ژانر فیلم نوآر (Noir) که در ساده ترین شکل به «فیلم سیاه» یا «فیلم تاریک» ترجمه شده است، از دوران صامت یکی از اصلیترین عناصر سینما بوده است.
به گزارش روزیاتو، هر سینمادوستی میداند که این ژانر دارای عناصر زیادی است که اغلب در ترکیب با هم وجود دارند: جنبه های زیباییشناسی مانند سایه و اغراق، جنبه های اخلاقی مبهم و تاریک مانند ضدقهرمانها و روایتهای پیچیده (اغلب در یک قالب غیرخطی، و با روایت خشن و سرد یک راوی)- و البته زنان زیباروی مرگبار موسوم به فم فتال.
یک سری، نوآرهای کلاسیک ناب به عنوان راهنماهایی استاندارد برای ساخت فیلم های نوآر مانند غرامت مضاعف و شاهین مالت وجود دارد که از اجزای اصلی تاریخ و ساختار این ژانر هستند، اما ژانر نوآر اغلب با ژانرهای دیگری مانند عاشقانه، جاسوسی، اکشن و ترسناک ادغام میشود – که گاهی اوقات جلوه هنری خیرهکننده ای را خلق می کند.
فیلم های زیر نوآر و نئو نوآرهایی هستند که از ابتدا تا انتها به معنای واقعی کلمه بی عیب و نقص هستند. این فیلمها از هالیوود کلاسیک گرفته تا هالیوود جدید تا دوران مدرنتر، به طرفداران فیلم و حتی تازهکارهای سبک نوآر یادآور می شود که چرا این ژانر بهطور منحصربهفردی جذاب و مسحور کننده است.
شب شکارچی به عنوان تلفیقی ترسناک و از لحاظ بصری نفسگیر از تریلر روانشناختی، یک فیلم جنایی و ترسناک گوتیک ناب با بن مایه های افسانه ای، این کابوس نمادین هالیوود کلاسیک، رابرت میچم را در نقش یکی از نمادین ترین و ترسناک ترین شخصیت های منفی سینما در خود دارد: “کشیش” هری پاول، مردی متقلب و کلاهبردار که به دنبال ثروتی نقدی است که اکنون در اختیار دو فرزند خردسال قرار دارد.
این تنها فیلمی بود که چارلز لاتون، بازیگر تحسین شده، کارگردانی شد، و در زمان اکران خود به طور کلی نادیده گرفته شده یا کاملاً بی ارزش شناخته شد.
مانند دیگر فیلم تحسین برانگیز اما سیاه و بیرحمی که آن هم دوران حرفه ای یک نفر را نابود کرد، یعنی فیلم Peeping Tom، این فیلم نیز اکنون به عنوان فیلمی جلوتر از زمان خود شناخته شده است.
این فیلم یکی از زیباترین، ترسناک ترین و عجیب ترین فیلم هایی است که تاکنون ساخته شده است. لیلیان گیش، ستاره سینمای صامت، به اندازه میچم برای فیلم ارزشمند است، زنی ثابت قدم و با ایمان، و محافظ فرزندان گمشده. شب شکارچی شبیه هیچ فیلم دیگری نیست.
داستان پلیسی بدن تاریخ مصرف کرتیس هنسون که به طور مختصر و در عین حال استادانه ای از رمان بزرگ جیمز الروی اقتباس شده است، داستان دو پلیس به ظاهر نامتجانس (راسل کرو و گای پیرس) را دنبال می کند که باید با هم متحد شوند تا شبکه ای از فساد را که تا بالای زنجیره قانونی و سیاسی لس آنجلس دهه ۱۹۵۰ پیش رفته، از بین ببرند. بسیاری از فیلمهای این فهرست در سایه زندگی میکنند، اما لس آنجلس محرمانه تا حد زیادی یک روایت روشن و آفتابی در سطح است.
این زرق و برق در تضاد با دنیایی از فساد نفرت انگیز، خودخواهانه و خشونت آمیز که درست در زیر شهر فرشتگان قرار دارد، بسیار مؤثر است، شهری از رویاها که رویاهای بسیاری در آن مرده اند. لس آنجلس محرمانه زمان و مکان خاص خود را خلث می کند و واکنش عاطفی عظیمی را نیز برمی انگیزد.
این فیلم علاوه بر اینکه یکی از بهترین و جذاب ترین داستان های جنایی را دارد که تا به حال روی پرده سینما تماشا کرده اید، یکی از بهترین فیلم ها در مورد دوستی بین مردان و همچنین یک داستان عاشقانه بی عیب و نقص نیز هست. کیم بسینگر در اینجا با شایستگی، برنده جایزه اسکار شد، جایی که شخصیتی معیوب اما به شدت قابل درک و قابل همزاد پنداری را بازی می کند که تصورات از پیش موجود در مورد زن های زیبا اما مرگبار (فم فتال) در ژانر نوآر را زیر و رو می کند.
اگرچه اشاره به فیلم The Big Sleepو دیگر نوآرها در کنار لورن باکال بسیار مهم است، اما نمادین ترین حضور همفری بوگارت در این ژانر، به شکل غیرقابل انکاری نقش سم اسپید در اولین کارگردانی جان هیوستون، شاهین مالت است.
این بازیگر به شدت باحال و خونسرد در مقابل مری آستور و پیتر لور در دیگ بخاری درباره هیستریِ پیرامون مک گافین ، مجسمه ای خیره کننده و اسرارآمیز، بازی می کند. با این حال، در واقعیت، در شاهین مالت همه چیز در مورد حرص و طمع و بیهودگیِ ویران کننده روحِ آن است.
فیلم هیوستون در واقع یک بازسازی است. یک نسخه سبک تر اما هیجان انگیزتر از فیلمی به همین نام ساخته سال ۱۹۳۱ که آن هم ارزش تماشا دارد، فیلمی که موفقیت اولیه آن تا حد زیادی به خاطر قوانین سختگیرانه سانسوری هیز تلف شد، قانونی که تا سال ۱۹۶۸ پابرجا بود.
نسخه سال ۱۹۴۱ شاهین مالت از نگاه بسیاری بهترین فیلم کارآگاهی تاریخ سینماست، یکی از ۲۵ فیلم اولی که توسط کتابخانه ملی ثبت فیلم کنگره به ثبت رسیده است.
با وجود همه سروصداها و تبلیغاتی که باربی به دنبال داشت، حداقل برای سینمادوستان این احتمال وجود دارد که رانندگی به عنوان نمادینترین نقش رایان گاسلینگ شناخته شود.
او در نقش راننده فیلم بسیار بی نقص است، شخصیتی که اغلب ساکت است، اما حضوری تاثیرگذار، تهدیدآمیز دارد، اغلب شخصیتی نسبتاً عاشقانه و رویایی دارد (همه اینها را می توان در مورد خود فیلم نیز گفت)، یک راننده (واقعاً) که با تبهکاران همراه می شود، در حالی که باید از بیوه ای (کری مولیگان) محافظت کند.
بسیار شبیه پالپ فیکشن، رانندگی یک داستان جنایی نه چندان قابل توجه را روایت میکند، اما این روایت، صحنهپردازی داستان است که آن را به یک شاهکار تبدیل میکند. نیکلاس ویندینگ رفن با فیلم لینچ مآبانه و آشفته The Neon Demon و فیلم گیج کننده Only God Forgives به موفقیت زیادی دست نیافت،اما Drive یک شاهکار تا بی نهایت است.
بدون شک انعکاس هایی از یک نوآر تحسین شده دیگر، راننده تاکسی، در این فیلم وجود دارد اما حضور گاسلینگ و کشش متقابل رمانتیک موجود در داستان باعث می شود که در زیر این همه فضای خشن و کشتار، یک رابطه عاشقانه بسیار ملایم و خوشایند داشته باشیم.
بیلی وایلدر چند سال پس از ساخت فیلمی که ماهیت ژانر نوآر را تا به امروز تعریف میکند، این استاد هالیوود کلاسیک در همه ژانرها، فیلمی را ساخت که به همان اندازه مورد احترام است، این یکی هجوی از هالیوود است که به صنعت فیلمسازی آمریکا طعنه میزند.
این فیلم هنوز هم بهترین فیلم صنعت سینما در مورد خودش است. گلوریا سوانسون و ویلیام هولدن در فیلمی دودآلود، پر زرق و برق و اغلب کاملاً خنده دار در مورد یک ستاره سابق و مشکل دار سینما و فیلمنامه نویسی آینده دار و تلاش ناقص و هذیانی آنها برای رسیدن به موفقیت بازی می کنند.
نامزدهای جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول در سال ۱۹۵۱ شاید سخت ترین و هیجان انگیزترین رقابت این دسته در تاریخ اسکار بود. بتی دیویس و آن باکستر به خاطر فیلم All About Eve هر دو نامزد شدند. سوانسون نیز نامزد شده بود.
به نظر میرسد که رقابت بسیار نزدیک این سه، آرا را تقسیم کرده بود، موضوعی که منجر به پیروزی شوکهکنندهای برای جودی هالیدی تازهوارد به خاطر بازی در فیلم Going My Way شد. هر سه نقش آفرینی فوق الذکر باید در کتاب های تاریخ ثبت شوند تا همانند برندگان اسکار فراموش نشود.
ژانر نوآر بهخاطر داستان های پیچیدهاش شناخته میشود (برای درک این موضوع کافی است شاهین مالت را تماشا کنید)، اما فیلم لورا ساخته اتو پرمینگر از این نظر متمایز است. این فیلم به همان اندازه که غلبه سبک بر جوهر است، پیروزی سبک بر منطق و سلامت عقل نیز هست.
دانا اندروز در مقابل وینسنت پرایس و کلیفتون وب در نقش کارآگاهی بازی میکند که عاشق یک مدیر اجرایی مرده (جین تیرنی) میشود، کسی که در حال تحقیق درباره قتلش است.
لورا که در همان سال با عنوان فیلم نوآر مستقل Double Indemnity نیز منتشر شد، برای فیلمبرداری سیاه و سفیدش جایزه اسکار دریافت کرد. این یک داستان عاشقانه مطلق و مهم است، و یک داستان ارواح است، درست مانند شاهکار بدون تاریخ مصرف آلفرد هیچکاک، ربکا (Rebecca). این فیلم از سال ۱۹۹۹ در فهرست ملی فیلم آمریکا ثبت شده و شهرت آن در طول زمان بیشتر شده است.
یک بازسازی تلویزیونی در سال ۱۹۶۸ با نویسندگی ترومن کاپوتی از این فیلم انجام شد که به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و این روزها حتی پیدا کردن آن نیز سخت است. پس به دنبال همان نسخه اورجینال سال ۱۹۴۴ باشید.
بسیاری از فیلمسازان تلاش کرده اند از سبک فیلمسازی دیوید لینچ تقلید کنند اما به نتایج ضعیف و اغلب گیج کننده ای رسیده اند. در واقع فقط یک دیوید لینچ وجود دارد. همراه با فیلم هایی مانند جاده مالهالند، کله پاک کن و تویین پیکس، این فیلم نقطه عطف دهه ۸۰ نشاندهنده کاملترین و ارزشمندترین اثری است که اضافه کردن واژه «Lynchian»به فرهنگ لغت آکسفورد را الزامی کرد.
این فیلم جنایی درباره یک دانشجوی ایده آلیست که پس از یافتن گوش بریده شده ای شیفته دنیای تبهکاران می شود، کایل مک لاچلان، ایزابلا روسلینی و دنیس هاپر (فراموش نشدنی در نقش یک شرور به شدت جنسی به نام فرانک بوث) را در نقش های اصلی دارد.
باید بدانید که همه فیلم های لینچ به اندازه این فیلم تکان دهنده یا مرموز نیستند. The Elephant Man یک درام سرراست است که به طرز عجیبی با بقیه فیلمهای او مطابقت دارد، و لینچ وسعت حوزه کاری خود را با فیلم خانوادگی شیرین و ساده The Straight Story در سال ۱۹۹۹ ثابت کرد.
نمادین ترین نوآر آلفرد هیچکاک یک فیلم رنگی است و فیلمی است به نام سرگیجه (می دانید، فیلمی که در هر لیستی از بهترین فیلم های ساخته شده تاریخ سینما تاکنون قرار دارد، گاهی در صدر فهرست). به یاد داشتن این واقعیت مهم است که فیلم بدنام نیز به همان اندازه خوب است. راجر ایبرت آن را “زیباترین بیان سبک بصری این استاد” نامیده است.
کری گرانت، اینگرید برگمن و کلود رینز در این داستان داستان جاسوسی تاریک، گاهی بدبینانه و در نهایت عمیقاً عاشقانه در مورد یک مثلث عشقی مرگبار در روزهای پس از جنگ جهانی دوم ایفای نقش می کنند.
بدنام فیلمی بدون تاریخ مصرف است، حتی کمی بهتر از این توصیف. این شاهکار هیچکاک فقط با گذشت زمان تازه تر و ضروری تر می شود. فیلمنامه بن هشت با صراحتی منحصربفرد به یک عشق مسموم و اعتیاد به الکل نگاه می کند که حداقل در دنیای سینما جلوتر از زمان خود بود.
فیلمبرداری شده به سبکی ماهرانه و نورپردازی جذاب و البته استفاده استادانه از رنگ ها، بدنام فیلمی تکان دهنده اما انسانگرایانه است که با برخی از عاشقانهترین ژستها و دیالوگهایی که تا به حال در یک فیلم به کار گرفته شده اند، به اوج کیفیت یک فیلم نوآر میرسد.
لیندا فیورنتینو تا حدود زیادی همانند محرومیت بوروکراتیک باورنکردنی اسی دیویس برای کارش در The Babadook در ۲۰ سال بعد، واجد شرایط نامزدی اسکار شناخته نشد در حالی که شایستگی اش را داشت، محرومیتی که تنها به این دلیل اعمال شد که The Last Seduction تقریباً همزمان با اکران محدود در سینماها در یک شبکه کابلی طراز اول نیز به نمایش درآمده بود. چه اتفاق و بهانه شرم آوری. این فیلم یکی از جذاب ترین فیلم ها در یک سال بسیار موفق و قوی برای هالیوود و سینمای بین المللی بود.
در تریلر اروتیک پرتنش و کمهزینه جان دال، این بازیگر (که مدت کوتاهی بعد در فیلم مردان سیاه پوش با دال همبازی شد) نقش زن زیبا و مرگباری را بازی میکند که با پول مواد مخدر شوهرش فرار می کند، پیش از اینکه نقشه بزرگ تبهکاری بعدی اش را بریزد.
با وجود تمام توجهی که شارون استون برای فیلم Basic Instinct در دو سال قبل دریافت کرد (بازی او در این فیلم بسیار بهتر از آن فیلم بی مزه بود)، فیورنتینو جانشین واقعی فیلیس دیتریکسون با بازی باربارا استانویک در نقش یک زن زیبا اما ترسناک، گاهی اوقات بامزه، به شدت بیرحم و قطعاً شیطان صفت است.
تام کروز همیشه یکی از بهترین بازیگران صنعت سینما بوده است، بازیگری بهتر از آن چیزی که تا به حال به خاطر آن شناخته شه است. بسیاری به فیلم مگنولیا به عنوان بهترین بازی دراماتیک او اشاره می کنند، اما واقعاً ارزشش را دارد که وثیقه را نیز در نظر بگیریم.
او در نئو نوآر اکشن و سنگین مایکل مان یک حیوان و یک شبه گرگ غیرقابل انکار است، فیلمی درباره قاتلی که یک راننده تاکسی بی گناه (جیمی فاکس) را در شبی پر از قتل به دنبال خود می کشد.
غرق در نور نئونی، نورهای بالا و سایه های کم، این اولین فیلم مان است که تقریباً به طور کامل به صورت دیجیتالی فیلمبرداری شده است. وثیقه بهترین، دقیق ترین و موثرترین فیلمی است که تا به حال درباره لس آنجلس در شب ساخته شده است.
از یک صحنه کوتاه اما نسبتاً باشکوه از یک کایوت در حال پرسه زدن در خیابانهای شهری مه گرفته و مغموم تا یک تیراندازی در کلوبی شبانه که از بهترین سکانس های اکشن ساخته شده توسط استاد ژانر اکشن است، وثیقه به همان اندازه که بررسی یک شهر بزرگ، سرد و بی احساس است، درباره بازی اخلاقی جذابی است که در درون تاکسی اتفاق می افتد.
غیرممکن است که لیستی از نوآرهای بی نقص یا فیلم هایی بی نقص تهیه کرد، بدون اینکه در نهایت به سرگیجه برسید. این فیلم که در نظرسنجی سال ۲۰۱۲ سایت اند ساوند از منتقدان بینالمللی به عنوان بهترین فیلم تمام دوران انتخاب شد، داستان بدون تاریخ مصرف استاد تعلیق در مورد وسواس فکری است، با بازی جیمز “جیمی” استوارت، بازیگر و کهنه سرباز دوست داشتنی در نقش یک کارآگاه خصوصی به نام جان “اسکاتی” فرگوسن که شیفته یک زن بلوند پر زرق و برق (کیم نواک) می شود، همان زنی که مامور شده او را تعقیب کند.
سرگیجه یک نمونه عالی از هنر فیلمسازی است، فیلمی حقیقتاً بدون همتا. از استفاده عمدی از رنگآمیزی برای تقویت روایت در فیلمبرداری ملایم و رویایی – گرفته تا موسیقی پرهیجان و در عین حال رمانتیک برنارد هرمان، همه چیز در این فیلم در بهترین کیفیت و کلاس قرار دارد.
تیتراژ آغازین انیمیشنی سائول باس گردابی دایرهای را به تصویر میکشد که البته از ترس اسکاتی از ارتفاع خبر می دهد، اما بیشتر از آن، چرخه اعتیادآور وسواس فکری او، چرخهای از مرگ را نشان میدهد.
اگرچه میتوان به راحتی ادعا کرد که نمادینترین بازی های او در فیلمهای The Shining و One Flew Over the Cuckoo’s Nest (و البته، حتی Batman) است، اما باید جای خاصی را برای فیلم محله چینی ها به عنوان بهترین فیلم جک نیکلسون در نظر گرفت.
او در کنار فی داناوی و کارگردان فیلم شاهین مالت، جان هیوستون، در فیلمی معمایی که توسط رابرت تاون نوشته شده، با داستانی الهام گرفته شده از جنگهای واقعی بر سرآب در کالیفرنیا در اوایل قرن بیستم، بازی میکند. هالیوود جدید زمانی برای شکستن قوانین مستقر بود و محله چینی ها یک نئونوآر مطلق در کامل ترین و بی نقص ترین شکل ممکن آن است.
رومن پولانسکی، فیلمنامهنویس و کارگردان مشهور، بر سر پایان بندی فیلم با تهیه کنندگان آن درگیر شد – و در نهایت به بدترین شکل ممکن به همکاری با آن ها پایان داد. این کارگردان بر پایان ناامیدکننده، پوچ گرایانه اما دراماتیکی که روی پرده دیدیم اصرار داشت، جایی که شخصیت زن زیبا و مرگبار پیچیده اما تراژیک داستان از پشت تیر می خورد و کشته می شود، و آخرین بقایای معصومیت و امید توسط پلیس مستقیماً به چنگال شیطان سپرده می شود.
تعداد کمی از فیلم های بزرگ آمریکایی تا به حال با چنین فقدان نور و امیدی به پایان رسیده اند. همچنین هرگز دیالوگ پایانی بهتر از این وجود نداشته است. “بی خیال شو جیک. اینجا محله چینی هاست.”
و اینجا پدربزرگ همه فیلم های ژانر نوآر و نئونوآر است. تریلر هیجانانگیز بیلی وایلدر در نهایت حد قابل تصور و امکانپذیر برای یک فیلم سینمایی، پرتعلیق است (هیچکاک در صحبتی معروف بعد از دیدن این فیلم گفت که مهمترین کلمات هالیوود «بیلی» و «وایلدر» هستند) و حرف آخر در ژانر فیلم نوآر باقی میماند.
بر اساس رمان کوتاه اما تکان دهنده و کمتر دیده شده ای زا جیمز ام کین، این فیلم داستان یک فروشنده بیمه (فرد مک موری) است که توسط فیلیس دیتریشسون (باربارا استانویک) حیله گر وارد یک ماجرای قتل می شود، اولین فیلم هالیوودی که از منظر قاتلان روایت می شود. این فیلم بعد از ۸۰ سال هنوز هم قدرت تاثیرگذاری و لحن نیشدارش را حفظ کرده است.
مانند دیگر تریلر بی نقص تاریخ سینما، یعنی سکوت بره ها، فیلم غرامت مضاعف، همکاری استعدادهای برتر در پشت و جلوی دوربین است که بهترین کارهای دوران حرفه ای خود را انجام می دهند.
استانویک، که بنا به گزارشها از ضریب هوشی یک نابغه برخوردار بود و در آن زمان پردرآمدترین زن آمریکا به شمار می رفت، شاید بزرگترین دارایی این فیلم برجسته باشد. فیلیس دیتریشسون مرگبارترین، ترسناک ترین و بی وجدان ترین زن زیبای مرگبار، بزرگترین کهن الگوی این پرسونا، در نهایت یک «فیلم تاریک» است.