عصر ایران؛ هومان دوراندیش - «ما میخواهیم جناح راست مسئولیت تغییر زندگی و حیات ایتالیا را برعهده گیرد و در این راه اگر لازم بود از روشهای انقلابی هم استفاده کند.»
هنگامی که بنیتو موسولینی در مارس 1919 این سخنان را در برابر انبوه طرفدارانش بر زبان راند، هنوز جنبش فاشیسم در ایتالیا به قدرت نرسیده بود. در آن زمان، ایتالیا به عرصۀ رقابت سیاسی لیبرالها، سوسیالیستها، کمونیستها و فاشیستها بدل شده بود. اما در نهایت، چنانکه موسولینی آرزو کرده بود، جناح راست یعنی فاشیستها قدرت را به چنگ آوردند و مسئولیت تغییر زندگی مردم ایتالیا را بر عهده گرفتند.
چرایی پیروزی فاشیسم بر ایدئولوژیهای رقیب چپگرای خود در جامعۀ ایتالیا را باید در پرتو تحلیل ویژگیهای این ایدئولوژیها، نقش رهبری سیاسی جنبش فاشیسم و نیز ساختار طبقاتی جامعۀ ایتالیا تبیین کرد.
ایدئولوژی فاشیسم گرایشهای فکری – سیاسی متفاوتی را در خود جمع کرده بود که ناسیونالیسم افراطی، نخبهگرایی، بسیج تودهای، رهبرپروری، محافظهکاری، دهقانگرایی، رادیکالیسم خردهبورژوازی، سنتگرایی، قدرتپرستی و دولتگرایی مهمترین آنها بودند. ترکیب پیچیدۀ ایدئولوژی فاشیسم، که حاوی طیف متنوعی از آموزهها و گرایشهای سیاسی بود، قابلیت بالایی برای جذب نیروهای اجتماعی متفاوت داشت.
علاوه بر این، ایدئولوژی فاشیسم تا پیش از شکلگیری دولت فاشیستی، محتوای روشن و مشخصی نداشت. چنانکه موسولینی در سال 1920 به صراحت اعلام کرد: «فاشیسم امروز صاحب تاریخی است که از سال 1915 آغاز میشود اما هنوز دکترینی ندارد. زمانی که فرصت مناسب فرا رسد صاحب دکترین هم خواهد شد و مفاد این دکترین را تشریح خواهیم کرد.»
فقدان آموزههای روشن و از پیش اندیشیده شده، ضعفی بود که به قوت فاشیسم در ایتالیا بدل شد؛ چرا که دست رهبران این جنبش را در طرح پی در پی وعدههای بلندپروازانه و نامتجانس باز گذاشته بود.
در فضای جنگزده و آکنده از خشونت ایتالیای آن زمان نیز عقلانیت سیاسی چندان فروخفته بود که وعدههای متعارض رهبران جنبش فاشیسم در ایتالیا، مانع از رویش نیروهای فاشیستی در متن آن جامعه نمیشد.
عدم تکوین و وضوح مبانی فاشیسم، نه تنها امکان بررسی سازگاری وعدههای فاشیستها با مبانی فکریشان را از جامعه ایتالیا گرفته بود، بلکه فاشیسم را به "طرحی برای فردا" بدل کرده بود. به عبارت دیگر، مردم ایتالیا فاشیسم را نه در گذشته که در آینده جستوجو میکردند.
در واقع فاشیسم پدیدهای بود که در تاریخ ایتالیا رخ ننموده بود و مردم این کشور به هیچ وجه نمیتوانستند کارنامۀ آن را مورد قضاوت تاریخی قرار دهند.
هم از این رو بود که موسولینی به سادگی میتوانست فاشیسم را به مثابه عصارۀ فرهنگ و اندیشۀ مردم ایتالیا معرفی کند. او در اینباره میگفت: «فاشیسم یک اندیشۀ جمهوریخواهی نیست، سوسیالیسم نیست، دموکراتیک نیست، محافظهکار نیست، ملیگرا نیست، بلکه برآیند و نتیجۀ تعامل همۀ خوبیها و بدیهاست.»
این وضعیت باعث میشد که فاشیسم بسیاری از مطالبات سوسیالیستی و کمونیستی را نیز در بر گیرد.
فاشیستها پیش از آنکه به قدرت برسند، مطالباتی نظیر سقف زمانی 8 ساعت کار در روز، تعیین حداقل دستمزد، دموکراسی مشارکتی در صحنۀ کارخانهها و کارگاهها، بهبود نظام تامین اجتماعی و بیمه برای کارگران را مطرح میکردند.
علاوه بر این، رهبران جنبش فاشیسم در سازماندهی نیروهای خود کارنامۀ موفقی بر جای گذاشتند. آنها همچنین توانستند بسیاری از سوسیالیستها را جذب تشکیلات خود کنند.
میشل بیانچی از جملۀ این افراد بود. وی یکی از رهبران اتحادیۀ کارگران ایتالیا بود؛ اتحادیهای که از دل کنفدراسیون عمومی کارگران ایتالیا سربرآورده بود.
بیانچی سالها سوسیالیست بود و در امر تبلیغات توانایی چشمگیری داشت؛ به گونهای که در دوران خدمت سربازی نیز بیشتر زمان خود را به جای حضور در جبهه، صرف تبلیغات و برانگیختن احساسات میهنپرستانه کرده بود.
از دیگر عوامل موثر در تفوق سیاسی فاشیسم در جامعۀ ایتالیا، وجود ارادۀ سیاسی لازم در رهبران این جنبش برای تحقق و پیشبرد اهداف خود بود.
این اراده البته خصلتی خشونتآمیز و غیراخلاقی داشت، اما هرچه بود در تضعیف رقبای چپگرا موثر واقع شد. حملات متعدد فاشیستها به سازمانها و تجمعات رقبای چپ، به خصوص سوسیالیستها، نقش قابل توجهی در مرعوب کردن آنان و از میدان به در کردنشان داشت.
از سوی دیگر پس از کشته شدن چهار فاشیست از سوی سوسیالیستها در میدان مرکزی شهر فرارا، رهبران جنبش فاشیسم فرصت و شرایط مناسب و مساعدی برای ترغیب سایر نیروهای سیاسی – اجتماعی برای ایجاد ائتلافی ضدسوسیالیستی به دست آوردند.
پس از آن حادثه، پلیس، ارتش، لیبرالها و کاتولیکهای عضو حزب مردم ایتالیا نیز علیه سوسیالیستها متحد شدند.
صرفنظر از نقش رهبری سیاسی، ساختار طبقاتی جامعۀ ایتالیا نیز در تفوق سیاسی فاشیسم به ایدئولوژیهای دست چپی موثر بود. اغلب اعضای جنبش فاشیسم از میان دهقانان و خرده بورژوازی برخاسته بودند و در کنار آنها طبقات بالای سنتی نیز حامی این جنبش بودند.
این گروهها، نیروهای اجتماعی رو به افولی بودند که از یک سو بحرانهای برآمده از نوسازی و اقتصاد سرمایهداری را تاب نمیآوردند و از سوی دیگر، سوسیالیستها و کمونیستها را مدافع منافع خود نمییافتند.
در شرایطی که در ایتالیای آن زمان، طبقات ماقبل مدرن هنوز نیرومندتر از طبقات مدرن بودند، جذب این طبقات به جنبش فاشیستیِ تحت رهبری موسولینی، زمینۀ لازم را برای شکست کمونیستها و سوسیالیستها فراهم کرد. چه این دو گروه، بنا به ماهیت ایدئولوژی خود، نمیتوانستند منافع و علایق نیروهای اجتماعی ماقبل مدرن را همانند فاشیستها پوشش داده و نمایندگی کنند.
خصلت چندبعدی و التقاطی ایدئولوژی فاشیسم در کنار بسط ید رهبران این جنبش در ترسیم و تبیین ایدئولوژی نوپای خود، سبب میشد که فاشیسم همزمان قادر به پاسخگویی به گرایشهای رادیکال دهقانان و خردهبورژوازی و گرایشهای محافظهکارانۀ طبقات بالای سنتی باشد.
دو گروه اول مخالف سرمایهداری ارضی، مالی و صنعتی بودند و گروه دوم نیز مخالف لیبرالیسم، مدرنیسم، سوسیالیسم و کمونیسم بود. سوسیالیستها و کمونیستها شاید نظرا کموبیش قادر به جذب دهقانان و خردهبورژوازی بودند اما به هیچ وجه نمیتوانستند طبقات بالای سنتی را جذب کنند.
باید افزود که ایدئولوژی فاشیسم با توجه به خصلت پاتریمونیالیستیاش، در مقایسه با رقبای دستچپی خود، با سنتهای خانوادگی و فرهنگی و مذهبی جامعه ایتالیا سازگاری بیشتری داشت.
علاوه بر این، فاشیسم نه تنها سرگشتگی روحی ناشی از مدرنیسم را در اعضای طبقات ماقبل مدرن برطرف میکرد، بلکه وحدت ملی را نیز که یکی از مهمترین اولویتهای ایتالیای پس از جنگ بود، با شدت و حدّت هرچه تمامتر تبلیغ میکرد و این خود بر جذابیت و فریبندگی آن میافزود.
وعدۀ تحقق وحدت ملی و درمان سرخوردگیهای انسان سرگشتۀ جامعۀ مدرن در کنار ابهام ایدئولوژیک فاشیسم و بیتجربگی سیاسی مردم ایتالیا در قبال این جریان سیاسی و نیز ارادۀ راسخ و خشونتآمیز رهبران جنبش فاشیسم و ساختار طبقاتی جامعۀ ایتالیا، عواملی بودند که دوشادوش یکدیگر زمینهساز پیروزی فاشیسم بر رقبای چپگرای خود در ایتالیای پس از جنگ جهانی اول شدند.