۰۷ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۰۸۵۹۶
تعداد نظرات: ۱۵ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲:۴۷ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۰
کد ۸۰۸۵۹۶
انتشار: ۰۲:۴۷ - ۲۷-۰۷-۱۴۰۰

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...

اختصاص «یک چهره – یک روایت» به او نه به خاطر وجه سیاسی قضیه که در پاس‌داشت نگاه انسانی و رفاقت‌مدار آن روزگار است...

  عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط، اندکی کوتاه‌تر بود. با قدم‌های تند راه می‌رفت. موی خرمایی موج‌داری داشت که به دقت به عقب شانه می‌کرد. عکس‌های قدیمش نشان می‌دهد که قبلا فرقش را از وسط باز می‌کرده و به مویش روغن می‌زده. این هم مثل کراوات رنگی از آن چیزهایی بود که بعداً کنار گذاشته بود.

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...

   چشم و ابروی گیرایی داشت. پشت چشمش ورم‌دار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کامل‌ترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر می‌کردم اگر دختر بود لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینی‌اش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچه‌گانه تلفظ می‌کرد. آدم، خیلی زود با قیافه‌اش، اُخت می‌شد و او هم خیلی زود، سر شوخی را باز می‌کرد.

   همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشت‌ها را از لای کتاب‌ها و مجله‌ها و حتی روزنامه ها برمی‌داشت. از هر نکتۀ عجیب یا مضحکی که به چشمش می‌خورد.

 ما معمولا همدیگر را توی کافه‌ها می‌دیدیم و همین که می‌نشست یادداشت‌هایش را درمی‌آورد و روی میز می‌ریخت. اسم این یادداشت‌ها "گنجشک‌های کیوانیه" بود و همۀ ما برای دیدن آخرین گنجشک‌ها بی‌تاب بودیم. بعضی از این گنجشک‌ها را عینا از توی مجله‌ها می‌برید و لای کتابچۀ بغلی‌اش می‌گذاشت و مطالب روزنامه ها را هم بعد از چاپ ویرایش می‌کرد.

   او در واقع اولین ویراستار ایران بود... بعد از کودتای 28 مرداد من و دوستانم دستگیر شدیم و ما را برای محاکمۀ مجدد از آبادان به لشگر دو زرهی تهران آوردند و همه به حبس‌های سنگین محکوم شده بودیم. 6 نفر دریک سلول افتادیم و شروع کردیم به وارسی دیوار سلول. یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان 7/26/ 1333 واین که می‌گویم مربوط به پاییز 1334 است یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه 27 مهر 1333 در همان لشگر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیوارۀ یک لیوان لعابی دسته دار نخودی رنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود:

  درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست
  رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای..


   اینها را نجف دریابندری در گفت‌و‌گو با ناصر حریری در کتاب « یک گفت‌و‌گو» - نشر کارنامه- دربارۀ مرتضی کیوان گفته و در گفت و گو با مجلۀ نگاه هفته هم به آن ارجاع داده است. هم او که با شعری از احمد شاملو جاودانه شد:

«نه به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

 

به خاطر تو
به خاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند
به ياد آر!
عموهايت را می‌گويم،
از مرتضي سخن مي‌گويم ...»

   با این که نظامی نبود چون به چند افسر فراری ارتش پناه داده بود او نیز همراه آن افسران، محاکمه و به اعدام محکوم و صبح 27 مهر 1333 تیرباران شد.


   درست است که سابقۀ همکاری با حزب توده را داشت اما توده‌ای به مفهومی که دیگران بودند، نبود و بیشتر روزنامه‌نگار بود. این ادعا هم با مجلات غیر حزبی که با آنها همکاری داشت روشن می‌شود و هم از همکاری با دولت ملی دکتر مصدق.

   به خاطرات دریابندری و شعر شاملو اشاره شد. اما تأثیر مرتضی کیوان تنها بر این دو نبود. او که به لحاظ سن وسال چند سالی از دوستان خود بزرگ‌تر بود چنان تأثیری بر چهره‌های شاخص آن روزگار گذاشت که هر یک در سوگ او نوشتند و سرودند: از سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج تا مصطفی فرزانه و خود نیما البته.

   مرتضی کیوان، بیش از آن که سیاسی و حزبی باشد ادبی و فرهنگی بود و اگرچه در رسانه‌های رسمی حتی بعد انقلاب از او یاد نشد اما شعر شاملو و همسر وفاداری که تمام عمر خود را وقف کتاب‌داری کرد و به "مادر کتاب‌داری ایران" شهرت یافت نام مرتضی کیوان را زنده نگاه داشتند.

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...

  پوران‌دخت سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ ازدواج می‌کنند:


   «سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک... سال پست، سال درد، سال عزا، سال اشک پوری، سال مرگ مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان می‌افتد اما پس از مرگ مرتضی آزاد می‌شود. عروس جوان اما به سرعت درهم شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان به انگلستان می‌رود. در لندن درمان می‌شود اما مرتضایی نبود که بازگردد. می‌ماند و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس می‌خواند و پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران بازمی‌گردد.

   هنوز بیش از آن که پوری سلطانی باشد همسر مرتضی کیوان اعدامی بود و او می خواست خودش باشد با نیروی عشق و یاد مرتضی. پس چنین کرد و چون مجال تدریس نداشت در کتابخانه‌ بانک مرکزی به کار کتاب‌داری می‌پردازد و در ضمن کار، کتاب «هنر عشق‌ورزیدن» نوشتۀ اریک فروم را ترجمه کرد که با استقبالی بی‌مانند روبرو شد و نام آن را دست کم چند نسل شنیده‌اند و کثیری خوانده‌اند.  چنان شیفته کتاب‌داری می‌شود که در این زمینه هم دوباره  به تحصیل می‌پردازد و  تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتاب‌داری می‌کند تا جایی که لقب مادر کتاب‌داری نوین ایران می‌گیرد در حالی که از نام و یاد مرتضی کیوان لحظه‌ای غافل نبود.

   جالب است بدانیم نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند. یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران.

    حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدید‌نظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزین و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با ۱۰ نظامی: سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزت‌الله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوان‌یکم عباس افراخته،سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمت‌الله عزیزی نمینی، سرگرد نصرالله عطارد، سروان نظام‌الدین مدنی، ستوان‌یکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان. در گزارش این محاکمه و ویدییویی که موجود است نیز بر غیر‌نظامی بودن کیوان تأکید می‌شود اگرچه بعدتر گفته شد او در حال گذراندن سربازی بوده حال آن که متولد 1300 بود و در آن زمان 33 سال داشته است.

    اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانۀ سرودن ترانۀ عاشقانۀ «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان به جمع آنان وجه شاعرانه‌ای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهره‌های شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و توده‌ای بودن و مصدقی بودن  قابل جمع به نظر نمی‌رسید اما مرتضی کیوان هم دوستدار مصدق بود. کما این که مهدی اخوان ثالث نیز که بعد 28 مرداد، به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شد در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت:

   «این شعر [تسلا و سلام] را برای زنده‌یاد دکتر مصدّق گفته‌ام . در آن وقت‌ها ـ در سال ۳۵ ـ نمی‌شد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمّدِ احمدآبادی.

   من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند.

  وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می‌بردند، او [دکتر مصدّق] را می‌دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه‌ای به تنهایی راه می‌رفت و قدم می‌زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم:

  دیدی دلا که یار نیامد؟

  گرد آمد و سوار نیامد

   بگداخت شمع و سوخت سراپای

   و آن صبح زرنگار نیامد...»

   اختصاص «یک چهره – یک روایت» به مرتضی کیوان اما نه به خاطر وجه سیاسی قضیه که در پاس‌داشت نگاه انسانی و رفاقت‌مدار آن روزگار است.

   چرا که جامعۀ ما روز به روز از ارزش‌های انسانی تهی‌تر و پول‌زده‌تر و مادی‌تر می شود و هر چند هنوز به تلخی مراد فرهاد‌پور نمی‌توان از «اجتماع حشرات دچار حرص و هراس» گفت اما خوب است با مرتضی کیوان آشناتر شویم تا فراموش نکنیم در این خاک چه انسان‌هایی با نگاه انسانی زیستند و مردند و اگر هم روایت همفکران او را نمی‌پذیریم زنده یاد پوری سلطانی را کافی بدانیم که خاطرۀ عشق او سبب شد قریب 60 سال را با یاد او سپری کند.

مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱۵
در انتظار بررسی: ۲۲
غیر قابل انتشار: ۰
حمید
Germany
۰۴:۵۹ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
1
18
سپاس بی پایان، آیا پوری زنده است؟
عصر ایران سال 1394 درگذشت و خوش بختانه در سکوت نبود و چه به صورت رسمی و در کتابخانه ملی و چه محافل فرهنگی از او تجلیل شد و در حیات نیز قدر دید.
ناشناس
Poland
۰۷:۳۶ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
2
8
این مقاله را خواندم و دیدم همان «پیرمرد چشم ما بود» آل احمد است که از شیپوری دیگر نواخته می شود...
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
موافقم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۳۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
1
12
عالی بود
علی
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۳۶ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
5
17
درود بر خدیر حد اقل یادی از استوره های این خاک می کنید .
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
کدوم اسطوره. شک ندارم خودشونم نمیدونستن چی میخوان. مد بود اینجور طرز تفکر و کلااس درست میکرد. آخه بر پایه دیدگاه استاد سریع القلم روسه دومین کشوریه که شناخت عمیق از ایران و ایرانی داره.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۵۶ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
البته اسطوره درسته!
محسن
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۰ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
2
17
آقای خدیر تشکر
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
1
11
عالي بود.ممنون
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
17
3
مرتضی کیوان هیچ هیچ نبود فقط چون از روی اشتباه تیرباران شد توده ای ها حماسه سازی کردند و از او بت ساختند
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۱:۲۰ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
دقیقا
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۰۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
4
10
زیبا و شاعرانه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۰۴ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
8
21
آنهایی که مصدق را سرنگون کردندضربه ای به تاریخ ایران زدند که تا اموز اثرش پابرجاست ،عجیب نیست که هنوز هم عده ای از نام مصدق وحشت دارند
پاسخ ها
ناشناس
| United States of America |
۱۲:۵۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
مصدق را کسی سرنگون کرد جز خود مصدق.با ندانم کاری و از زیر پتو نمی شود سیاست ورزید
علی
Netherlands
۱۵:۰۱ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۷
2
6
به قول شاملو:
در کوره راه های خم اندر خم و پیچ اندر پیچ
از پی هیچ!