عصرایران؛ مصطفی داننده- شبنم، دختر محمدرضا نعمتزاده که در مجموع و در دولتهای مختلف 14 سال وزیر بوده است، ادعا میکند که:« فارغ التحصیل دانشگاه شهید بهشتی بودم. پدرم وزیر بود اما من ۵ سال بیکار بودم و کارهای هنری می کردم و بعد از ظهرها در داروخانه ها مشغول کار بودم که در نهایت در سال ۸۸ و ۸۹ به واسطه یکی از دوستان به فکر تاسیس یک شرکت افتادیم.»
او این حرفها را در دادگاهی زد که برای بررسی اتهامات فساد اقتصادی وی برپا شده بود. خیلی از کسانی که این سخنان را شنیدند اما باور نکردند. واقعا هم باور آن سخت است. دختر وزیر باشی و بیکار؟!
آنقدر مردم دیده و شنیدهاند که فرزندان و نزدیکان مسؤولان به واسطه شغل پدر به آلاف و الوفی رسیدند که عکس آن دیگر باور پذیر نیست، دختر یک وزیر آن هم وزیری که 14 سال بر کرسی وزارت تکیه زده باشد، 5 سال به دنبال رسیدن به یک شغل باشد؟
اصلا در ایران تبدیل به یک فرهنگ شده است. هرکه به جایگاهی میرسد اول دست نزدیکان، اقوام و دوستان خود را میگیرد. حالا میخواهد وزیر شده باشد، یا مدیر یک شرکت یا حتی صاحب یک مغازه. گزینه اول، نزدیکان است.
کافی است لحظهای خودمان را جای این افراد بگذاریم و فکر کنیم اگر جای آنها بودیم چه میکردیم؟ خانواده خود را به سر کار میآوردیم یا رسم تازهای در میانداختیم و بچههای فامیل و دوستان میگفتم نه، من بر اساس شایسته سالاری تصمیم میگیرم.
تصمیم سختی است. اگر روش دوم را در پیش بگیریم قطعا از سوی فامیل طرد خواهیم شد و یک برچسب خودخواه به ما چسبانده خواهد شد.
واقعا چه باید کرد؟
قانون و آموزش دو نوشداروی این ماجراست. اگر قانون در مورد انتصابها از مدیر یا وزیر سوال میپرسید و یا او را مواخذه میکرد که چگونه یک شبه بعد از رسیدن به وزارت، پسر یا دختر تو به یک شرکت خصوصی وارد کننده یا صادر کننده رسیده است، دیگر کمتر مدیری حاضر میشد، هزینه آقازاده بازی را پرداخت کند. یا اگر «تضاد منافع» تعریف و اجرا و فراتر از خود فرد برای اعضای خانواده هم اعمال می شد چه بسا کار به اینجاها نمی کشید.
ضعف نظارت در کشور ما بسیار جدی است. انگار نظارتی وجود ندارد که شاهد برپایی دادگاههای بزرگ و کوچک فساد در کشور هستیم. حال آن که به قول این شعار معروف بهداشتی «پیشگیری بهتر از درمان است».
موضوع بعدی آموزش است. باید از کودکی به فرزندان خود آموزش بدهیم که برای رسیدن به شغل و زندگی بهتر مهارت کسب کنند نه اینکه امید داشته باشند پدرشان به جایگاهی برسد و آنها از این جایگاه به سوی زندگی بهتر پرتاب شوند.
متاسفانه الان در جامعه ما همه دوست دارند به واسطه دیگری، موفق شوند: پدر، پدر زن، دوست و ... . در جامعه ما باید کسب مهارت فضیلت باشد نه چسبندگی به دیگران. خیلی از ما وقتی میشنویم دوستی، آشنایی یا حتی غریبهای که وضع مالی آنچنانی ندارد و در زندگی شخصی هیچ موفقیتی نداشته ولی توانسته با یک خانواده پولدار ازدواج کند، او را تشویق و زرنگ میخوانیم و کسی که کسب مهارت کرده و بر اساس شایستگی خودش زندگی میکند را ساده خطاب میکنیم.
نکته دیگر هم این که اگر احزاب واقعی داشته باشیم و پارلمان هم حزبی باشد قدرت دست به دست می شود و در این حالت یک نفر سال های متمادی وزیر نمی ماند که دختر و پسر او را خیال بردارد.
به خاطر همۀ این مسائل است که صحبتهای دختر وزیر را باور نمیکنیم.
پدر ایشون شریک بلا منازع دولت سازندگی ست .
چرا باور نکنیم، بیکار بودن یک دختر خانم خیلی چیز هجیبی نیست و اشکالی هم نداره.
اما چیزی که باورش سخته، رشد سریع و میلیاردی یک شرکت جدید هستش.
مگه اینکه تو کارشون نابقه باشند.
این دیگر چه پرسشی است؟!!!!!
جمله فراموش ناشدنی جهانگیری (دختر مظلوم وزیر )هنوز تو گوشم صدا میکنه اما دریغ از بصیرت و شناخت در بین شما مدعیان فهم و کمال که میلیونها نفر را با افکار خود همراه کردید و در واقع فریفتید
واقعا درمورد مردم چه فکر میکنند و ملت را چه چیز فرض کردند.
فکر کنم این چند سال بیکاری ایشان درگیر بچه دار شدن و نگهداری از بچه ها بودند چون آقای وزیر حتی هوای دامادها را خیلی داشت چه برسه به دخترش
نکته در مفهوم "بیکاری" هست.
کسی که فقط بره بشینه امضا کنه زنگ بزنه و از صبح تا شب فقط بشینه پشت میز، مشخصه واقعا بیکار بوده دیگه.
نرفته از صبح تا شب کولبری کنه که بگه کار کردم. بایدم بگه بیکار بودم.