عصرایران؛ احسان محمدی- این روزها وقتی به محل کارم در دانشکده محیطزیست میرسم، پسرهای جوانی را با کیف و کولههایی بر دوش میبینم که برای گذراندن تستهای عملی استخدام آمدهاند. سازمان حفاظت محیطزیست پس از آزمون علمی برای استخدام 300 محیطبان و اعلام دو برابر ظرفیتی، پذیرفتهشدگان برای گذراندن تستهای پزشکی، ورزشی و روانشناسی به کرج میفرستد.
هر روز صبح دیدن جوانهایی که عموماً از شهرستانهای دور آمدهاند و با تشویش و استرس، نگران نتایجی هستند که «زندگی»شان را میسازد و آنها را از «بیکاری» خارج میکند، این پرسش را در ذهنم ایجاد میکند که آیا «محیطبان» شدن برای آنها یک «انتخاب» است یا تنها گزینه موجود؟
هرسال به مناسبت میلاد حضرت امام رضا(ع) به عنوان ضامن آهو، روز محیطبان در ایران طی مراسمی جشن گرفته میشود، در این مراسم که امسال به میزبانی اداره کل حفاظت محیطزیست استاد یزد برگزار میشود، محیطبانان برجسته کشور مورد تقدیر میگیرند، از خانواده محیطبانان شهید تجلیل میشود و همه آرزوی امیدواری میکنند که در سال پیش رو اتفاق خونباری برای این قشر سختکوش رخ ندهد.
کاریکاتور از شهاب جعفرنژاد
محیطبانان در رسانهها عموماً وقتی مورد توجه قرار می گیرند که هدف شلیک شکارچیان قرار بگیرند و شهید شوند. در باقی اوقات کسی کمتر آنها را میبیند. کسی که در دل کوه و دشت مشغول مراقبت از گونههای گیاهی و جانوری است را کسی «نمیبیند». اما آنها تمام روز و شب، در میان برفی که تا زانو میبارد و کویری که پر از سراب است و تالاب پرتلاطم باید همه وجودشان را «چشم» کنند تا شکارچیان و متخلفان تن محیطزیست ایران را بیش از این زخمی نکنند.
جز نیروهای نظامی و امنیتی، چند شغل را میتوان مثال زد که کسانی، دور از چشم ناظر و دوربین مداربسته و رئیس و ... اینطور برای انجام وظیفه تن را جلوی گلوله سپر کنند؟ خیلی اوقات میتوانند چشم ببندند و وانمود کنند که ندیدند، بروند یک گوشه در سایهساری بخوابند، کسی خبردار نمیشود در کوهستانی بینهایت خانی آمده یا خانی رفته، اما بسیاری از آنها تندیسهای زنده «وظیفهشناسی» هستند.
وقتی پای درد دلشان مینشینی میگویند بارها از اطرافیان و حتی بعضی مسئولان شنیدهاند که «آدم خودش را برای نجاتدادن یک میش و بُز به کُشتن نمیدهد»! اما قریب به 120محیطبان تا امروز جان باختهاند. آنها نگهبانان گونههای گیاهی و جانوری هستند که سرمایههای این کشور به شمار میروند.
هفته پیش وقتی با یکی از داوطلبها حرف میزدم میگفت: «من پدرم محیطبان بوده، دیدم که چطور دو هفته میرفت کوه و حتی موبایل هم آنتن نمیداد و ما هیچ خبری نداشتیم، خودمان مجبور بودیم هر گرفتاری داریم رفع و رجوع کنیم اما چاره چیه؟ بالاخره یک نفر باید از این طبیعت محافظت کنه؟»
با ایمان حرف میزد. از آن اعتقادهایی که دلت میخواهد به رگهای آنان که بیهیچ شرمی سرمایههای این سرزمین را به تاراج میبرند تزریق کنی تا اینطور دست به غارت نزنند و بدانند این سرزمین آسان به دست نیامده، ما اگر قادر نیستیم خشتی بر دیوارش اضافه کنیم، حق نداریم به آن سنگی بزنیم.
روز محیطبان را باید به خانوادههای صبور آنها تبریک گفت، زنان و فرزندانی که این نان پر رنج را سر سفره میگذارند اما به مردانشان کمک میکنند که در انجام «وظیفه و مسئولیت» کوتاهی نکنند. قصه محیطبانان، قصه پر آبچشمی است. امید که سهمشان از روزگار، لبخند و آسایش بیشتر باشد نه گلوله و ساچمه!