عصر ایران؛ گلستان خوانی ــ هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند. ترسیدم از بیم گزند خویش، آهنگ هلاک من کنند. پس قول حکما را کار بستم که گفتهاند:
حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
از آن کهاز تو ترسد، بترس ای حکیم
وگر با چوناو صد برآیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود
برآرد به چنگال، چشم پلنگ؟
-------------------------------------------------------------------------------
توضیح: هر چند معنی حکایت روشن است ولی به طور اختصار می توان گفت سعدی بر این باور است که ترس زیاده از حد میتواند برای آن که ترس ایجاد کرده دردسر ایجاد کند.
همچون وزیرانی که از شدت ترس شاید بر امیر بشورند تا بلایی بر سر آنان نیاورد. یا اگر مار به چوپان نیش میزند در واقع به خاطر این ترس است که چوپان سر او را به سنگ بکوبد و بکشد. از ترس کشته شدن به دست شبان پیشدستی میکند و خود نیش میزند یا گربه چون از پلنگ میترسد به او حمله میکند تا چشم او را درآورد. ( ترس از این که بلایی بر سر شخص آید نوعی جسارت میدهد که پیشدستی کند.)