عصر ایران؛ مهرداد خدیر- فروش 80 میلیارد تومانی نمایشگاه مجازی کتاب همزمان با برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب از خبرهای خوب این روزهاست که میتواند برای ما مردمانِ تحت «جراحی اقتصادی» یا «امتحان الهی» بر اساس تفسیر امام جمعۀ موقت تهران، خوشآیند باشد.
مهمترین وجه این است که فضای مجازی به عنوان یکی از متهمان درجۀ اول کم کتاب خوانی ما ایرانیان اعلام میشد و البته در کنار عوامل دیگر چون سانسور، گرانی کاغذ، کاهش ارزش فضیلت با غلبۀ فرهنگ ریا و دروغ، کمتوجهی رسانۀ رسمی و معرفی نکردن نویسندگان محبوب و تلاش برای چیره کردن فرهنگ و هنر بر ایدیولوژی و تبلیغ.
نمایشگاه مجازی کتاب و فروش 80 میلیارد تومانی اما در همان روزهای برپاییِ نمایشگاه فیزیکی نشان داد این فضا میتواند یاریگر دنیای واقعی باشد و اساساً چه بسا دیگر این تفکیک به کار نیاید چون واقعا خرید می کنیم و مگر در خرید مایحتاج روزانه اسکناس واقعی کنار نرفته و چه تفاوت دارد سفارش کتاب از طریق اینترنت و دریافت آن پُست با خرید حضوری وقتی که فرجام یکی باشد؟
نمایشگاه مجازی کتاب تدبیری بود که در دوران کرونا اندیشیده شد و در دوران پساکرونا هم ادامه یافته و رخدادی فرخنده است.
این نمایشگاه یک فرصت مضاعف بود برای کسانی که نمیتوانستند به مصلای تهران بیایند یا فضای به شدت شعار زده و ایدیولوژیک یک نمایشگاه فرهنگی و تبلیغات برخی گرایشهای رادیکال در زیر سقف آن را نمیپسندند و دوست داشتند کتاب را به شکل دیگری تهیه کنند.
تنها کاستی که در سالهای بعد البته قابل رفع است این است که همۀ آنچه میخواستیم در این فضا نبود چرا که عرضه و تنوع بسیار کمتر از غرفهها بود و این تصور را ایجاد میکرد که جنبۀ اول اهمیت نمایشگاه برای ناشران نه فروش که خالی کردن انبارهاست!
همانگونه که جاذبۀ قلیان برای علاقهمندان آن، همنشینی آب و آتش است که حسب ظاهر دو عنصر متضاد به نظر میرسند، فضای مجازی و کتاب واقعی هم دو رقیب یا دو "هوو" تصویر یا تصور میشدند که یکدیگر را برنمیتابند و انگار آن که کتاب چاپی و کاغذی را دوست دارد با این فضا بیگانه است و کثیری که سر در گوشیهای هوشمند دارند از دنیای سنت مطالعه فاصله گرفتهاند حال آن که در اینجا هم آب و آتش، همنشین شدند و کتاب، آبی شد بر آتش فضای مجازی یا این آتش آن آب را به جوشش واداشت و البته برای آن که بدآموزی نشود باید یادآور شد: آتش بدون دود؛ و این هم البته عنوان رُمان بلند چند جلدی است از نادر ابراهیمی؛ هم او که نام او در جایگاه نویسنده خوش بختانه در اقدامی نه چندان مرسوم بر خیابانی در تهران هم نشسته است.
برای آن که این نوشته دستاوردی فراتر از امکان نمایشگاه مجازی کتاب داشته باشد جا دارد مخاطب را در لذت کتابی شریک کنم که به همین شیوه به دستم رسیده و به واقع متفاوت و آرامشبخش است: «برف در تابستان»؛ عنوان آن هم مثل همان تناقض آب و آتش است و آن قدر شیرین که نیاز نیست از آغاز تا پایان بخوانیم. هر جای کتاب را که باز کنی خواندنی است و البته نه از جنس روانشناسی زرد. چون تنها در پی توضیح مفهوم «بهوشیاری» است. واژهای که مترجم ابداع کرده تا منظور نویسنده (سایاداویو جوتیکا) را روشن کند.
اگر آرام و قرار ندارید و مدام در پی سرگرمی هستید تا اوقات فراغت خود را سپری کنید، اگر غرق کار و شغل خود شدهاید و اگر از آرامش برخوردار نیستید این کتاب به واقع معجزه میکند و چه خوب که به چاپ دهم رسیده است.
نویسنده یک راهب بودایی اهل میانمار است و محال است چند سطر از آن را بخوانید و مجذوب نشوید.
ابتدا میخواستم این کتاب را با ترجمۀ «فرناز فرود» تهیه کنم ولی درنمایشگاه مجازی با برگردان نیما قربانی یافتم.
نمیدانم مترجم دیگر هم از اصطلاح «بهوشیاری» استفاده کرده یا نه اما مهمتر خود کتاب است که ما را به خلسه میبرد و همین ترجمههای متعدد نشان میدهد اقبال به آن فراتر از 10 چاپ اشاره شده است و البته برگردان نسخهای که در دست دارم روان است و مترجم (نیما قربانی) نشان داده خود از این بوستان آرامش میوهها چیده که چنین نرم و آهسته ما را با نثری شیرین به ضیافت کلمات میبرد و نهایت تلاش خود را به کار بسته تا متن را قابل فهم و روان برگرداند.
این هم تنها چند سطر از «برف در تابستان» از فصل اول:
«زندگی یک قصۀ افسانهای نیست. در زندگی واقعی " تا آخر به خوبی و خوشی زندگی کردند" وجود ندارد. ما باید تغییر کنیم. مثل ماری که پوست میاندازد. رؤیاهای تسلیبخش خود را دور بیندازیم...شادی هنگامی میآید که تمامی افکار گذشته و آینده متوقف شوند، نه منی، نه دیروزی، نه فردایی و نه برنامهای. در چنین لحظۀ بی زمانی است که میتوان شادی را تجربه کرد و منی که این شعف را تجربه میکند وجود ندارد. تنها شادی است. شادی واقعی هم دلیل ندارد. شادی حقیقی بیدعوت میآید».
سایاداویو جوتیکا، نویسندۀ «برف در تابستان»
یا این سطرها:
«میخواهم جسم و روحم آزاد باشد. هر چه بیشتر میفهمم چه چیزی مرا اسیر میکند شانس بیشتری برای آزاد شدن به دست میآورم. نمیخواهم سرم شلوغ باشد. مشغول بودن، شیوۀ بیهودهای از زندگی است چون وقتی مشغولاید چنان درگیر میشوید که قادر به دیدن آنچه در ذهنتان رخ میدهد، نیستید.»