سیاهی داشت نام او خَصِیب در غایتِ جهل. مُلکِ مصر به وی ارزانی داشت و گویند: عقل و درایتِ او تا به جایی بود که طایفهای حُرّاثِ مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بارانِ بیوقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن!
کد خبر: ۱۰۲۱۶۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۱
وزرایِ نوشیروان در مهمّی از مَصالحِ مملکت اندیشه همیکردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همیزدند و ملِک همچنین تدبیری اندیشه کرد.
کد خبر: ۱۰۰۱۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۵
پادشاهی به کشتنِ بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزهِ آن بر تو جاوید بماند.
کد خبر: ۱۰۰۱۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲
یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست؛ که روز و شب به خدمتِ سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را، عَزَّ وَ جَلَّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جملهٔ صِدّیقان بودمی.
کد خبر: ۱۰۰۱۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹
درویشی مجرّد به گوشهای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقهپوشان امثالِ حیواناند و اهلیّت و آدمیّت ندارند.
کد خبر: ۹۹۷۲۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
یکی در صنعتِ کُشتی گرفتن سرآمد بود، سیصد و شصت بندِ فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشهٔ خاطرش با جمالِ یکی از شاگردان میلی داشت.
کد خبر: ۹۹۷۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و بر او التفات نکرد، تا شبی که آتشِ مَطبَخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت وز بسترِ نرمش به خاکسترِ گرم نشاند.
کد خبر: ۹۹۷۲۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸
یکی از ملوکِ عرب شنیدم که متعلّقان را همیگفت: مرسومِ فلان را چندانکه هست مُضاعَف کنید که مُلازِمِ درگاه است و مترصّدِ فرمان؛ و دیگر خدمتگاران به لَهْو و لَعِب مشغولاند و در اَدایِ خدمت مُتَهاوِن.
کد خبر: ۹۹۷۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶
خواجه بر این وقوف یافت و از خطر اندیشید و در حال جوابی مختصر، چنان که مصلحت دید، بر قَفای ورق نبشت و روان کرد. یکی از متعلّقان واقف شد و ملِک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوکِ نواحی مراسله دارد.
کد خبر: ۹۹۷۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴
داستان یک عارف و نماز شاگرد را از زبان محمد اصفهانی بشنوید .
کد خبر: ۹۵۴۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
ملک را خوش آمد صرّه ای هزار دینار از روزن برون داشت که دامن بدار ای درویش گفت دامن از کجا آرم که جامه ندارم.
کد خبر: ۹۱۷۷۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم.
کد خبر: ۹۰۵۶۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کران است.
کد خبر: ۹۰۲۷۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸
بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند.
کد خبر: ۹۰۲۷۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۴
کد خبر: ۸۹۴۹۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۴
کد خبر: ۸۹۴۹۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۰
کد خبر: ۸۹۴۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
کد خبر: ۲۴۸۷۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۱۰/۰۹
کد خبر: ۱۵۱۲۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۸۹/۱۰/۱۱
کد خبر: ۱۴۳۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۸۹/۰۸/۱۵