۱۸ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۸ آبان ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۸۱۹۴۲
تعداد نظرات: ۵۴ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۶ - ۱۸-۱۲-۱۴۰۱
کد ۸۸۱۹۴۲
انتشار: ۱۱:۲۶ - ۱۸-۱۲-۱۴۰۱
به بهانۀ یازدهمین سال‌گرد درگذشت خالق «سووشون»

سیمین دانشور؛ «محو زیبایی موسی صدر شدم و نیما یوشیج حسودی کرد!»

سیمین دانشور؛ «محو زیبایی موسی صدر شدم و نیما یوشیج حسودی کرد!»
    همسر جلال آل‌احمد بود اما سیمین آل احمد نشد. با این همه چندان فمینیست نبود که از خانواده غافل شود.دوست داشت مادر شود و البته نشد.
   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز 18 اسفند 1401 یازدهمین سال‌گرد درگذشت بانو دکتر سیمین دانشور است؛ نخستین زنی که به عنوان داستان‌نویس با تعریف مدرن آن شهرت یافت چرا که در سال 1327 مجموعه داستان‌های او منتشر شد. اشتهار غالب او البته به خاطر رُمان «سووَشون» است که خود به صورت «سَووشون» هم تلفظ می‌کرد و دیروز در آیین بزرگ‌داشتِ دکتر دانشور در شهر کتاب الهیه، دوستی کازرونی (‌آقای بهروزی) گفت ما اصطلاح «شوسوهون» هم به کار می‌بریم که به معنی «سوگ‌سترگ» است.
 
    چون به برگزاری "شب سیمین" در شهر کتاب الهیه و طبق معمول به میزبانی بخارای علی دهباشی اشاره شد، احتمالا این پرسش در ذهن خوانندۀ این سطور  شکل می‌گیرد که مگر خانۀ سیمین دانشور و جلال آل‌احمد در دزاشیب به خانه - موزه تبدیل نشده که یکی از بهترین خانه - موزه‌ها از حیث حفظ حال و هوای دوران زندگی باشندگان آن هم هست؟ پس چرا مراسم را در همان‌جا برگزار نکردند؟ نپرسیدم اما حدس می‌زنم خانه- موزه‌ها مقررات خاص خود را دارند و لابد باید با جاهایی هماهنگ شود که کی می‌خواهد دربارۀ چی صحبت کند و ترجیح داده‌اند خارج از این قیود باشند و جالب این‌که مدیر خانه - موزه، خود در زمره سخنرانان بود و دربارۀ بنایی توضیح می‌داد که چندان فاصله‌ای با محل برگزاری مراسم نداشت.
 
    تقارن بزرگ‌داشت خانم دانشور با روز جهانی زن سخن‌رانی را به صرافت اشاره به این نکته انداخت که او خود را فمینیست می‌دانست اما فمینیست شرقی و با فمینیسم غربی میانه‌ای نداشت و آن باور و این نقد را هم در گفتار می‌آورد و هم در نوشته‌ها. طی 11 سال قبل هم کمابیش این نکته گفته شده ولی کیست که نداند 1401 از هر سال دیگری زنانه‌تر بوده و سیمین دانشور چه می‌دانست که روزی فراتر از شعارهای ایدیولوژیک از زن، زندگی و آزادی گفته خواهد شد و او برای هر سه کوشیده بود.   
 
   همسر جلال آل‌احمد بود اما سیمین آل احمد نشد. با این همه چندان فمینیست نبود که از خانواده غافل شود. دوست داشت مادر شود و البته نشد. جلال را هم عاشقانه دوست می‌داشت ولی استقلال شخصیتی خود را حفظ می‌کرد. وصفی که دربارۀ ساعات آخر زندگی و لحظۀ مرگ آل احمد نوشته در زمرۀ تأثیرگذارین نثرهای پارسی است (‌همان که این گونه شروع می‌شود: زیبا زندگی کرد و زیبا مُرد) و در مقدمۀ این تنها اثر غیرداستانی خود می‌نویسد: 
     
   «... معمولاً زن‌های هنرمندان کم‌کم نسبت به آثار هنری شوهران‌شان بی‌علاقه می‌شوند و بعد حتی نسبت به این آثار کینه می‌ورزند، چرا که شاهد آفرینش این آثار و دردسرهای مقدمات و نتایج آن بوده‌اند. اما من که زن جلال آل‌احمد هستم او را از نوشته‌هایش جدا نمی‌کنم و نه تنها به عنوان یک مرد بلکه او را به عنوان مردی که نویسنده است می‌شناسم. این گونه شناسایی بیشتر به این علت است که جلال خیلی شبیه نوشته‌هایش است. یعنی سبک جلال خود اوست با این تفاوت که من با چرک‌نویسش سر و کار دارم و دیگران با پاک‌نویسش…»
 
    به لطف میزبان به نویسندۀ این سطور هم دقایقی فرصت داده شد تا از سیمین بگوید و ترجیح دادم چند نکته از یادداشت چند سال پیش در عصر ایران را نقل کنم چرا که اطمینان داشتم خاطرۀ خانم دانشور از مواجهه با امام موسی صدر که به خاطر ترجمۀ سووشون به عربی به خانۀ آنان آمده بود و آن قدر به روحانی خوش‌سیما توجه نشان داد که از پذیرایی معمول از نیما یوشیج غفلت کرد و شاعر نازک‌دل رنجید، به دل حاضران می‌نشیند و چنین هم شد. روشن است که این به خاطر شیرینی خود خاطره بود و نام‌های متفاوت در آن: سید موسی صدر، سیمین دانشور، جلال آل‌احمد و البته نیما یوشیج و در اینجا شاید نقل هر 10 برش با اضافات و نکات تازه از زندگی سیمین دانشور مناسبت داشته باشد:
 

   1. هویت مستقل زنانه در عین همسری آل‌احمد ؛ چنان که در بالا آمد سیمین دانشور، همسر جلال آل‌احمد بود. اما نیم قرن پس از مرگ جلال هم زیست و شهرت او به خاطر آثار خودش بود. زنی که از قریحۀ سرشار خود بهره برد تا هویت مستقل زنان را ترسیم کند. البته عده‌ای اصرار داشتند تنها هویت او همسر جلال آل احمد بودن باشد. هر چند همین ویژگی سبب شد مثل سیمین دیگر ادبیات ( خانم بهبهانی) آماج حملات افراطیون قرار نگیرد.

 

خاطرۀ خواندنی سیمین دانشور از امام موسی صدر و نیما یوشیج/ 10 بُرش از زندگی بانوی داستان ایران

   2. رُمان ناپدید‌شده؛  اگر اهل خواندن رُمان‌های او بوده باشید، با عنوان های سرگر‌دانی آشنایید اما نام رمان «کوه سرگردان» را نشنیده و طبعا ندیده و نخوانده‌اید. حق هم دارید! چون این رُمان، گم شده است!  نویسنده  این رُمان را پیش از تیر 1386 - قبل از بیماری - تمام کرده است اما بعد از بهبود نسبی، ناشر پی می‌برد رُمان ناپدید شده است! هر چند انتشارات خوارزمی دو سال تلاش کرد خبر به رسانه‌ها درز نکند اما کرد و اول بار علیرضا غلامی روزنامه‌نگار شاخص حوزۀ ادبیات از این اتفاق، خبر داد و در دوره‌ای که خود در مجلۀ «تجربه» مسؤولیت داشت در این باره نوشت و برای همه جالب و سؤال‌برانگیز بود. جالب این که دیشب و در شب سیمین وقتی به این نکته اشاره کردم دیدم بسیاری از اهل فن هم از این ماجرا خبر ندارند و طبعا لابد تا حالا پیدا نشده و نخواهد شد یا باید مراقب بود با چه نامی منتشر خواهد شد!

    3. باستان‌شناسی؛ هر چند سیمین دانشور از دانشگاه تهران دکتریِ ادبیات فارسی گرفته بود آن هم با رساله‌ای که راهنمای آن استاد بسیار سخت‌گیری چون بدیع‌الزمان فروزان‌فر بوده ولی دوست داشت در خارج از ایران هم تحصیل کند. منتها دکتریِ ادبیات فارسی را که نمی‌توانست در آمریکا ادامه دهد. از این رو در دانشگاه استنفورد آمریکا در رشته‌ای دیگر  تحصیل کرد و در سال 1338 که بازگشت می‌خواست استاد ادبیات شود اما استادان ادبیات هر که را به جمع خود راه نمی‌دادند و او که زمینه را با توجه به تحصیلات خود در آمریکا در رشته‌ای دیگر فراهم‌تر دید، استاد رشتۀ باستان‌شناسی و تاریخ هنر دانشگاه تهران شد.

    حکایت این استادی از دو منظر جالب است: یکی شروع و دیگری پایان. شروع از این حیث که در روز شور استادان دیگر بر سر پذیرش او به خاطر این که مقاله‌ای به زبان خارجی ننوشته بود مخالفت می‌شود. دکتر باستانی پاریزی استاد تاریخ  اما در مقام دفاع می‌گوید منظور از وضع این شرط این بوده که استاد ارتباط با زبان دیگر داشته باشد و شما دارید دربارۀ زنی تصمیم می‌گیرید که کتاب او به 17 زبان ترجمه شده و شخصیتی شناخته شده است و اگر بخواهد می‌تواند به زبان دیگر مقاله بنویسد و سرانجام استادان دیگر را قانع می‌کند. باستانی‌پاریزی بسیار شیرین‌سخن بود و جایی گفته یا نوشته که دلیل دفاع من این بود که مزۀ کشمش‌پلویی که در خانۀ سیمین‌خانم خورده بودم زیر زبانم بود! البته این را به طنز می‌گفت و دلیل واقعی این بود که می‌دانست مخالفت‌ها در نگاه غالب مردسالار حتی در نهاد علمی ریشه دارد و بود و ماند و دید که دکتر سیمین دانشور به استاد یگانه تاریخ هنر بدل شد.

  در پایان حکایت استادی او اما طنز تلخی نهفته است. چرا که پس ازپیروزی انقلابی که در بُعد استقلال‌خواهی با قرائت آن دوران، بر پایۀ نظریۀ همسرش (غرب‌زدگی) برپا شده و همه جا صحبت از جلال آل‌احمد بود او را از دانشگاه تهران بازنشسته کردند! استادی که در پاییز 56 سخنران شب اول 10 شب انستیتو گوته بود و همین جایگاه ویژه او را نشان می‌داد و دغدغۀ آزادی داشت. این روایت غالب است که از دانشگاه رفت چون نمی‌خواست به حجاب اجباری تن بدهد ولی اگر چنین بود ابراز می‌کرد و مداراجو بود و مدرن ضد سنت نبود. پس احتمالا مشکل دیگری با او داشتند. شگفتا که رسانه‌های رسمی جلال آل‌احمد را می‌ستودند اما همسر او را در دانشگاه تحمل نکردند. از این نظر وضعیت او شبیه به دکتر پوران شریعت رضوی شد که خیابانی بزرگ به نام همسرش (‌علی شریعتی) شد و شاهد ستایش او در رسانه‌ها بود اما خودش در دهۀ 60 ممنوع‌الخروج شد!

  4. نخستین زن؛ سیمین دانشور که علاقۀ ویژه‌ای به عنوان «نخستین» داشت، نخستین زن ایرانی شد که به صورت حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت و نیز از نخستین زنانی که به دریافت دکتریِ ادبیات فارسی نایل آمدند. رُمان مشهور او (سووشون) دست کم به 17 زبان ترجمه شده و از پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی به شمار است.

 5. افسانۀ قتل جلال؛ با این که شمس آل‌احمد اصرار داشت مرگ جلال طبیعی نبوده و برادرش را ساواک کشته اما سیمین خانم این افسانه را باطل کرد. با این که می‌توانست سکوت کند و نان آن شهید‌سازی را هم بخورد. اما گفت: «‌سر جلال در اَسالمِ گیلان روی دامن من بود که از دنیا رفت. آنها که می‌گویند او را ساواک کشته لابد من مأمور ساواک بودم!» برای این که شمس آل‌احمد بیش از آن ادامه ندهد دلیل مرگ را هم گفت که با تبلیغات و ادبیات جمهوری اسلامی دربارۀ جلال البته سازگار نیست. با این حال شمس بر سر حرف خود ماند! شاید به این خاطر که برای کسی که افسانۀ قتل صمد بهرنگی را ساخته بود این حق را قایل بود که دربارۀ خود او نیز چنین روایت کنند!
  
 6. سنگی بر گوری؛ کتاب مشهور «سنگی بر گوری» حاوی اشارات جلال به خصوصی‌ترین لحظات زندگی‌ با سیمین وشرح چرایی فرزنددار نشدن‌شان است و حدس این که بانو از انتشار آن رنجیده باشد دشوار نیست اما نشنیده‌ام برای جلوگیری از انتشار آن کوشیده باشد. همچنان بر سر این که آیا می‌توان نوشته‌های خصوصی چهره های مشهور را علنی کرد یا نه اختلاف نظر وجود دارد و مشخص نیست این کتاب را برای انتشار نوشته بود یا نه ولی به هر رو یک طرف دیگر همسر او بوده اما گویا شمس آل‌احمد به کسب اجازه از سیمین نیاز ندید. با این استدلال که نویسندگان در آثار خود به افراد مختلفی اشاره می‌کنند و از همه که نمی‌توان اجازه گرفت. نثر روان و بی‌نظیری دارد این کتاب و شروع آن زبان‌زد است: «‌ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می‌شود؟» از معلمان و استادان زبان و ادبیات فارسی که اصرار دارند جمله باید فعل داشته باشد می‌توان پرسید این عبارت چند جمله است؟! و «من و سیمین» و «‌بسیار خوب» را جمله به حساب می‌آورند یا نه؟!

  جدای اشارات تنانۀ کتاب که آن را از همۀ آثار جلال اگر نه متمایز که متفاوت می‌کند، عبارت آغازین کتاب که پشت جلد هم آمده محل بحث و مناقشه است: « هر آدمی، سنگی است بر گور پدر خویش/ فقفیقاع بنی/ آیۀ اول و آخر جزو سی و یکم». بسیاری دنبال «فقفیقاع نبی» در میان پیامبران بنی‌اسراییل گشته اند اما نیافته‌اند و در واقع درنیافته‌اند که نبی نیست و «بنی» هم اشتباه تایپی نیست و فقفیقاع بنی اصلا وجود خارجی ندارد و نوعی بازی کلامی جلال و زادۀ ذهن اوست. یعنی سخنی از خود را که با بار پیامبرانه یا فلسفی یافته به قدیسی نسبت داده است. دیگری‌یی که در ذهن خود پرورانده است. شبیه "شاندل" شریعتی در "کویر" که فیلسوفی در عالم واقع نیست و در واقع خود شریعتی است. چون شاندل یعنی شمع. شمع (ش.م.ع) هم امضای شریعتی در جوانی بوده به اعتبار سه حرف اول «شریعتی مزینانی، علی». (‌نویسندۀ این سطور البته تا این حد دربارۀ فقفیقاع می‌داند و چنانچه مخاطبی اطلاعاتی دیگر دارد که این گزاره را باطل کند ذیل نوشته به اشتراک گذارد).

خاطرۀ خواندنی سیمین دانشور از امام موسی صدر و نیما یوشیج/ 10 بُرش از زندگی بانوی داستان ایران

  7. روزنامه‌نگاری؛ جالب است اشاره شود سیمین خانم روزگاری، روزنامه‌نگاری هم کرده است. پس از مرگ پدر در سال 1320 که برای رادیو تهران و روزنامۀ ایران مقاله می‌نوشت. (البته ربطی به روزنامۀ ایران کنونی نداشت که دولت به دولت رنگ و سمت و سوی آن متفاوت می‌شود!) و نه با نام خود که با اسم مستعار: "شیرازیِ بی‌نام!"

    دوستی می‌گفت خانم دانشور با اشاره به همین دوران به او در بهمن یا اسفند 90 گفته بود ما هم روزنامه‌نگاری کرده‌ایم و دختر جوانی هم که هر شب زنگ می‌زند تا ببیند من زنده‌ام یا مُرده‌ام تا اولین خبر را منتشر کند هم خیال می‌کند دارد کار خبرنگاری می‌کند در حالی که مرگ من در 90 سالگی کدام واقعیت را برای مردم فاش می‌کند؟ آن دختر البته گله خانم دانشور را شنیده بود و دست برداشت و نتوانست اولین خبرنگاری باشد که خبر درگذشت او در 18 اسفند 1390 را منتشر می‌کند! 

  8. خانۀ دزاشیب؛ نویسندگان در دنیای خود و غالبا در انزوا زندگی می‌کنند اما او در کانون بسیاری از دیدارها و گفت‌و‌گو ها قرار داشت. نخست به خاطر این که همسر جلال آل‌احمد بود و به خاطر آن خانه‌شان در دزاشیب (کوی ارض) که حالا خانه – موزه شده کانون رفت‌و‌آمد چهره های مختلف شده بود و البته از پایه گذاران کانون نویسندگان ایران.   

 

خاطرۀ خواندنی سیمین دانشور از امام موسی صدر و نیما یوشیج/ 10 بُرش از زندگی بانوی داستان ایران

  دلیل دیگر این که در همسایگی نیما یوشیج پدر شعر نو زندگی می‌کردند. جلال در مقالۀ مشهور (پیرمرد، چشم ما بود) شرح این همسایگی را به زیبایی بازگفته است. همسر نیما ( عالیه خانم) حوصله خود نیما را هم نداشت چه رسد به میهمانان متنوع او را! از این رو عملا خانۀ سیمین و جلال به محل ملاقات‌ها و گفت‌و‌گوهای نیما هم تبدیل شده بود. سر خود سیمین دانشور هم برای این جمع‌ها درد می‌کرد و البته جدای جنبۀ ادبی و فرهنگی و دانشگاهی یک بانوی شیراز‌ی میهمان‌نواز و اهل زندگی بود.

خاطرۀ خواندنی سیمین دانشور از امام موسی صدر و نیما یوشیج/ 10 بُرش از زندگی بانوی داستان ایران

 

    چندی پیش یکی از بستگان که در نزدیکی آن خانه زندگی و با از تاکسی اینترنتی (اسنپ) رفت‌و‌آمد می‌کند می‌گفت بارها شده هر بار از مقابل این خانه عبور می‌کنیم راننده -که احتمالا واجد مدرک عالی دانشگاهی هم هست- به طعنه می‌گوید وضع نویسنده‌ها قدیم‌ها چه خوب بوده. ببینید چه خانه بزرگی داشتند و من ناچارم توضیح دهم در دهۀ 30 تنها همین دو ملک نیما و جلال اینجا بوده و خارج از شهر به حساب می‌آمده و به خیابان شریعتی امروز هم می‌گفتند جاده شمیران و حتی بعدتر جاده قدیم شمیران و کسی نام خیابان کورش کبیر را به کار نمی‌برد و زمین های 400 متری در صورت همکاری با اداره فرهنگ در اختیار‌شان قرار می‌گرفت و به مرور می‌ساختند و نباید با منطق امروز 400 یا 420 را ضربدر چند ده‌میلیون تومان کنی! منتها دیگران تا گران شد فروختند و رفتند یا ساختند ولی اینها مانده است و جلب توجه می‌کند.

  9.  خاطرۀ جلال؛ زنی که به معنی مصطلح غربی فمنیست نبود ولی به اعتبار دفاع از برابری حقوق زنان و مردان فمینیست از نوع شرقی به حساب می‌آمد و قریب 50 سال بعد از جلال هم زیست و دانشور بود نه آل‌احمد اما از یاد او فرونکاست چندان که اواخر می‌گفت: «دارم پیش جلال بازمی‌گردم».

 10. دیدار با امام موسی صدر؛  در میان همۀ خاطره‌هایی که از بانو خوانده‌ام هیچ‌یک به جذابیت و غافل‌گیر‌کنندگی خاطره‌ای که در سال 1385 در گفت‌و‌گو با مجلۀ «گوهران» بیان کرده نیست و چنان که در آغاز آمد به دلِ باشندگان آیینِ شب سیمین در 17 اسفند 1401 و به تعبیر دوست کازرونی - سالِ یک - هم نشست:  

  « موسی صدر خیلی خوش‌تیپ بود. حالا قذافی او را ناپدید کرده یا کشته من نمی‌دانم. غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشم‌های خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه‌کفتری‌ها. در را که باز کردم تا او را در چارچوبِ در دیدم، گفتم: ببینم، شما پیغمبری یا امامی؟! حق نداری این قدر خوشگل باشی‌ها! خندید و گفت: جلال هست؟

خاطرۀ خواندنی سیمین دانشور از امام موسی صدر و نیما یوشیج/ 10 بُرش از زندگی بانوی داستان ایران

  گفتم: آره! بیایید تو. آمد داخل. نیما هم بود. نیما که همیشه خانۀ ما بود، خوب آن شب هم بود. خود نیما در خاطرات خود نوشته سیمین آن قدر محو جمال موسی صدر [امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان] شده بود که به من چای تعارف نکرد و من چای نخوردم.

 موسی صدر سه چهار روز ماند. نیما خیلی حسودیش شد. چون عادت داشت چایی را خودم برایش بریزم. نیما خیلی وسواسی بود و چایی را هم با آداب خاصی می‌خورد. مثلا اصلا نباید تفاله داشته باشد یا سر استکان هم این‌قدر خالی باشد و خودم هم باید به او چایی بدهم. اما راست می‌گفت. من محو جمال موسی صدر شده بودم. سه چهار روز ماند و دفعۀ بعد ما رفتیم قم. او رییس نهضت امل در لبنان بود. سووشون را به عربی ترجمه کرده و آورده بود برای ما. با این که در قم دیگر اندرونی- بیرونی بود، اما باز هم می‌دیدمش؛ موقع شام و ناهار.»

 
 
    
 
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۵۴
در انتظار بررسی: ۲۱
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
Australia
۱۱:۴۰ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
21
69
مقاله جالبی بود، ممنون. تا حالا به چهره امام موسی صدر دقت نکرده بودم، اما خب خوب بوده. سید حسن خمینی اما قشنگتره :)
عصر ایران لابد به استناد ضرب‌المثل بچه حلال زاده به دایی اش می رود! البته موسی صدر داییِ داییِ سید حسن خمینی است.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۴۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
نخیر امام موسی صدر خوشگل تره
الغ
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۰:۳۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
اگر خانم دانشور زنده بود به خاطر سوء استفاده ناجوانمردانه شما از ایشان از شما شکایت می کرد.
خیلی بیسوادی که به نفع خودت به آثار ایشان خیانت میکنی.
عصر ایران به جای تهمت هایی چون «ناجوانمردانه» و «بی سوادی» و «خیانت» نظرتان را بگویید. الزامی به انتشار این گونه نظرات بعضا سازمان دهی شده نداریم اما این مورد را منتشر می کنیم تا مشخص شود برخی چگونه می اندیشند. جالب این که نام و نشان هم از خود باقی نمی گذارند. منتظر نظر بعدی شما با نام و نشانی هستیم ولو با فحشی دیگر.
الغ
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۲:۲۴ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
مثل اینکه ناراحت شدید از الفاظ بکارگیری شده.
حداقل از خیانت در امانت که شما انجام می دهید،
که با عناوین طراحی شده و سازماندهی شده از اینترنشنال،
مقاله برای نویسندگان ایران تولید میکنید، شرف دارد.
عصر ایران کاش در نوبت بعد به جای اتهام زنی مکرر دو کلمه دربارۀ متن بنویسید. خسته نمی شوید از این نوع نگاه به جهان؟ خسته نمی شوید از این همه به زمین و زمان بدبین بودن؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
12
98
هر موقع یادداشتهای جناب خدیر را میخوانم انگار کتاب تاریخی علمی فرهنگی سیاسی و.... میخوانم. زنده باشید مرد دانا.
عصر ایران لطف دارید. از دانایی نیست. خوشه چینی می کنیم و هم رسانی.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
10
118
ممنون جنا‌ب خدبر. چون خیلی دوست دارم فرزندان ما بدونن تصور ما از روحانیون امثال آقای صدر و آقای طالقانی بود نه مثل آقای کاظم صدیقی.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۴:۰۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
کاظم صدیقی ها رو خیلی قشنگ اومدی دمت گرم ناشناس واقعا عال بود
ناشناس
| Australia |
۱۶:۱۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
در صورت مانده اید و میل به سیرت نکرده اید.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۴۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
واقعا چقدر راحت توهین می کنید و اسم خودتون رو میزارید روشنفکر و آزادیخواه
کاظمی
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۳:۴۴ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
آقای خدیر سلام.‌عجیب هست که ذیل این نظر، نیازی به اظهار نظر ندیده اید! آزادگی خارج دارد. لطفت بپردازید.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۱۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
12
50
خیلی قشنگ بود. فلاش بک ها و اشاره های هوشمندانه به مناسبتهای روز هم خیلی جالب بود. این قدر جامعه ما رو مادی کردند و این قدر زمین و خونه دور از دسترس شده که هر کی بره به این جور خونه ها اول حساب کتاب میکنه که اگر کوبیده بشه چقدر میشه. اصلن شاید اگر خانم دانشور بچه داشت نمیتونست ثبت ملی کنه و وارث هم میگفت کتاب که هست خونه رو چرا باید بذاریم برای ملت و و ملک رو میکوبید و برج میساخت. پس همون بهتر که بچه نداشتن!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۰۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
6
63
خداوند به شما عمر طولانی و با عزت بدهد جناب خدیر
رضا
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
7
54
عصر ایران عالی مثل همیشه سپاسگزارم
ابراهیم
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۱۴ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
7
46
از نوشته استاد بسیار بهره مند شدم. ممنون.
ناشناس
Switzerland
۱۳:۱۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
7
5
خاطرات ارزشمند دیگری را هدیه دادید، نتیجه گیری ها قطعا یکسان نیست اما« معمولاً زن‌های هنرمندان کم‌کم نسبت به آثار هنری شوهران‌شان بی‌علاقه می‌شوند و بعد حتی نسبت به این آثار کینه می‌ورزند»، «سر جلال در اَسالمِ گیلان روی دامن من بود که از دنیا رفت. آنها که می‌گویند او را ساواک کشته لابد من مأمور ساواک بودم!» با این حال شمس بر سر حرف خود ماند!، « باستانی‌پاریزی بسیار شیرین‌سخن بود و جایی گفته یا نوشته که دلیل دفاع من این بود که مزۀ کشمش‌پلویی که در خانۀ سیمین‌خانم خورده بودم زیر زبانم بود!»، « موسی صدر خیلی خوش‌تیپ بود. حالا قذافی او را ناپدید کرده یا کشته من نمی‌دانم. غروب بود. موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشم‌های خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه‌کفتری‌ها. در را که باز کردم او را در چارچوبِ در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟! حق نداری این قدر خوشگل باشی‌ها. خندید و گفت: جلال هست؟»،« موسی صدر سه چهار روز ماند. نیما خیلی حسودیش شد.»،« خود نیما در خاطرات خود نوشته سیمین آن قدر محو جمال موسی صدر [امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان] شده بود که به من چای تعارف نکرد و من چای نخوردم.»،« همسر نیما ( عالیه خانم) حوصله خود نیما را هم نداشت چه رسد به مهمانان متنوع او را!» و...
آقای خدیر شما به زیرکی حال و روز جلال و نیما را تا روز مرگ تشریح کرده‌اید، بیچاره جلال و البته کشمکشهای زنانه شمس و سیمین و اینکه پشت سر هر مرد موفق و ناموفق بدبختی‌های ناشی از زنان ( البته این را به پای هومونیست بودن در مقابل فمینیست قرار بدهید نه زن ستیز بودن که زنان واقعا مرد ستیز هستند) وجود دارد. فمینیست شرقی و غربی ندارد... حکایت جلال مرا یاد زندگی خانوادگی بهرام حیدری نویسنده صاحب سبک که مقیم سوئیس شد می اندازد او هم حکایتی دارد که کمتر می شناسند و درباره اش می نویسند.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۶:۱۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
عصر ایران عزیز هر یاوه ای را در بخش نظرات منتشر می کنید بی زحمت جوابش را هم منتشر کنید. این طفلک حتی نمی داند شمس اقاست و می نویسد کشمکشهای زنانه شمس و سیمین!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۲۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
5
36
قلبم حال اومد از زنده شدن خاطرات جلال و سیمین.من قلم هر دو تا شونو خیلی دوست دارم.ممنون
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۳۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
65
13
سووشون کتاب بی مایه ای است.هیچ مطلب و پیامی ندارد
رضا ن.
Germany
۱۴:۲۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
13
14
خون باید گریست به حال ملتی که روشنفکرانش امثال اینها باشند. ادبیات این زن و شوهر آل احمد و سیمین دانشور چقدر در راه دمکراسی و آزادی آوردن به ایران کمک مان کرد؟ برعکس اندیشه آل احمد در همان کتاب غرب ستیزی اش نشان میدهد چرخشش از توده ای به ضدغربی اینبار با ایدئولوژی ضد لیبرال دمکراسی جاده صاف کن نوعی عقبگرائی بوده و میباشد. شخصا هم فکر میکنم آل احمد تسلط آنچنانی به گرامر فارسی نداشت و جملات کوتاه بدون فعلش نوعی شکنجه شدن با خواندن است. شاید برای خودش نوعی سبک نویسندگی باشد ولی دلیلی ندارد که درست و مطلوب و زیبا باشد که نیست. درضمن جناب خدیر خیلی از تعارفات ایرانی را جدی میگیرد مثلا انتظار دارید سیمین زن مثلا نویسنده جلال آ. بیاید بعد از مرگ شوهرش بگوید روزی سه بار مرا کتک میزد و زندگی در کنارش اصلا هم زیبا نبود و زشت بود؟؟
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۴ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
8
26
واقعآ زیبا بود . این واقعیت بیشتر نمایان بود که چه انرژی و توانی فرزانگان معاصر جهت ایجاد تحول در جامعه صرف کردند ولی افسوس که تداوم نداشت و ثمراتش محدود .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
7
20
یعنی اگر میخواست فمنیست بشه، مادر نمیشد؟
مگه فقط یک مدل فمنیسم داریم؟
مصطفی
France
۱۴:۴۰ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
8
18
دم شما گرم لذت بردیم.
فقط یک نکته: فمنیست بودن، هیچ ارتباطی به عدم تمایل به مادر بودن نداره. باوجود اینکه فمنیسم نحله‌های مختلفی داره و یک نظریه ثابت نیست و بهتره بگیم نظریه‌های فمنیستی نه فمنیسم غربی به مثابه یک نظریه مشخص، اما تا جایی که، بعنوان یک پژوهشگر، میدونم هیچکدوم از نظریات مهم فمنیستی غربی مخالفتی با مادر بودن ندارند. جنابعالی هم مستحضرید که تأکید بر "حق بر بدن" و حمایت از امکان سقط جنین، هیچ ارتباطی به مخالفت با مادر بودن نداره.
از شما انتظار میره که مثل گفتمان رسمی عمل نکنید و بازنمایی هالیوودی یک سری مفاهیم رو با خود اون مفاهیم یکی نگیرید.
باز هم ممنون از مطلب دلنشینتون.
پاسخ ها
ناشناس
| Switzerland |
۲۰:۲۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
همه نظریه های فمنیسم تاکید بر حذف "حق مرد" استوار هست و این یعنی برای دفاع از " حق بودن" باید همونیسم شد.
ناشناس
United States of America
۱۵:۲۸ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
2
1
1سوال و 1 نکته : 1-نسبت خانوادگی موسی صدر با حمیدرضا صدر چیه؟2-جلال وضع مالیش خوب بوده وهمه اطرافیانش از روحانیون بودند و خودشم درس طلبگی خواند.اونموقع گرچه دزاشیب خارج ازمحدوده بوده ولی بخاطر قناتها وچشمه هایی که داشت آب وهوای خوبی داشته وقیمت ملک هم بالا بوده.
عصر ایران هیچ نسبتی نداشتند. دکتر صدر مرحوم می گفتند صدرالاشراف که مدتی کوتاهی در دهه 20 نخست وزیر بوده (‌جالب این که بی رای اعتماد نخست وزیر بوده) عموی پدرشان بوده ولی ارتباط و انتسابی با خاندان صدر شامل امام موسی صدر و سید محمد باقر صدر و همین مقتداصدر نداشتند. دربارۀ قیمت ملک درنظر داشته باشید اساسا چون نقدینگی فراوان در جامعه نبوده و از اواخر دهه 40 نقدینگی وارد شد و نگاه به ملک و خانه برای سکونت بود نه سود و منفعت با حالا نمی شود مقایسه کرد. زمینی اختصاص می یافت و به مرور می ساختند.
حسین
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
3
7
به به ، به قول جمال زاده خیلی کیفور شدم . ممنون آقای خدیر چقد خوب می نویسید چقدر اطلاعات تاریخی ،سیاسی ،ادبی دارید . اونقد اطلاعات در این نوشته بود که برای شناخت سیمین و جلال و امام موسی صدر هر چند مختصر کافی بود .
در ضمن امام موسی صدر باسواد و دانشمند کجا و امثال اقای صدیقی کجا . بیچاره خانم دانشور هم حق داشته شیفته امام موسی صدر باشه من که مردم عاشق قیافه و قد وبالای ایشان هستم حالا شخصیت بزرگوارش بماند
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۳۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
2
5
نوشته ی پربار و جالبی بود.چقدر خوبه که درباره جلال و سیمین بیشتربنویسن
فرهاد
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۵۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
1
1
من موزه جلال را بازدید کرده‌ام اما از خانه نیما در آن حوالی خبری نبود البته پرس و کجو هم نکردم!!!!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۰۸ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
20
6
نویسنده های بینوای مارکسیست کم ظرفیت بی علاقه به وطن
عصر ایران

چهار تا فحش دیگر هم می نوشتید! چه عادتی است که این طرفی و ان طرفی هم ندارد.

فرهنگی بازنشسته
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۵۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
2
13
یادی ازخوبان روزگار تشکرازنویسنده محترم آقای
خدیر
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۳۴ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
2
17
چقدر قلم دلنشینی دارید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۵۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
9
0
ولی قبول کنید نظریات فمینیست ها از هر نحله و‌ نوعی که باشند اساسا بر «در مقابل مردان بودن» استوار هستند و مادر بودن هم یکی از همان هاست. مثلا من خیلی تمایل دارم پذیرش مادر بودن را کدام فمینیست مشهور و معتدلی اشاره کرده باشد و شما استناد کنید‌ منظورم اینکه نیست
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۱۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
6
7
زیبا مردن رو دیگه نمیدونم یعنی دقیقاً طور؟؟؟/ زیبا زندگی کردن که اصلاً به آل احمد نمیچسبه!! او آدم هیچ چیز زیبایی نداشت
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۵۸ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
3
7
ممنون
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۱۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
0
6
یک خاطره‌ای هم همسر مصطفی خمینی از امام موسی صدر نقل کرده، یک شب که امام موسی صدر خونه مصطفی خمینی مهمان بوده و شبو اونجا خوابیده، ایشون متوجه میشه اونقدر قد امام موسی صدر بلند بوده که پاهاشون از زیر پتو زده بوده بیرون و پتویی که قد ایشونو بپوشونه نداشتند.
مصطفی عقاد هم خاطره‌ای از امام موسی صدر داره که ایشون به مصطفی عقاد اصرار میکنه یه فیلم هم در مورد امام علی بسازه، ایشون هم ساخت این فیلمو مشروط به بازی امام موسی صدر در نقش امام علی میکنه
حسین
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۰۳ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
3
4
جناب خدیر.متشکرم. نمره ۲۰
ژیار
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۲۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
12
سال 72 شمس آل احمد را در دانشگاه خوارزمی دیدم. به خاطر روایت متفاوت سیمین از مرگ جلال چه تشرها به سیمین که نزد. ظاهراً خیلی دلش می خواست از امتیاز خانواده شهید بهره ها ببرد...
زهره
Turkey
۰۰:۵۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
4
بسیار جذاب و دلنشین بود توانا باشید
رضا
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۲۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
0
5
ضمن تشکر،خوب بود در فراز مربوط به فرزند ،اشاره ایی به مرحومه سرکار خانم لیلی ریاحی ،فرزندخوانده جلال وسیمین که البته خواهرزاده سیمین هم بودند وسالیان زیادی در منزل آنها زندگی کرده بودند وبنوعی سیمین برایش نقش مادری ایفا میکرد،اشاره ایی می کردین.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۳۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
3
6
زن .زندگی. آزادی...امام علی در وصف شعار خوارج که می گفتن ..لا حکم الا حکم الله.فرمودند ..کلمه الحق یراد به‌الباطل..
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۳ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
0
8
سراسر زيبا بود چه كساني كه نام برده شد و چه نحوه ياد كردن
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۲۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
0
4
سراسر زيبا بود چه كساني كه نام برده شد و چه نحوه ياد كردن

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن

در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل طلب از می فروش کن

پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن

سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن
رهگذر
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۳۱ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
0
8
شاید امروزه به هزار و یک دلیل امکان خواندن مطالب طولانی و متون بلند رو نداشته باشم ولی حقیقتا تا آخر این مطلب رو خوندم و بسیار لذت بردم و از نویسنده این سطور هم صمیمانه سپاسگزارم…
و شاید تلنگری باشد تا درمورد شخصیت و زندگی مفاخری چون بانو سیمین، جلال، امام موسی‌صدر و دیگر شخصیت‌های بیان شده بیشتر بخوانم…
عصر ایران تفکیک به موارد جداگانه به خاطر همین است که چنانچه وقت یا حوضله کافی موجود نبود با بخش هایی ارتباط برقرار شود.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۱۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
4
3
درسته تلخ است ولی برای یک مقاله در مورد سیمین، جای موضوع نامه به سیمین ابراهیم گلستان که عباس میلانی منتشر کرده خالی است. به درد تحلیل روابط جلال و سیمین می خورد، غیر از قسمت های دیگرش که تاریخ و فرهنگ را روایت کرده، درست یا غلط. در ضمن آقای خدیر این سبک نوشته را من بعنوان روش "خبرنگاران تنبل" نام گذاری می کنم. استاد دانشگاه هستم نه خبرنگار ولی بخوبی می دانم برای فرار از لزوم ربط دادن موضوعات و وسواس حفظ سلسله مراتب موضوع، بهترین کار همین نوشتن تاپیکز مانند است. درسته خوانندگان تنبل این را ترجیح می دهند ولی ما وامدار نثر فارسی و نگارش آن هستیم، همیشه هم نباید به راحتی خود و مخاطب فکر کنیم. حداقل گاهی معمولی بنویسید. البته در عصر ایران چندنفرتان اینجوری می نویسید کدام تان معلم بقیه بوده نمی دانم. برقرار باشید.
عصر ایران تنبل در چه؟ در نوشتن یا در خواندن؟ هر نویسنده ای سبکی دارد و نمی تواند سبک خود را مطابق سلیقه همه مخاطبان تغییر دهد ولی اصول را باید رعایت کند. اگر غلط تاریخی یا دروغ یا تهمت یا نگارش نادرست می بینید یادآور شوید. اتفاقا معمولی می نویسم.
ج ح
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۲۶ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
3
6
تا کی مادر فلک این چنین فرزند زائد؟
آرش
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۴۹ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
3
برای اولین بار مقاله جذابی خواندم فارغ از مبانی شعاری تکراری دست نویسنده درد نکند
مهرداد
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۵۵ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
0
4
دوستشون دارم و صداقت در گفتار چیزیست که بیشتر از هر موضوع دیگه ی خواننده رو جذب نوشته ها و کتابهاشون میکنه،
عالی بود
جواد
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۳۸ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
3
1
سلام ضمن سپاس احتمال میدهم"نهضت عامل لبنان "درست باشه
عصر ایران

همان امل درست است. سر واژۀ سه کلمه: افواج + مقاومت + لبنان ( ا.م.ل)

پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۵:۵۳ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
ممنون که پاسخ میدین. من البته سوآل نکرده بودم ولی برای من هم سوآل بود و حالا متوجه شدم. همیشه برام سوال بود. البته یکی از دوستان میگفت امل به معنی آرزوئه ولی این نظر رو که دیدم فکر کردم لابد به جبل عامل ربط داره و همین عامل که آقا جواد که هم اسم منه گفته درسته. الان که دیدم فهمیدم داستان چیه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۰۶ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
3
درود بر شما نوشته ای ساده ، روان و زیبا بود.
آفرین بر قلم تان
عباس داودی
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۲۸ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
2
1
سلام،عالی بود،خیلی لذت بردیم
فضول باشی!
Germany
۱۴:۵۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
6
فمنیسم در جوامع مسیحی نفوذ و رشد کرد و زنان به عدالت نسبی و برخی آزادی ها رسیدند، ولی در جوامع اسلامی نه هیچوقت کمونیسم مجال نفوذ و رشد پیدا میکند نه فمنیسم زنان، نه دمکراسی و آزادی! سیمین عاقل لابد دیده چرا انرژی اش را در راهی تلف بکند که نمیشود سنگی را روی سنگ دیگر بنا کرد؟ فمنیسم چی آنهم در یک کشور اسلامی؟ البته میگن کار نشد ندارد!؟
عصر ایران کشورهای اسلامی مانند هم نیستند کما این که تفاوت های ایران به عنوان یک کشور اسلامی با بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر که حکومت اسلامی هم ندارند به چشم هر گردشگر خارجی می آید.
پری
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۵۷ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
4
زیبا بود و لذت بردیم
اثاری از هر دو بزرگوار رو مطالعه کردم
سوشون و...
مدیر مدرسه و...
نمیشه توقع داشت همه این دو بزرگوار رو دوست بدارن
هرکس با سبک و سیاق و تفکر و گرایش خودش نگاه میکنه
روحشون شاد و یادشان گرامی
و خالی مباد این خاک از این فرزندان
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۱۰ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
1
1
عالی بود هم اینکه نامشان هست یعنی زنده و زیباهستند
مسعود
Germany
۲۱:۰۲ - ۱۴۰۱/۱۲/۱۹
3
3
قلم افسونگری داری مهرداد خدیر.
در میان همکاران مطبوعاتی،کمتر کسی رو دیدم چارچوب های روایت رو اینقدر خوب رعایت کنه.
دست مریزاد
عصر ایران

بی هیچ مجامله نویسنده این سطور برای انتشار نظراتی از این دست دچار تعارض می‌شود. ادب و احترام اقتضا می کند منتشر شوند و با انتشار هم ذهنیت دیگری شکل می‌گیرد. مع‌الوصف و ضمن تشکر هر چه نظرات حاوی اشارت به خود متن فارغ از نویسنده باشد این منتشر کننده هم محظور کمتری دارد (و البته با همان توضیح همیشگی که همین محظور درست است نه محذور).