۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۸۵۱۴۱
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۲ - ۰۱-۰۳-۱۴۰۰
کد ۷۸۵۱۴۱
انتشار: ۱۵:۰۲ - ۰۱-۰۳-۱۴۰۰

نمایش پوچی؛ آیا خرسنگ توسعه از قله فرو می‌غلتد؟ / کمال اطهاری

آیا خرسنگِ حکمروایی دموکرانیک و توسعه در ایران دچار طلسم تاریخی گشته است، تا هر زمان که به قله‌ی تحقق می‌رسد، باز فرو افتد؟

کمال اطهاریو ایشان را
تا در خود بازنگریستند
جز باد
هیچ
به کف‌اندر
نبود. (الف. بامداد)
 
کمال اطهاری اقتصاددان و پژوهشگر توسعه در ایران فردا نوشت: در مثل مناقشه نیست، حوزه‌ی سیاسی ایران را صحنه‌ی یک تئاتر تصور نمایید... این تئاتری است کمدی- تراژیک، که به آن پوچی (absurd) می‌گویند. در واقع پوچیِ تراژیک آن، موجب خنده‌ای تلخ می‌شود. البته در ابتدای تشکیل، این تئاتری «حماسی» بود، اما بعد از تقسیم تماشاگران به کله گردها و کله تیزها، به تدریج از محتوا خالی، و به پوچی تبدیل گشت.

تئاتر پوچی مملو از «بازی‌های زبانی، کلیشه‌های اغراق‌آمیز، تکرار و ترکیبات بی‌ربط است و از زبان شخصیت‌هایی بیان می‌شود که معمولاً در یک تراژدی-کمدی، اسیر شرایط جبری و فشارهای ناخوشایند ناخودآگاهند.»

 نمایش‌های متعدد روی صحنه، نمایشنامه و پیکربندی واحدی ندارند؛ جز آن که موسیقی متن، جرینگ جرینگ سکه‌ها، توام با شعارهای تکراری است... هرگوشه‌ای از صحنه آرایشی خاص دارد: آرایش‌های سنتی، مدرن، التقاطی، جنگی و... بازیگران در صحنه بطور خنده‌آوری می‌کوشند بالا بالا بنشینند و بزرگ بزرگ حرف بزنند...

درعین حال همه منتظراند یکی چیزی بگوید تا خلافش را بگویند... همه با هم برسر نقش اول دعوا دارند و علیه هم زدوبند می‌کنند.. همه می‌کوشند صدای مدعی دیگر را خاموش کنند و اگر توانستند او را از صحنه پایین بیندازند.. هر از گاهی گروهی هم‌خوان شکل می‌گیرد، اما خیلی زود متفرق می‌شوند تا به توطئه مشغول گردند...

در این میان انبوه تماشاگران، که از فساد رایج در صحنه، و یاوه‌گویی‌های بازیگران خسته و نومید شده‌اند، به اعتراض و به دنبال درآوردن لقمه نانی، سالن را ترک کرده‌اند و جز چند نفر که درآمدشان وابسته به صحنه است، کسی در سالن نیست... هرچند که بازیگران را هم باکی نیست، چون خرج این تئاتر و اندک تماشاگرانش، نه از فروش بلیط (مالیات)، که از فروش نفت تامین می‌شود... حتی برخی از آنها هم از خروج تماشاگران خوشحال‌اند، چون فکر می‌کند دیگر کسی نیست که حاکمیت آنها را بر صحنه به هم بزند، غافل ازین که جز باد در کف ندارند!

 برخی می‌گویند همان‌طور که به‌حکم خدایان «سیزیف» به تلاشی بی‌حاصل و بی‌پایان، و ناکامی ابدی محکوم شده بود؛ به‌حکم تاریخ، مردم ایران محکوم به ماندن در تله‌ی «استبداد ایرانی» هستند.

آیا خرسنگِ حکمروایی دموکرانیک و توسعه در ایران دچار طلسم تاریخی گشته است، تا هر زمان که به قله‌ی تحقق می‌رسد، باز فرو افتد؟ یا به تعبیر آلبر کامو (افسانه سیزیف) مردم قهرمان پوچی هستند، چون با شور و عشق، و درد و رنج، با این که می‌دانند صخره باز پایین خواهد غلتید، باز هم با انقلاب و جنبشی دیگر آن را به بالا می‌برند؟ یا با تعبیر روبر مرل (نمایشنامه سیزیف و مرگ) مردم قهرمان‌اند، چون اگر هم شکست بخورند، از تلاش برای برقراری نظمی جدید دست نمی‌کشند؟ 

به عقیده‌ی من، این مردمی سلحشوراند، چون وقتی ببینند نظامی پاسخگوی نیازها و آرزوهای آنها نیست، به‌خاطر عشق و رنجی که به پایش ریخته‌اند نگاهش نمی‌دارند، بلکه آن را در اوج هم رها می‌کنند تا فرو افتد.

مردمی که آن تئاتر پوچی را ترک کرده‌اند در پی نمایشنامه و بازیگرانی جدید‌اند تا تئاتر حماسی خود را احیاء کنند.

اما در حوزه‌ی عمومی خبری از این دو نیست. هیچ کس در پی تدوین مدل و برنامه‌ای بدیل برای توسعه نیست تا همراه با آن، بازیگرانش نیز مشخص شود.

در عوض، از یک‌سو نقد تکراری و خسته‌کننده‌ی آن تئاتر پوچی رسوا، و از سوی دیگر نظرورزی (مانند گونه‌بندی‌هایی که اخیرا رایج شده) و نه نظریه‌پردازی، روشنفکران رسمی و غیررسمی را مشغول کرده است.

این نظرورزی‌ها نزد روشنفکران رسمی (در حاکمیت)، هم‌چون رفتار آن شخصیت فیلم «رگبار» است که پیوسته می‌گفت «از لحاظ جامعه‌شناسی!»... بدون این که حرفی برای جامعه داشته باشد. گونه‌بندی‌های آنها (مانند گونه‌بندی اخیر جلایی‌پور)، توصیفی دلبخواهی، سطحی و گاه مغلوط از آرایش‌های سیاسی و فکری موجود هستند که نه عمق آنها را در اقتصاد سیاسی می‌کاوند، و نه آینده‌ی آنها را می‌نمایانند. وجه مشترک گونه‌بندی آنها، نفی رادیکالیسم است، و نزد آنها «جهان موجود، بهترین جهان ممکن است».

در گذشته برای دستیابی به آزادی (با تعریف محدود خود از آن)، حاضر شدند جامعه را به بازار رانتی (و نه رفابتی) دستپخت «سازندگی» بسپارند، و اکنون مجیز همان نهادگرایی را می‌گویند که سازندگی چشم دیدنش را ندارد.

البته نمی‌دانند که نهادگرا بودن، با نهادساز بودن فرق دارد. بطور مثال نمی‌دانند که شناسایی کامل خانوارهای کم‌درآمد به معنای نهادسازی نیست، بلکه به راحتی می‌تواند، در غیاب نهادسازی براساس یک «سیاست اجتماعی» جامع، به‌کارِ کامل کردن « مراقبت و تنبیه» توسط پوپولیست‌ها بیاید. یا مانند ایالات متحده آمریکا گردد که سالیان سال است همه‌ی مردم دارای کُد تامین اجتماعی هستند، اما کم‌درآمدها رفاه اجتماعی ندارند و رنگین‌پوستان دچار تبعیض شدیداند، چون خلاف اروپا فاقد سیاست اجتماعی فراگیر است.

 در طول هشت سال گذشته، معاونت رفاه اجتماعی در وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، ابتدا می‌بایست سیاست اجتماعی جامع رفاهی پشتیبان اقتصاد دانش‌بنیان را تدوین می‌کرد، و بعد از نهادسازی براساس آن، پروژه‌ی شناسایی را آغاز می‌نمود.

این رویکرد درست، همان نوع اصلاحات ساختاری و رادیکالیسمی است که این گونه‌ نظرورزان از آن گریزانند. این روشنفکران رسمی خواستار دگرگونی نظام در انطباق با الگوهای نوین سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستند، بدون آن که آسیبی به ثبات‌مندیِ آن برسد. اما به دلیل نداشتن مدل و برنامه‌ی حداقلی توسعه‌ی مورد قبول اکثریت جامعه، در عمل بر بی‌ثباتی افزوده‌اند و در نتیجه مردم نمایش آنها را نیز پوچ می‌دانند.

در مقابل جریان بالا، بخشی از روشنفکران غیررسمی (خارج از حاکمیت و منتقد آن) و در میان آنها چپ رادیکال، در سال‌های اخیر از رویکردهای انتزاعی به سوی تحلیل مشخص روی آورده‌اند تا راز عدم موفقیت‌های  کامل انقلاب‌ها و جنبش‌های ایران و راه موفقیت آن را بیابند، اما به نظر نمی‌رسد هنوز توفیق لازم رایافته باشند.

یک وجه مشترک بین روشنفکران رسمی و غیررسمی این است که بسیاری از هردو گروه هنوز اسیر دوگانه‌ی انقلاب یا اصلاح هستند و هردو رادیکالیسم را در انقلاب خلاصه می‌کنند.

با این تفاوت که معتقدان به این دوگانه در بین روشنفکران رسمی می‌گویند هر رادیکالیسمی به دنبال انقلاب بوده و مذموم است؛ و نظر برخی از روشنفکران غیررسمی این است که هیچ چیز غیر از انقلاب، رادیکال نبوده و انحرافی است.

در حالی که مدتها است این دوگانه در چپ نو با طرح «جنگ مواضع» در مقابل «جنگ رویاروی» توسط «آنتونیو گرامشی» برچیده شده است.

از نظر گرامشی اگر جنگ مواضع براساس یک برنامه‌ی بدیل توسط روشنفکران رادیکال و ارگانیک هدایت شود، به اصلاحات انقلابی منجر می‌گردد.

درست است که دیکتاتوری عامل بازدارنده بسیار مهمی است و دموکراسی یکی (و تنها یکی) از اهداف جنگ مواضع است، اما در واقع ضعف روشنفکران غیررسمی که نتوانسته‌اند با ارائه مدل و برنامه‌ی بدیل، اراده‌ی ملی- مردمی را وحدت و جهت ببخشند، عامل اصلی عدم تداوم نهادسازی دموکراتیک و توسعه‌بخش در ایران بوده است. چرا که دیکتاتوری هیچ‌گاه برچیده نمی‌شود، مگر آن که این مدل و برنامه‌ی بدیل تولید، و به مردم عرضه شده باشد.

جنگ مواضع برای اصلاحات کلی یا ساختاری، از خواسته‌های مشخص و نیاز های آنی یا اصلاحات جزئی آغاز می‌شود؛ و نیاز های آنی طبقات و اقشار مختلف مردم متفاوت است.

مردم با عقل سلیم یا دانش موجود خود تصمیم می‌گیرند، مردم را اول نمی‌توان فرهیخته کرد تا بعد تصمیم بگیرند، معیار پایه‌ی این عقل سلیم، نیاز آنی مردم است. هنر روشنفکر رادیکال نه تکرار حرف‌های انتزاعی و کلی است، و نه اکتفا به واگویه‌ی جزئی‌گرایانه‌ی نیازهای مردم، بلکه بهینه‌سازی و زمانبندی پاسخ به این نیازهای گوناگون و گاه متضاد در چارچوب یک برنامه‌ی بدیل است.

و بدون این برنامه‌ی بدیل، هرچه می‌گذرد چون اکنون، وضع همه بدتر و رنج مردم بیشتر می‌شود.

به علاوه فرق نمی‌کند که رادیکال باشی یا استمرارطلب، بدون داشتن مدل و برنامه‌ی بدیل هرنوع گونه‌بندی، انتزاعی و نظرورزانه است؛ توصیفی سطحی از آرایش کنونی سیاسی و فکری است، و راه به آینده نمی‌برد.

در واقع این مدل و برنامه‌ی بدیل توسعه (به مثابه برنامه‌ی حداقل) است که آرایش‌های طبقاتی و سیاسیِ لَه و علیه  تکامل اجتماعی را در حال و آینده مشخص می‌کند، نه نفی یا قبول نظرورزانه‌ی جریانی با نسبت دادن رادیکال بودن یا نبودن به آن.

به عبارت دیگر بدون داشتن مدل و برنامه‌ی بدیل، روشنفکران رادیکال نیز جز باد در کف ندارند.

در انتها با نقل نوشتاری از گرامشی (از دولت و جامعه مدنی، ترجمه عباس میلانی) که بسیار گویای وضعیت کنونی ما است، یادداشت را به پایان می‌برم:

«این روزهای از بحران سلطه‌ی مشروع (یا بحران اتوریته) سخن فراوان است. این بحران چیزی جز بحران پیشوایی، یا بحران عمومی دولت نیست. این گونه بحران‌ها موقعیتی را پدید می‌آورند که در کوتاه مدت خطرناک است، زیرا اقشار گوناگون مردم نمی‌توانند، به‌گونه‌ای یکسان و با آهنگی موزون، خود را بازسازی کنند و با جریان تحولات وفق دهند. طبقه‌ی حاکم سنتی، به اعتبار کادرهای ورزیده‌ی متعدد خود، می‌تواند سریع‌تر از طبقات فرودست، برنامه‌ها و شخصیت‌های خود را تعویض کند و بدین‌سان قدرتی را که در حال از دست رفتن است، بازیابد... و با تکیه براین قدرت، اپوزیسیون و کادرهای رهبری آن را، که در ضمن طبعا شمار چندانی ندارند و چندان کارآزموده هم نیستند، منهزم می‌سازد... احزاب پا به حیات می‌گذارند و سازمان می‌یابند تا بتوانند در لحظات تاریخی و حیاتی طبقه‌ی خود مؤثر واقع شوند. با این حال احزاب همواره از پسِ انطباق خود با وظائف و دوران‌های نو برنمی‌آیند و نمی‌توانند همگام با تحولات اساسی در توازن قدرت‌ها، در سطح ملی و بین‌المللی، حرکت کنند.»

ارسال به دوستان