخی خارج است. 

7. از غلامرضا تختی ایران‌دوست‌تر کی؟ نوۀ او اما سال هاست که در آمریکاست. چرا؟ چون پدرو مادرش ( بابک تختی و منیرو روانی پور) اهل کتاب و قلم اند و از سانسوریا کتاب ناخوانی ایرانیان یا زندگی زیر انتظارات فوق‌العاده از این نام به تنگ آمدند و رفتند. این دو نام فرزند خود را البته غلامرضا گذاشتند. روزی در مدرسه اما معلم از غلامرضای نوجوان می پرسد:

این غلامرضا تختی که این همه در فضای اینترنت حضور دارد با تو چه نسبتی دارد؟ وقتی نواده نوجوان تختی پاسخ می دهد پدر بزرگ من بوده معلم با شگفتی می پرسد: وقتی مردم کشورت پدرت را اسطوره خود می دانند پس تو اینجا چه می کنی؟

او ننوشته چه پاسخی داده و آن زمان البته در سنی نبوده تا بتواند پاسخ ژرفی بدهد اما باید دید امروز چه پاسخی دارد. ضمن این که کوچ این گونه افراد بر نوع نگاه دیگران هم اثر می گذارد.

8. نباید تصور کرد انگیزۀ همه سیاسی است. برخی دوست دارند جای دیگری باشند تا از مسابقه پول نجات پیدا کنند. اینجا همه محکوم به شرکت در مسابقه و در معرض مقایسه اند و می خواهند جایی باشند که لازم نباشد مدام بدوند و تازه نرسند. می خواهند از این مسابقه و مقایسه برهند.

9. این پاسخ که دوست دارند هر جایی باشند جز اینجا می تواند ناشی از احساس «ناشکوفایی» هم باشد. همه نمی خواهند وزیر و وکیل و پولدار شوند. می خواهند شکوفا شوند و احساس می کنند نمی توانند. فردی که دنبال شکوفایی است الزاما به دنبال غرب نیست. در پی رؤیا هم نیست. تنها به دنبال خود شکوفایی است. به تعبیر مولانا:

چون خیالی در دلت آمد نشست

هر کجا که می گریزی با توهست

دوست دارند دنبال این خیال بدوند ولو تجربۀ موفقی هم حاصل آن نباشد. زندگی اما بیش از آن که رسیدن باشد رفتن و شدن است و در فرهنگ ما به آن «صیرورت» می گویند. اقبال لاهوری می‌گوید: هستم اگر می روم، گر نروم نیستم. این شوق رفتن می‌تواند از سر میل به «هستن» باشد. اگر احساس کنند همین‌جا می‌توانند «باشند» نمی‌گویند دوست دارند بروند و می‌مانند.

10. هیچ حسی مانند احساس تعلق، آدمی را به ماندن تشویق نمی‌کند. این پاسخ را تنها می توان با شعر جاودانۀ احمد شاملو توصیف کرد:

بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست

از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست

همان شاملو البته می گفت «آبم از این کوزه ایاز می‌خورد و چراغم در این خانه می‌سوزد... در مجموع دو سه سالی از عمرم را خارج از ایران گذرانده‌ام ولی این دو سه سال را جزو عمرم به حساب نمی‌آورم.»

اما بامداد شاعر هم احساس می‌کرد چشمۀ خلاقیت او در محیط غیر پارسی زبان نمی‌جوشد و او نیز به دنبال شکوفایی بود.

آقایان! این آمار را جدی بگیرید. درست است که گاه در قالب یک آرزوست یا بخشی از آن ناشی از پدیدۀ جهانی شدن  و ممکن است یک آمریکایی یا فرانسوی هم دوست داشته باشد جای دیگری زندگی کند یا از زندگی به ستوه آمده و زبان به اعتراض می‌گشاید، اما از فقدان احساس تعلق یا کاهش آن در جامعۀ ما حکایت می‌کند.

به نظر نمی‌رسد گزینه‌ای جز افزایش حس تعلق با بها دادن به تنوع و شکوفایی شهروندان و حذف بودجه‌های غیر ضروری و اختصاص همۀ آن هزینه‌ها به تأمین اجتماعی، این روند را کاهشی کند...

ارسال به دوستان