۰۶ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۴۲۷۹۹
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۱۸:۰۳ - ۱۲-۰۳-۱۴۰۱
کد ۸۴۲۷۹۹
انتشار: ۱۸:۰۳ - ۱۲-۰۳-۱۴۰۱
کتاب بخوانیم

آذر و امجدیه؛ خاطره‌بازی با تهران دهۀ 40

آذر و امجدیه؛ خاطره‌بازی با تهران دهۀ 40
نویسندۀ داستان «آذر و امجدیه» ویدا مشایخی است که سال‌هاست در سازمان بین‌المللی انرژی اتمی در وین مشغول به کار است و نوشتن را نقطۀ اتکایی در دنیای غربت یافته است.

  عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در نوبت قبل که به معرفی کتاب «برف در تابستان» اختصاص داشت یادآور شدم از نمایشگاه مجازی کتاب خریداری شده و کوشش شد مخاطبان در لذت خواندن آن شریک شوند.  این بار هم کتابی است که از همان طریق خریداری شده: «آذر و امجدیه».


  جالب این که پیک ناشر کتاب را به رایگان آورد و در خانه تحویل داد در حالی که اگر قرار بر پرداخت وجه بود هزینۀ پیک از قیمت خود کتاب (25 هزارتومان) بیشتر می‎شد و حالا باز برخی کتاب نخواندن یا کم‌خواندن را به حساب گرانی بگذارند.


  نویسندۀ داستان «آذر و امجدیه» خانم ویدا مشایخی است که سال‌هاست در سازمان بین‌المللی انرژی اتمی در وین مشغول به کار است و «‌از اوان نوجوانی ساعات تنهایی خود را به خواندن رُمان و داستان اختصاص داده و سرانجام نوشتن را نقطۀ اتکایی مثبت و محکم در دنیای غربت یافته است.»


 روح داستان به قدری سرخوشانه و شاد و جوان است که تا به شناسنامه مراجعه نکنی باور نمی‌کنی نویسندۀ آن متولد 1327 است و در همان 1384 که چاپ اول آن منتشر شده هم 57 ساله بوده است.

آذر و امجدیه؛ خاطره‌بازی با تهران دهۀ 40


  ویدا مشایخی کتاب را به «‌تمام دختران ایرانی عاشق تماشای مسابقات فوتبال» تقدیم کرده اما اگر هیچ علاقه‌ای به فوتبال و تماشای آن ندارید باز با یک داستان پرکشش سر و کار دارید که نام مستعار یک بازیکن فوتبال تنها بهانه‌ای است برای دنبال کردن داستان و وارد جزییات فوتبالی نشده و فضای دخترانه خود را حفظ کرده است.


 استعداد داستان‌نویسی ویدا مشایخی را ناهید طباطبایی حین داوری داستان‌های اول نویسندگان جایزۀ ادبی اصفهان کشف کرد و پس از داستانی در قالب یک مجموعه این بار مستقلا با همکاری انتشارات خجسته «آذر و امجدیه» به چاپ رسید.


17‌ سال از چاپ اول کتاب گذشته و اگر بهتر معرفی شده بود باید به چاپ های پنجم و ششم می‌رسید اما حالا در چاپ دوم است.


  با این که 40 بار نام مجلۀ «کیهان ورزشی» به صورت بولد و ایتالیک در متن داستان آمده چون قهرمانان آن علاقه‌مند این مجله به عنوان مهم ترین منبع اطلاعات ورزشی و مسابقات فوتبال در دهه های 40 و 50 هستند اما بعید می‌دانم اساسا در خود این مجله که حالا در حال‌و‌هوایی دیگر و تابع فضای کلی مؤسسۀ کیهان منتشر می‌شود معرفی شده باشد!


  امجدیه و کیهان ورزشی اما این تصور را نباید ایجاد کند که با داستانی فوتبالی رو‌به روییم.


  جذابیت اصلی به خاطر روایت شیرین روزگار جوانی در تهران دهۀ 40 است و برای هر که در دهه های بعد و 50 و 60 هم به دنیا آمده یا از محلات مرکزی شهر خاطره دارد جذاب است و نه تنها مرکز که تهران‌پارس و شرق تهران که خانۀ راوی داستان در این منطقه است و تهران‌پارس دهۀ 40 را به زیبایی به تصویر کشیده است.


  اگر نوجوانی شما در تهران و با کتاب و رمان گذشته و تجربۀ عشق را از سر گذرانده‌اید این کتاب را از دست ندهید که ظرف دو سه روز در همین تعطیلات پیش رو می‌توانید بخوانید و با 25 هزار تومان آخر چه کار دیگری می‌توانید واقعا انجام دهید؟!


  اگر کیهان ورزشی محبوبیت و اشتهار سابق را داشت یا خصوصی بود بی‌‌گمان باید برای این داستان که این همه به آن ارجاع داده مراسمی برپا کرد و نسخه‌های متعدد آن را می‌خرید و اهدا می‌کرد ولی آن حال و هوا در هیچ نشریۀ مکتوبی دیگر نیست چه رسد به کیهان ورزشی.


  نثر داستان بسیار روان است و نمی‌دانم یک‌سر کار خود خانم نویسنده است یا خانم طباطبایی یا ویراستاری هم در آن نقش داشته اما سرراست و خوش‌خوان است.جمله‌ها درست و الگویی برای نوشتن:


  «روپوش اُرمَکِ خاکستری به تن داشتم و بوی تازگی پارچۀ آن به مشامم می‌رسید. یقۀ سفید آهار زده‌ای روپوشم را زینت می‌داد. یقۀ سفید در دوران دبستان اجباری بود و به محض رفتن به کلاس هفتم خود را از قید آن آزاد می‌کردند اما چون فکر می‌کردم بزرگ‌تر از آنم که مرا با شاگردهای دبستانی اشتباه بگیرند از مادرم خواستم یقه‌ای از دانتل سفید برایم تهیه کنند.»


  یا به آهنگ صدای «س» در این جمله توجه کنید: «خودم را حسابی برای نشستن روی سکوی سیمانیِ سردِ استادیوم، مجهز کردم.»


  سکوی سیمانیِ سردِ استادیوم، مثل این شعر سهراب: «و صدای متلاشی شدن شیشۀ شادی در شب».


  آذر و امجدیه، یک داستان عاشقانه است با گشت ‌و گذار در تهران دهۀ 40 و با اشارات فوتبالی که اگر اهل امجدیه رفتن بوده باشید برای شما جذاب تر خواهد بود و اگر نه از جذابیت آن نمی‌کاهد.


  روایت یک زندگی ساده و در عین حال پر از شور زندگی با تم عشق و هیجان در روزگاری که از شبکه‌های اجتماعی خبری نبود اما کتاب و رُمان نقش پررنگی داشت.


  تصویری از امکان زیست مدرن فرهنگی بی‌نیاز به هزینه های زیاد. اشارات سیاسی آن محدود است. مثلا این که «همۀ پسر عموهایم با بورس دولت به خارج رفته بودند و پدرم می گفت: عمویم دودوزه باز است. از یک طرف عکس مصدق را در خانه آویزان می کند و از طرف دیگر عین بادمجان دور قاب چین هابه دنبال مقامات است تا برای بچه هایش بورس تحصیلی جور کند.»


  با آذر و امجدیه به دوران نوجوانی و جوانی بازگشتم و نام ها در آن خاطرات فراوانی را تازه کرد و شک ندارم برای دیگران هم این گونه خواهد بود و تنها یک آرزو می ماند. آن هم این که چرا داستان هایی از این دست به سریال تلویزیونی بدل نمی شوند و کارگردانان اصرار دارند خودشان بنویسند؟!

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United Arab Emirates
۱۸:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۳/۱۲
0
2
هرگاه درباره کتابی سخن بمیان آوردی حتی یک نظر و کامنت هم درباره نوشته هایت دریافت نکردی ، براستی که دنیای عجیبی شده و جز حسرت خوردن کاری نمی توان کرد.
عصر ایران

البته مطالعه به طرق دیگر جریان دارد. نظر ندادن درباره کتاب های معرفی شده هم طبیعی است. البته در مورد کتاب هایی که به چاپ چندم می‌رسند نظر دریافت می شود مانند کتاب قبلی (برف در تابستان)

ناشناس
Netherlands
۱۹:۳۷ - ۱۴۰۱/۰۳/۱۲
0
4
از دهه 50 وتهران بخصوص شرق آن-محدوده فلکه دوم تهرانپارس وچهارراه تیرانداز تاخیابان دبستان و سیدخندان تا پایینتر خیابان فرح وآپادانا -خیلی خاطره دارم.یک زمانی مسیر هرروزه من بود.بعد همین مسیر را ادامه می دادم سمت تقاطع روزولت و بزرگراه شاهنشاهی(مدرس)ومیدان بیست وپنج شهریور تا پایینتر که می رسید به خیابان سعدی تا چهارراه مخبرالدوله و باغ سپهسالار.بعد می رفتم سمت چهارراه استانبول وسینماهای آن محدوده.بعد تا کافه نادری می رفتم.پاتوق بود یه زمانی.یک قهوه و یک دونات مهمان می شدم.بعد از خیابان قوام می رفتم بسمت پایین تا باغ شاه و باب همایون و میدان ارگ.این مسیر و کارهایی که درطول آن انجام باید می دادم برایم خاطره های زیادی بوجودآورد.چه قدر کتابهای قدیمی از بساطی های خیابان خیام می شد خرید.تقریبا مجانی.خیلی اهل امجدیه رفتن و فوتبال نبودم ولی چون اهل خواندن و نوشتن بودم تا حدی مطلع بودم.شایدهم من یک روزی کتاب نوشتم.
کتابدوست ،
Sweden
۱۳:۱۴ - ۱۴۰۱/۰۳/۱۳
0
3
ممنون از اطلاع رسانی،