بر اساس اسناد موجود، نام تقریبا دو هزار خدای مصری باستان شناخته شده است. تصور هم مشکل است که یک فرهنگ چگونه میتواند چنین تعداد زیادی خدا را پرستش کند. اما نکته این است که فرهنگ و دین مصر باستان به هیچ وجه یکدست نبوده است، چرا که هر جامعه محلی خدایان و باورهای خاص خود را داشته است.
به گزارش فرادید، پس از متحد شدن مصر به یک پادشاهی واحد، فرعونها تلاش کردند تا خدایان کشور را به نوعی همسو کنند. این بدان معنا بود که تصمیمات مذهبی اغلب جنبه سیاسی داشتند تا جنبه مذهبی. اینکه کدام خدایان برتر بودند، به این موضوع بستگی داشت که کدام شهر در آن زمان از لحاظ سیاسی غالب بود. بیایید کمی بیشتر در مورد تحول دین مصر باستان، از دوران پیش از تاریخ تا دوران مسیحیت یاد بگیریم.
برخی از محققان بر این باور هستند که دین در مصر پیش از سلسلههای فراعنه، دینی جاندارانگارانه بوده است یعنی پدیدههای طبیعی مهمی که بر زندگی مصریان تأثیر میگذاشتند (مانند نیل) به صورت خدایان جاندار درآمده و با توتمها (اشیاء مقدس) نمایش داده میشدند.
برای اینکه نظر لطف این خدایان را برای رفاه و یا حمایت جلب کنند، معابد در مناطق محلی ساخته میشدند. کاهنان مسئول رسیدگی به نیازهای خدایان بودند. صدها خدا در سراسر مصر طی این دوره ظهور کردند.
«حاپی» خدای طغیان رود نیل بود که هر سال باعث حاصلخیزی و رفاه میشد. مرکز اصلی پرستش او در جزیره الفنتین، نزدیک اسوان قرار داشت. حاپی به عنوان یک خدای مهم حاصلخیزی، به شهرت ملی رسید. او را گاهی اوقات پدر خدایان مینامیدند و با خلقت مرتبط میدانستند.
تمساحهای نیل به صورت خدای «سوبک» مجسم میشدند. او خدای خطرناکی بود، اما برای درخواست محافظت در برابر خطرات مرتبط با نیل نیز به او متوسل میشدند. در پادشاهی کهن، پرستش سوبک عمدتا در فیوم، منطقهای در حدود ۱۰۰ کیلومتری جنوب غربی قاهره، رواج داشت. محبوبیت سوبک در طول قرنها افزایش یافت. در قرن چهارم پیش از میلاد، معبد بزرگی که هنوز هم پابرجا است، برای او در نزدیکی اسوان ساخته شد.
خدای سوبک با سر تمساح
در حدود ۳۱۵۰ پیش از میلاد، مصر علیا و سفلی تحت فرمانروایان جدیدی به نام فرعونها متحد شدند. این رویداد، دین را تغییر داد. قدرت فرعون با معرفی او به عنوان واسطهای مهم بین دنیای فانی و دنیای الهی افزایش یافت. این امر به فرعون، از طریق ارتباط ویژه او با خدایان، جایگاهی نیمه خدایی اعطا کرد.
پرستش نیاکان و آیین مردگان نیز اهمیت بیشتری پیدا کرد، چرا که فرعونها جایگاه خود را از طریق نسبشان توجیه میکردند.
دوره پادشاهی کهن (۲۶۸۶-۲۱۸۱ پیش از میلاد) دورهای است که اهرام در آن ساخته شدهاند. این امر نشاندهنده تمرکز بیشتر بر فرعون و آیین مردگان در دین مصر باستان است. اهرام بناهای یادبود و معابد تدفینی بودند که گذر فرعون به دنیای پس از مرگ را تضمین میکردند.
اهرام همچنین ارتباط نزدیکی با آیین رع (یا را)، خدای خورشید داشتند. مرکز اصلی پرستش اولیه او هلیوپولیس، نزدیک به محل ساخت اهرام بود. تا قرن ۲۵ پیش از میلاد، او به عنوان مهمترین خدای ملی شناخته شده بود.
رع اشکال مختلفی داشت. او اغلب به صورت مردی با سر شاهین و با صفحه خورشید بر سرش به تصویر کشیده میشد، که بعدها رع-هوراختی نامیده شد. اما او همچنین در قالب انسانی به عنوان آتوم-رع و به شکل سوسکی که خورشید را در سراسر آسمان هل میداد به تصویر کشیده میشد.
رع را خدای خالق و پادشاه خدایان میدانستند. در طول روز، رع بر آسمان و زمین حکومت میکرد و این امر منجر به ارتباط نزدیک او با فرعون حاکم شد. در شب، او خورشید را در دنیای زیرین با قایق خود حمل میکرد. هر شب، توسط مار الهی آپوفیس مورد حمله قرار میگرفت. اما رع این دیو را شکست میداد و روز بعد دوباره طلوع میکرد.
شکل اهرام تصویری از پرتوهای خورشید بود که به زمین میتابید. جهتگیری شرقی-غربی اهرام نیز به گونهای بود که با چرخه مهم طلوع و غروب خورشید همسو باشد.
کتیبههای داخل اهرام نشان میدهد که فرعون پس از مرگ با خدای رع یکی میشد و به او در سفر شبانهاش در دنیای زیرین میپیوست.
رع تنها خدایی نبود که مرکز اصلی پرستش او در هلیوپولیس بود. در طول دوره پادشاهی میانه (۲۰۵۵-۱۶۵۰ پیش از میلاد)، آیین نهگانۀ بزرگ در هلیوپولیس به شکوفایی رسید.
رع با نام خدای «آتوم»، بخشی از این نهگانه بود. او خدای خالقی بود که به طور مستقل با ظهور از نون (به معنی آبهای اولیه) به وجود آمد. او سپس «شو» و «تفنوت» را که تجسم هوا و رطوبت بودند آفرید. شو و تفنوت نیز به نوبه خود، «گب» (زمین) و «نوت» (آسمان شب) را به دنیا آوردند.
خدای ازیریس با بدن سبزرنگ نشان داده میشد زیرا به دنیای مردگان حکمرانی میکرد
گب و نوت چهار فرزند داشتند: «اُزیریس»، «ایسیس»، «ست» و «نفتیس». ازیریس و ایسیس نماد باروری و نظم بودند و بر جهان تسلط داشتند. ست و نفتیس نماد هرج و مرج بودند که برای تعادل لازم بودند.
یک افسانه معروف مصری میگوید که ست به برادرش ازیریس حسادت کرد و او را کشت. او بدن او را تکهتکه کرد و تکههای آن را در سراسر مصر پخش کرد. سپس ست تخت سلطنت برادرش را تصاحب کرد. اما ایسیس با کمک خواهرش نفتیس، توانست تکههای بدن را جمع کند و ازیریس را دوباره زنده کند.
اما ازیریس به طور کامل زنده نشد. او بیشتر به زندگی پس از مرگ شباهت داشت. به همین دلیل او را با پوست سبز به تصویر میکشیدند. بنابراین، ایسیس و نفتیس از قدرت جادویی خود برای ایجاد دنیای زیرزمینی به نام دوعات برای ازیریس استفاده کردند تا او بر آن حکومت کند. این امر منشأ اسطوره دنیای زیرزمینی شد و دیدگاهها را در مورد زندگی پس از مرگ تغییر داد.
در متون اهرام، فقط فرعون میتوانست از زندگی ابدی لذت ببرد. از دوره پادشاهی میانه به بعد، دسترسی به دنیای پس از مرگ حالتی عمومی پیدا کرد. اسطوره سنجش قلب یک فرد در برابر یک «پر» از حقیقت (مات) در همین دوره پدید آمد.
طبق اسطوره، ایسیس خدای شاهینسر «هوروس» را به دنیا آورد. او تخت سلطنت پدرش را از ست پس گرفت و نظم طبیعی را بازیابی کرد.
این نهگانۀ خدایان از نظر سیاسی نیز اهمیت یافتند. فرعون در طول زندگی خود با هوروس و پس از مرگ با ازیریس همسان شد. همسر و مادر فرعون نیز به طور نزدیک با ایسیس مرتبط شدند.
در حالی که اهمیت نهگانۀ هلیوپولیس از متون و نگارگریهای باقیمانده از دوره پادشاهی میانه به بعد مشهود است، آنها به طور فراگیر به عنوان خدایان برتر پذیرفته نشدند.
ممفیس نیز در طول تاریخ مصر مرکز مهم مذهبی و سیاسی بود و خدایان آن اغلب به شهرت میرسیدند.
تندیس خدای پتاح
خدای اصلی ممفیس «پتاح» بود که حامی صنعتگران، فلزکاران و معماران بود. او مانند ازیریس، به صورت مردی مومیایی شده به تصویر کشیده میشد. پرستش او ارتباط نزدیکی با پرستش گاو نر آپی داشت که تجسمی از پتاح تلقی میشد.
او را خدای خالق خودآفریده میدانستند که همه چیز را از طریق افکار و سخنان خود خلق میکرد. گاه، زمانی که کاهنان ممفیس میخواستند خدایان خود را برتر از خدایان هلیوپولیس نشان دهند، میگفتند که آتوم توسط لبها و دندانهای پتاح به وجود آمده است.
پتاح اغلب در سه گانهای با خدایان «سخمت» و «نفرتم» پرستش میشد. سخمت ماده شیری با جنبههای مخرب و محافظ و همسر پتاح بود. نفرتم پسر آنها بود که با گل نیلوفر آبی و مرتبط با شفا و زیبایی به تصویر کشیده میشد.
تندیس آمونرع
تب، که در نزدیکی الاقصر امروزی قرار دارد، شهر دیگری است که اغلب از نظر سیاسی به اهمیت میرسید. «آمون» به عنوان خدای اصلی آن شهر شناخته میشد. او خدای خورشید بود که آمون-رع نیز نامیده میشد و بخشی از سهگانه تب به همراه همسرش «موت»، الهه مادر، و پسرشان «خنسو»، خدای ماه که پدرش را به عنوان خدای خورشید متعادل میکرد، بود.
آمون قدرتمندترین خدای مصر باستان در طول دوره پادشاهی جدید (1550-1070 پیش از میلاد) بود و کاهنان آمون یکی از ثروتمندترین و با نفوذترین نهادهای مصر باستان بودند. معبد معروف کارناک که توسط فرعونهای ملقب به «رامسس» (1292-1077 پیش از میلاد) ساخته شد، به آمون، موت و خنسو اختصاص داشت. دره پادشاهان نیز قبرستان شهر تب است و بسیاری از مقبرههای آن تحت تأثیر شدید دین تب بودهاند.
دوره عمارنه (1353-1336 پیش از میلاد) در دوره پادشاهی جدید (1550-1070 پیش از میلاد) رخ داد و به عنوان تجربهای کوتاهمدت در یکتاپرستی تلقی میشود.
فرعون «آخناتون» چهارم تصمیم گرفت از فرقههای اصلی و کاهنان برجسته آن زمان که عمدتا کاهنان آمون بودند دوری کند و تمرکز مذهبی خود را بر آتون معطوف کند. آتون خورشید الهی بود و در حالی که قبلاً نیز پرستش میشد اما عمدتاً به عنوان جنبهای از رع در نظر گرفته میشد.
آخناتون و خانوادهاش در زیر نماد آتون (خدای یکتا)
فرعون نام خود را به آخناتون تغییر داد تا به این خدا احترام بگذارد و پایتخت مذهبی جدیدی را در عمارنه به نام این خدا بنا کرد. این یک اقدام سیاسی مهم بود زیرا او خانواده سلطنتی و دربار را به عمارنه منتقل کرد و آنها را از نفوذ کاهنان قدرتمند آمون دور کرد. به نظر میرسد این امر عمدی بوده است، زیرا آخناتون بدون حمایت معمول کاهنان روابط دیپلماتیک بینالمللی را دنبال میکرد.
این دوره بسیار غیرمعمول بود. هنر و تصویرگری مصری تغییر کرد و خانواده سلطنتی دیگر نه به صورت ایدهآل، بلکه به شیوهای طبیعی و آرام به تصویر کشیده میشدند. این خانواده همچنین به شکلی قابل دسترستر به تصویر کشیده میشدند و در تصاویرشان کارهای روزمره مانند ماهیگیری و کشاورزی را به جای جنگ و معاشرت با خدایان انجام میدادند.
در حالی که کاهنان آمون قبلا هم نگران از دست دادن قدرت خود بودند، زمانی که آخناتون پرستش سایر خدایان را ممنوع کرد و استفاده از بتها را ممنوع کرد، دین جدید آتون به یک مشکل جدی برای آنها تبدیل شد.
جانشین آخناتون، یعنی فرعونی به نام توتعنخآمون، به سرعت به رویههای مذهبی سنتی بازگشت که این احتمالاً تحت تأثیر مشاوران او اتفاق افتاد. پس از او، وزیر اعظم او، آیی، و سپس ژنرال نظامی هورمهب به قدرت رسیدند.
در سال 332 پیش از میلاد، اسکندر مقدونی مصر را فتح کرد. یکی از ژنرالهای او به نام بطلمیوس پس از مرگ اسکندر خود را به عنوان فرعون جدید معرفی کرد. این آغاز دوره بطلمیوسی بود، دورهای که ایدههای مذهبی یونانی به این کشور وارد شد.
سر خدای سراپیس
بطلمیوس دینی ترکیبی جدید ایجاد کرد که به طور فعال قصد داشت هم از پیروان مقدونی خود و هم از مردم مصر حمایت کند. او تمرکز دین جدید خود را بر خدای «سراپیس» قرار داد که اسطورهشناسی او ترکیبی از عناصر پتاح و ازیریس و عناصر خدایان یونانی زئوس، هادس، آسکلپیوس، دیونیسوس و هلیوس بود. او با باروری، خورشید، آداب و رسوم تدفین و پزشکی مرتبط بود.
تمرکز بر این خدای جدید برای انتقال قدرت مهم بود. این امر تمرکز را از ممفیس به پایتخت جدید بطلمیوس یعنی اسکندریه، منتقل کرد. با این حال، بطلمیوس مراقب بود که به کاهنان قدرتمند احترام بگذارد و نخبگان مصری را از خود دور نکند.
جالب است که بسیاری از زنان سلسله بطلمیوسی خود را به سبک آفرودیت (الهۀ یونانی) اما با لباس مصری میآراستند. کلئوپاترای چهارم از این جهت برجسته بود زیرا او خود را به سبک ایسیس آراست. این احتمالاً به این دلیل بود که خود را از خواهر رقیب سیاسی خود آرسینوئه متمایز کند و به نخبگان محلی نزدی شود.
زمانی که مصر در سال 31 پیش از میلاد تحت کنترل روم قرار گرفت، اسکندریه همچنان مرکز سیاسی اصلی کشور بود و نمایندگان امپراتوری روم از آنجا حکومت میکردند.
دین محلی تا حد زیادی میتوانست به روال عادی خود ادامه دهد و فرقههای سرامپیس و ایسیس در سراسر جهان روم نیز محبوب شدند. شواهدی از معابد ایسیس تا بریتانیای دور نیز وجود دارد.
مصریان عادت داشتند فرعونهای خود را با خدایان مرتبط بدانند و آنها را به عنوان شخصیتهای نیمه الهی پرستش کنند. امپراتور روم اکنون در این موقعیت قرار گرفته بود و این امر سیاستمداران رومی را راضی میکرد.
مسیحیت در حالی که هنوز در جهان روم به عنوان دینی سرکش تلقی میشد، در اسکندریه ریشه دواند. جامعۀ مسیحیان اسکندریه توسط مرقس حواری در سال 33 میلادی تأسیس شد و علیرغم آزار و اذیت مسیحیان در سراسر امپراتوری روم، در قرون متمادی به فعالیت خود ادامه داد.
در واقع، دین روم بسیار باز و پذیرا بود و اغلب خدایان محلی را از مناطقی که فتح میکردند به دین خود جذب میکرد تا انطباق را آسانتر کند. اما مسیحیت در قرون اول و دوم میلادی در جهان روم غیرقانونی بود زیرا وجود خدایان دیگری غیر از خدای مسیحی را انکار میکرد و پرستش خدایان دروغین مانند ژوپیتر را ممنوع میکرد.
انجام قربانی برای ژوپیتر اپتیموس ماکسیموس، خدای اصلی دولت روم، و برای امپراتوران رومی که به مقام خدایی رسیده بودند، برای حفظ لطف خدایان و نشان دادن وفاداری به نظم رومی ضروری تلقی میشد. بنابراین مسیحیان به دلیل امتناع از مشارکت در پرستش خدایان رومی مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند.
اما زمانی که مسیحیت در جهان روم در سال 313 میلادی به طور رسمی به دین رسمی تبدیل شد، اسکندریه یکی از مراکز اصلی این دین جدید بود.