وقتی کارت ها رو پخش می کردیم بین خودمون ، چه حالی می کرد اونی که لامبورگینی رو داشت. واقعا چه لذتی می بردیم از همین بازی های ساده. زندگی طعمش فرق می کرد. ممنون از شما
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۰:۰۲ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
يادش بخير ..لامبورگيني كانتاچ
عباس
||
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
راست گفتی صفر تا صدشو میگفتی پشم و پیلی طرف مقابل میریخت
خیلی دوران خوبی بود خیلی
ناشناس
||
۱۲:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
سرعت 302
ناشناس
||
۱۵:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
الان به جاي كارتش مي توني خودشو بخري البته 20 مدل بالاتر
ناشناس
||
۱۵:۱۸ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
الان ملت لامبورگینی سوار میشن.کی فکرشا میکرد
ناشناس
||
۲۱:۳۲ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
شورلت کاماروزد،پونتیاک فایربردهم کارت با ارزشهای بعدی بودن!
جالب اینجا بود که ما که تو منطقه غرب کشور زندگی میکردیم با اون همه بمب و موشک که رو سرمون میبارید اما با همین اسباب بازیهای ساده بسیار شاد بودیم. نمیدونم چیکار کردیم که بچه های امروز با انواع اسباب بازیهای پیش رفته و پی اس پی و ... اما شادیشون از اون موقع ماها خیلی کمتره؟ شاید استرسهای ما به اونها منتقل میشه. نمیدونم.
وای این کارتا دنیایی بود برا خودش کلکسیونش را داشتم وای چه دورانی حس نوستالژی شدیدی به من دادی با این عکس چه بودیم و چه شدیم چقدر راحت بودیم اونموقع پنج شیش سالم بود سال 62 و 61 عجیبه با اینکه جنگ بود و انقلاب تازه شده بود ولی مردم خیلی راحتتر و شادتر از الان بودند خیلی عجیبه خیلی صمیمی تر بودند چشم و هم چشمی نبود همه یکدست
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۰:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۲
مطمئن باش دو دهه دیگه عکس پلی استیشن و پی اس پی را میذارن مینویسن: یادتون میاد...."
این قصه سر دراز دارن.
وای این کارتا دنیایی بود برا خودش کلکسیونش را داشتم وای چه دورانی حس نوستالژی شدیدی به من دادی با این عکس چه بودیم و چه شدیم چقدر راحت بودیم اونموقع پنج شیش سالم بود سال 62 و 61 عجیبه با اینکه جنگ بود و انقلاب تازه شده بود ولی مردم خیلی راحتتر و شادتر از الان بودند خیلی عجیبه خیلی صمیمی تر بودند چشم و هم چشمی نبود همه یکدست
اون موقع با همه بچه های کوچه بازی میکردیم. بدون بالا-پایین طبقاتی. اما حالا همه خودشونو از هم پنهون میکنن.
اون موقع هر مادری واسه تمام بچه های کوچه مادری میکرد- حالا یه مادر بزور تک بچه خودشو رسیدگی میکنه و تازه میگه: "...تموم عمرم پای بچه ها! تلف شد."
این کارتها حتی بوی به خصوصی داشتند که با دیدن عکسها دوباره در مشام همه ی ما که اون دوران رو درک کردیم می پیچه واقعا یادش به خیر جنگ بود و سختی بود و ترس از بمباران اما شاد بودیم و غم ایام نداشتیم...
یادش بخیر
اون موقع ها در دوران جنگ بچه ها شادتر و متحد بودند ولی الان بچه ها تو یه اپارتمان کوچک بدون حیاط و حوض و باغچه چه دوران بدی دارند
واقعا دلم برای بچه های خودم می سوزه که لذت چرخ بازی در حیاط را ندارند
چقدر دلم با ديدن اين عكسها سوخت ،كه من مادر با پسرم به خاطر بازى با اين كارتها بحث ميكردم ،كه وقتت تلف ميشه ،درس بخون ،حالا بچها چه توقعاتي دارند اون بيچاره ها چى ؟ دستتون درد نكنه .
اره یادمون هست چیزی که همیشه از اون دوران داریم اینه که دلخوش داشتیم وامیدواربه آینده امنیت داشتیم اخلاق داشتیم و.... برای اینکه کسی حرفمون باور کنه قسم نمی خوردیم ولی امروز هیچی نداریم وای برما که کارما به اینجا کشید گذشته پراز بمب گلوله آرام تر وپاکتر بود تا حالا که همش دروغ .استرس بی هد ونگرانی آینده
سلام. یاد باد آن روزگاران یاد باد. وسط کوچه ولو میشدیم و بازی میکردیم. از بهداشت هم خبری نبود. از بچه های الان سر حال تر و باهوشتر و تیزتر و ...... بودیم. راستی چرا؟
بعد از ظهر های داغ تابستان 70.نه کامپیوتری بود نه پلی استیشنی و نه حتی تبلتی!همین کارتهای ارزان قیمت بود که کل تفریحات ما را شامل می شد.البته تلویزیون سیاه سفید هم بود که اگر شانس می آوردی آخر شب یک فوتبال غیر زنده پخش می کرد.همین
وای این کارتا دنیایی بود برا خودش کلکسیونش را داشتم وای چه دورانی حس نوستالژی شدیدی به من دادی با این عکس چه بودیم و چه شدیم چقدر راحت بودیم اونموقع پنج شیش سالم بود سال 62 و 61 عجیبه با اینکه جنگ بود و انقلاب تازه شده بود ولی مردم خیلی راحتتر و شادتر از الان بودند خیلی عجیبه خیلی صمیمی تر بودند چشم و هم چشمی نبود همه یکدست
خیلی خاطره انگیزه و تداعی کننده روزهای البته گاها سخت و سرده آنروزها......... ولی خداییش چرا یه تولید کننده بامرام نمیاد دیگه از این کارتها تولید یا تجدید چاپ کنه ؟؟
يادم بچه كه بودم چقدر از اين كارتها از بچه هاي ديگه مي دزديم ، كار به جايي رسيد كه از هيچي 4000 كارت جمع كرده بودم، حالا بعد از گذشت اين همه سال مي خوام از تموم كساني كه ازشون اين كارتها رو دزديم حلاليت بخوام،يادش بخير كه چه حالي ميداد اما الان شرمنده ام
پاسخ ها
sara
||
۰۱:۱۲ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۳
سلام!نظر شما که خیلی جالب ترازاین کارتا بود واقعا خیلی زرنگ بودی الانم اینجوری!؟ من با اینکه دختر بچه بودم بازی میکردم همیشه میباختم چون داداشیم بهترارا خودش برمیداشت.
واقعا" كساني و متخصصاني بيايند و تحقيق كنند چرا با وجودي كه دردوران گذشته امكانات و اسباب بازيهاي امروزي وجودنداشت زندگيهاو بويژه كودكان شادتر و پر انرژي تر بودند.زندگي بزرگترها هم عينا" به همين صورت.نه اينترنت نه ماهواره ....اما زندگي جذابتر بود و دوست داشتني تر.تعطيلات وتفريح هاي بسيار ساده جذابتر و دلنشينتر بودند اما حالا چي؟رفاه بيشتر شده امكانات فراوان،بهداشت و درمان وسيعتر و...اما زندگي جذابيت سابق را ندارد واقعا" چرا؟
مطلبی را میخواستم بگویم شاید قابل تامل باشد !
این کارت یا به قول معروف دوران کودکی که ما میگفتیم " پاستور" نه پاسور موید یک واقعیت بود .
اینکه در اوایل انقلاب افکار فرهنگی خوبی برای جایگزنی این قبیل بازیها بجای الات قمار زمان شاه"به اصطلاح پاسور وغیره " تلقی میشد میخواهم نتیجه گیری کنم که افکار مسئولان فرهنگی در بدو انقلاب بسیار بازتر وبهتر ار الان بوده یعنی آنها برای آلات جایگزین معرفی میکردند نه الان که فقط میگویند انجام ندهید وکار به جایگزینش ندارند.
یادش بخیر اون روزا.............
مادرم وقتی میخواست برادر کوچکترم و تنبیه کنه کارتای بازیشو میگرفت و اجازه رفتن توی کوچه رو نمیداد چقدر بچه ها زنگ در حیاط و میزدند و خواهش میکردن که مادرم اجازه بده برادرم با اونها باشه .......... اما حالا چی فقط چشم وهم چشمی ..............
واقعا خیلی دوران لذت بخشی بود ولی الان نه بچه ها نه بزرگسالان هیچ کدوم از زندگی لذت نمیبریم و هیچ شادی و تغییری در زندگی نداریم...واقعا یاد اون دوران قشنگه!
داشتم این کامنتا رو می خوندم، یه موسیقی بی کلام هم تو گوشم بود، چشمام رو بستم.
این قسمت از شعر آقای عبدالملکیان تو ذهنم بال گرفت:
ساده با تو حرف می زنم
مثل آب با درخت
مثل نور با گیاه
مثل شب نورد خسته ای با نگاه ماه
ساده با تو حرف می زنم
ناگهان مرا چرا چنین به نا کجا کشانده اند ؟
چیست این که خیره مانده ای این چنین
مات ومضطرب
درنگاه من
من نه !
این نه من !
نه نیستم !
این غریب
این غریبه ی شکسته
کیستم ؟
مادرم کجاست ؟
من کلاس چندمم ؟
دفترم
کتاب فارسی
جزوه های خط من کجاست ؟
من چرا چنین هراسناک ومضطرب
من که در کلاس جزو بچه های خوب بوده ام
ساکت وصبور
من همیشه گوش داده ام
دفتر مرا نگاه کن
بارها و بارها بی غلط نوشته ام
آب
آذر
آفتاب
مشق های من مرتب است
موی سر
و ناخنم
پس چرا چنین
این غریب
این غریبه
در حصار قاب آینه
این که شانه می کشد به موی خویش کیست ؟
شانه ، من کلاس چندمم ؟ ...
یادش بخیر . قیمتش 6 تومان بود و من فقط 1 تومان داشتم . دوست داشتم بخرم ولی فقط 5 تومان کم بود . به فروشنده گفتم باقی شو فردا برات میارم . وقتی به بابام گفتم5 تومان بده برای کارت اول ی فس کتک زد و فردای آن روز دلش سوخت و 5 تومان رو داد. خیلی خوشحال بودم. اون موقع حقوق بابام روزی 200 تومان بود. یادش بخیر
آنقدر مشغول کار شدیم که هیچ وقت رسیدگی به خودمان را نداریم البته چاره ای هم نداریم با توجه به این همه گرانی مگه میشود به فکر کارو پرداخت اقساط نبود .طوری شده که همه افسرده خسته وناامیدازفردا .فقط داریم می دویم تا ازقافله عقب نمانیم
خيلي دوست داشتم
سعي ميكردم باهاشون خوش باشم
خیلی دوران خوبی بود خیلی
بازیو.
درست ميشه!
این قصه سر دراز دارن.
اون موقع هر مادری واسه تمام بچه های کوچه مادری میکرد- حالا یه مادر بزور تک بچه خودشو رسیدگی میکنه و تازه میگه: "...تموم عمرم پای بچه ها! تلف شد."
من یه دونه کارت هواپیماهای شکاری داشتم، تو 8 سالگی عاشق نیروی هوایی شده بودم.
خيلي دوست داشتم
سعي ميكردم باهاشون خوش باشم
اون موقع ها در دوران جنگ بچه ها شادتر و متحد بودند ولی الان بچه ها تو یه اپارتمان کوچک بدون حیاط و حوض و باغچه چه دوران بدی دارند
واقعا دلم برای بچه های خودم می سوزه که لذت چرخ بازی در حیاط را ندارند
یادش بخیر
بعضی وقتا سر وزن ماشین دعوا مي شد که بايد زياد باشده يا کم
ما هم پيشرفت رو دوست داريم ولي شما تا زماني كه در ايران زندگي نكني نميتوني بفهمي كه چرا ما يه ماشين درست وحسابي نساختيم
نه کامپیوتری نه....
بیچاره ها عقب مونده فرهنگی ان اینجور چیزا رو اصلا درک نمیکنن!!!!!!!!!!!!!دی
ياد ايام بخير روزگار شيريني بود دهه 60
این کارت یا به قول معروف دوران کودکی که ما میگفتیم " پاستور" نه پاسور موید یک واقعیت بود .
اینکه در اوایل انقلاب افکار فرهنگی خوبی برای جایگزنی این قبیل بازیها بجای الات قمار زمان شاه"به اصطلاح پاسور وغیره " تلقی میشد میخواهم نتیجه گیری کنم که افکار مسئولان فرهنگی در بدو انقلاب بسیار بازتر وبهتر ار الان بوده یعنی آنها برای آلات جایگزین معرفی میکردند نه الان که فقط میگویند انجام ندهید وکار به جایگزینش ندارند.
مادرم وقتی میخواست برادر کوچکترم و تنبیه کنه کارتای بازیشو میگرفت و اجازه رفتن توی کوچه رو نمیداد چقدر بچه ها زنگ در حیاط و میزدند و خواهش میکردن که مادرم اجازه بده برادرم با اونها باشه .......... اما حالا چی فقط چشم وهم چشمی ..............
کلا چرا ما ایرانی ها دوران خوشی نداشیتیم؟
مرسی
روزگار عجب کاری با ما کرد.چه روزگاری بود.بی خیال دنیا بودیم.دنیامون کوچیک بود به اندازه همین عکسها
این قسمت از شعر آقای عبدالملکیان تو ذهنم بال گرفت:
ساده با تو حرف می زنم
مثل آب با درخت
مثل نور با گیاه
مثل شب نورد خسته ای با نگاه ماه
ساده با تو حرف می زنم
ناگهان مرا چرا چنین به نا کجا کشانده اند ؟
چیست این که خیره مانده ای این چنین
مات ومضطرب
درنگاه من
من نه !
این نه من !
نه نیستم !
این غریب
این غریبه ی شکسته
کیستم ؟
مادرم کجاست ؟
من کلاس چندمم ؟
دفترم
کتاب فارسی
جزوه های خط من کجاست ؟
من چرا چنین هراسناک ومضطرب
من که در کلاس جزو بچه های خوب بوده ام
ساکت وصبور
من همیشه گوش داده ام
دفتر مرا نگاه کن
بارها و بارها بی غلط نوشته ام
آب
آذر
آفتاب
مشق های من مرتب است
موی سر
و ناخنم
پس چرا چنین
این غریب
این غریبه
در حصار قاب آینه
این که شانه می کشد به موی خویش کیست ؟
شانه ، من کلاس چندمم ؟ ...
...
خاطرتون شیرین ...