عصر ایران؛ خشایار پارسا- «نگهبان شب»، ساختۀ رضا میرکریمی و «ملاقات خصوصی»، ساختۀ امید شمس هر دو از فیلمهای خوشساخت و بینقص جشنوارۀ چهلم فجر هستند. از این دو، میرکریمی کارگردان شناختهشدهای است که پیش از این برای شماری از ساختههای خوبش جوایز جهانی و داخلی متعددی را دریافت کرده و این فیلمش هم، همانطور که انتظار میرفت، فیلمی دقیق و پر از لحظهها و جلوههای زیبای انسانی است که دستکم چند باری اشک مرا درآورد.
امید شمس اما کارگردان جوانی است که پس از ساختن چند فیلم کوتاهِ موفق نخستین فیلم بلند سینمایی خود را ساخته است و همانطور که گفتم به نظرِ من، بینقص. دستکم سواد سینمایی من به نقدِ این دو فیلم نمیرسد، اما نکتهای که طرحش را جالب دانستم نشان دادنِ دو سلیقۀ سینمایی متفاوت است که خودم به یکی از آنها گرایش دارم.
فیلمهایی مانند نگهبان شب، مانند اکثر کارهای شادروان کیارستمی، برشی از زندگی هستند؛ یعنی، مقطعی از زندگی فردی عادی را، حال به همراه رویدادی که ممکن است در زندگی شماری از هممیهنان رخ دهد، به تصویر میکشد و بیشتر دغدغۀ نمایش روابط انسانی را دارد و این عنصر بر عنصر رویداد میچربد. این فیلمها را میپسندم و بارها لحظات نابی را با آنها سپری کردهام اما بعید میدانم آگاهانه بخواهم آنها را دوباره ببینم! به نظرم این دست فیلمها پایۀ سینمای ایران هستند و میبایست مورد حمایت باشند.
این فیلمها همان فیلمهایی هستند که میتوانند نمایندگانِ واقعی سینمای ما در خارج از کشور باشند چرا که افزون بر تصویر ساختنِ دقیق و هنریِ ایرانِ واقعی جلوههایی از فرهنگ ما را نمایندگی میکنند که زیباست و میتواند برای دیگران هم مفید و تأملبرانگیز باشد.
اما شخصاً دوست دارم فیلمهایی را ببینم که دستکم برای دو ساعتی مرا از زندگی عادیام جدا سازد و درگیرِ داستانی جذاب و پر التهاب کند. از این رو، فیلم ملاقات خصوصی مرا بیشتر درگیر کرد؛ به ویژه آن که فیلم گام به گام تعلیقی را پیش میآورد که پیشبینی آخرش را سختتر میکرد، صحنههای زندان بسیار مؤثر بودند و شخصیتها - برای نمونه پسر خانواده - هیبتی ترسناک و نافذ داشتند... و مهمتر از همه، به نظرم، پایان فیلم بود که میتوانست تلختر از آنچه هست تمام شود و حتما اگر چنان میشد واقعیتر و آموزندهتر بود، اما مگر ما قصدمان از دیدنِ فیلم سینمایی آموزش و فراگیری است؟ اگر چنین است که بهتر است فیلمهایی آموزشی یا مستند یا داستانی را ببینیم.
یادم هست که خانم آگاتا کریستی، نویسندهی محبوبم، در مصاحبهای گفت داستانهایش اخلاقی هستند چرا که در پایان نیروی خوب بر نیروی بد پیروز میشود. به همین سادگی. درست است که امروزه مرز میان سفید و سیاه فروریخته و شخصیتهای داستانی خاکستری شدهاند اما باز هم، به نظر من، میتوان تأثیر بهتری را بر مخاطب گذاشت و او را در شرایطی رها نکرد که حال، افزون بر دهها مشکلی که خودش دارد، غمِ یک نفر دیگر را هم بخورد! از این رو، به شخصه، پایانهای «تلخ» - منظورم قهرمانانه نیست - و «باز» در فیلمها را نمیپسندم و همچنان، به روال دوران کودکی و نوجوانی، داستانی برایم جذاب است که جذاب باشد! کشش داشته باشد، شخصیتهایی که به خوبی پرداخت شده باشند و داستان سر و ته داشته باشد و البته همۀ اینها به دست کارگردانی که کار را بشناسد با دقت و وسواس سرهم شوند.
به نظرم، این دست فیلمها هستند که سینمایمان را از نظر مخاطب و نیز بازگشت سرمایه سرپا نگاه میدارند و میتوانند با سینمای رقیب رقابت کنند!