۰۳ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰:۵۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۲۴۵۷۵
تعداد نظرات: ۳۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱:۵۸ - ۰۲-۰۲-۱۳۹۹
کد ۷۲۴۵۷۵
انتشار: ۲۱:۵۸ - ۰۲-۰۲-۱۳۹۹

نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی

افسانه هر بار که ظرف های مرا می خواست بشوید یک لگن ظرفشویی را با آب و وایتکس پر می کرد و ظرف های من را نیم ساعت کامل در آن می گذاشت و بعد می شست.

عصر ایران - "نبرد سخت" يادداشت هاي كوتاه عباس پازوکی -نویسنده و روان شناس- از خاطرات واقعی و تجارب شخصي اش در روزهاي سخت كرونايي است که برای عصر ایران نوشته است؛ اکنون قسمت پایانی این خاطرات را می خوانید.

***
دومین روز از قرنطینه ی خانگی هم با نفس تنگی همراه بود و البته حالا که کپسول اکسیژن در منزل داشتم خیالم را راحت می کرد. هر بار 5 تا 10 دقیقه اکسیژن استفاده می کردم و حالم بهتر می شد.

هر روز شرح حالم را از طریق واتس اپ به پزشکی که از دوستان خانوادگی بود می دادم و او توصیه کرد بهتر است در ایامی که از داروی هیدروکسی کلروکین استفاده می کنم از قرص جوشان ویتامین سی استفاده نکنم؛ به گفته ی او ممکن است عوارض گوارشی داشته باشد و بهتر این است که در ایامی که ریه درگیر کرونا شده و دارو استفاده می کنم از ویتامین های طبیعی و آب میوه ی طبیعی استفاده کنم.

افسانه با اینکه خودش عزادار مادرش بود به شدت مشغول رسیدگی و بهداشت خانواده بود. ظرف های من از ظرف های بقیه جدا بود و هر بار که ظرف های مرا می خواست بشوید یک لگن ظرفشویی را با آب و وایتکس پر می کرد و ظرف های من را نیم ساعت کامل در آن می گذاشت و بعد می شست.
نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی
او در طول دوران قرنطینه باید خودش هم با بچه های فاصله اش را رعایت می کرد و با اینکه بچه ها و خودش علایمی نداشتند باید از مایعات زیاد و گرم استفاده می کردند. پس رسیدگی در منزل فقط محدود به من نبود ، باید به همه رسیدگی می شد تا این روزهای سخت را بچه ها به سلامتی بگذرانند.

شب ها که همه خواب بوديم صدای گریه های نرم و آهسته ی افسانه را می شنیدم که وقتی فارغ از کارهاي روزمره می شد فرصتی برای عزاداری هایش پیدا می کرد و آهسته می گریست. شب ساعت از 4 گذشته بود که دیدم ماهان (پسر کوچکم) در سکوت شب و پس از چند روز سکوت ناشی از غرور پسرانه، به گریه افتاد. می گفت دلش برای عزیزش (مادربزرگ) تنگ شده و افسانه هم او را دلداری می داد ،هر چند نمی توانست ماهان را در آغوش بگیرد و این شرایط را خیلی سخت تر کرده بود.

صبح روز سوم وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم راحت تر نفس می کشم و سرفه هایم کمتر شده است. با دکتر از واتساپ صحبت کردم و شرح حالم را گفتم. او قبلا به من گفته بود که روز اول مصرف استفاده از هیدروکسی کلروکین سرفه ها تشدید می شود و این نباید باعث نگرانی شود اما از روز سوم اوضاع خیلی بهتر می شود. حالا این پیش بینی های دکتر جعفری درست از آب در آمده بود و به او خبر دادم که سرفه هایم خیلی کم تر شده است.

دکتر نیز خوشحال شد و یک توصیه ی جدید کرد: تزریق سرم کلرو سدیم نه دهم درصد یک لیتری به صورت آهسته و به مدت چهار الی پنج ساعت و تزریق سروم دکستروز33/3 درصد و سدیم کلراید سه دهم درصد که این هم به همان ترتیب قبلی باید به فاصله ی 24 ساعت تزریق شود. بنابراین روز سوم یک سرم و روز چهارم هم یک سرم دیگر زدم و انصافا خیلی در بهبود حال عمومی ام کمک کرد.

روز پنجم قرنطینه حال عمومی ام خیلی بهتر بود و سرفه هایم خیلی کم شده بود و قرص هایم تمام شد، اما دکتر از من خواست استفاده از قرص هیدروکسی کلروکین را با توجه به وضعیت سی تی اسکن ریه ام تا روز هفتم ادامه دهم.

حالا روز هفتم قرنطینه ی خانگی شده بود و کاملا احساس می کردم که بیماری را پشت سر گذاشته ام. به راحتی نفس می کشیدم و هیچ ناراحتی در ناحیه ی قفسه ی سینه موقع تنفس نداشتم.

افسانه آمد توی راهرویی که به اتاق من منتهی می شد ایستاد و حالم را پرسید. گفتم: "حالم خیلی خوبه ، راحت نفس می کشم و مطمئنم بیماری در بدنم شکست خورده."
افسانه هم گفت: " خدا رو شکر" و بعد انگار که بغضش ترکیده باشد نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن.

متوجه شدم چه در دلش می گذرد، اما گذاشتم خودش حرف بزند. بعد از هفت شبانه روز نبرد سخت با بیماری من ، غم از دست دادن مادر ، نگهداری از بچه ها در خانه ای که مریض کرونایی بود و ... حالا وقتش بود که یه کم حرف بزند و گریه کند. گفت:" خاک بر سر من که گذاشتم مادرم غریب و تنها بره بیمارستان بستری بشه ، اگه تو خونه ازش نگهداری می کردم الان اونم زنده بود."

گفتم: " افسانه جان! معلوم نیست واقعا ، اولاً ما هیچی از این مریضی نمی دانستیم ، ثانیاً الان داریم این را می گوییم که تجربه ی نگهداری در بیمارستان و خانه را توامان داریم ، آن موقع که مامان رفت بیمارستان واقعا هیچی نمی دانستیم ، هیچ کس هم ما را راهنمایی نکرد. "

سعی کردم افسانه را دلداری دهم اما خودم هم در دلم می گفتم : " ای کاش یکی به ما گفته بود از مادرتان در منزل نگهداری کنید! ای کاش یکی گفته بود در بیمارستان امکان رسیدگی شبیه به منزل به این همه بیمار آن هم با کمبود پرستار و پزشک نیست!"
اما خوب الان کاری از دستمان بر نمی آمد . بعضی چیزها را وقتی متوجه می شویم که دیر شده است و ما چه بد چیزی را دیر فهمیدیم!
روزها یکی پس از دیگری با همان مراقبت های گذشته ادامه داشت تا روز چهاردهم.

در تمام اين مدت هر روز دوش مي گرفتم و خود دوش گرفتن حال روحي ام را بهتر مي كرد اما دوش گرفتن روز چهاردهم فرق داشت، چون قرار بود بعد از دو هفته از قرنطينه خارج شوم و دوباره كنار اعضاي خانواده ام قرار بگيرم .

من رفتم دوش بگيرم و افسانه با دستمال و مايع ضد عفوني كننده افتاد به جان اتاق قرنطينه ، همه ي وسايلم از سيم شارژر گرفته تا لپ تاپم و هر چه در آن اتاق بود را ضد عفوني كرد، فرش و تخت و ... در نهايت هم به خاطر بوي اتاق در اتاق را قفل كرد.

به توصيه ي دكتر قرار شد تا روز بيست و يكم هم با وجود حضورم در سالن خانه ماسك بزنم ،روي يك مبل مشخص مي نشستم و فاصله ام را از بقيه رعايت كنم و حتي ظرف هايم همچنان از بقيه جدا باشد.
نشستم روي مبل و تصميم گرفتيم همه با هم يك سريال خانگي ببينيم ، وقتي تيتراژ سريال دل شروع شد ، بوي اسفند هم در خانه پيچيد. يک لحظه وقتي افسانه با دود اسفند جلوي چشمم ظاهر شد و به چهره ي خسته اش نگاه كردم، فهميدم اين نبرد سخت در واقع نبرد سخت افسانه بوده است!

با آرزوی سلامتی همه بیماران.

پایان

همه قسمت های قبلی:

نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگ
نبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شد
نبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!
نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...
نبرد سخت(5): غريبانه ترين مراسم تدفين
نبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!
نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...
نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!
نبرد سخت (9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان است
نبرد سخت (10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)

برچسب ها: نرد سخت ، عباس پازوکی
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۳۱
در انتظار بررسی: ۵
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Poland
۲۲:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
35
خیلی ناراحت کننده ست، برای هیچ کس پیش نیاد. خداروشکر برای کسایی که با موفقیت ازش عبور کردن، برای خانواده هایی که همو تنها نذاشتن. ادم گاهی چاره نداره از تدفین یکی دو نفری عزیزی گرفته تا مجبور به دوری و فاصله از عزیزان، خیلی سخته ک در اوج غم اغوش عزیزانتو نداری ولی بامید روزی ک ممکن شه تحمل لازمه
شهروند
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
42
با سلام و خداقوت به آقای پازوکی و افسانه خانم نازنین
من داستان نبرد سخت رو از اول تا اخر دنبال کردم، خیلی از توصیه ها رو به کار بردم و به دیگران توصیه کردم
بهترین توشه این سفر سخت و طاقت فرسا، همین دل نوشته هاست!
خیلی خوشحالم که آقای پازوکی و افسانه خانم از این نبرد سخت، سربلند بیرون اومدند!
خدا رحمت کنه مادر افسانه خانم رو!
امیدوارم خداوند عمر طولانی، باعزت، توام با سلامتی و شادی به بازماندگان ایشان عطا کنه!
عبدالله
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۳۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
35
دست مریزاد با این همه نکته سنجی و ریزبینی واقعاً تبریک میگم شما روانشناس بودنتان را در عمل نشان دادید خدا مادر خانمتان را رحمت کند خدابیامرز عجب دختر لایقی تربیت نموده واقعاً زوج خوشبخی هستید امیدوارم منبعد روزهای خوب و خوشی داشته باشید و خاطره تلخ اون روزها رو هر چه سریعتر فراموش کنید ولی مادر هرگز فراموش شدنی نیست هرگز
فاطمه
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
33
سلام
برای آقای پازکی آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم که روح مادر افسانه خانم در آرامش باشه و ایشون بتونن با این غم کنار بیاین.
سپاس
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
21
خيلي عاااااالي بود لذت بردم و ترسم از بيماري خيلي كمتر شد
كاش باز هم از اين تجارب ها در اختيار ما خوانندگان قرار دهيد
ممنونم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
0
11
فاطمه
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
1
26
سلام
از بهبود و درمان شما خیلی خوشحالم.از روز اولی که تجربیاتتون رو منتشر کردید من‌ پیگیر بود و مطالعه کردم.راستش من از کرونا خیلی میترسم.خیلی نگرانم که عزیزانم خدای نکرده درگیر بشن ولی خوندن مطالب شما امیدوارم کرد که اگر خدای نکرده مشکلی پیش بیاد میشه با مراقبت حلش کرد.از طرف من دستهای خانمتون رو ببوسید و بهش به خاطر این فداکاری تبریک بگید.
خیلی دوست دارم میتونستم ایشون رو ببینم
سید
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
21
اول از همه خدا را شکر که حال شما بهبود یافته و از بیماری نجات پیدا گردید.
و اما بعد، مشتاقانه دلنوشته های شما و تجربه زندگی و نبرد با این هیولای مرگبار را دنبال می کردم.
ما در این بحران فراگیر و نبرد نابرابر که سرتاسر گیتی را در سیاه چاله حضور خود فرو برده تنها و تازه کاریم.
هرلحظه مشتاق شنیدن خبری و از همه مهمتر تجربه ای از کسانی هستیم که در این مسلخ گرفتار آمده اند.
از اطرافیان ما چند نفری به این بیماری گرفتار شده اند اما هیچ کدام حتی اندکی از تجربه شان را در اختیار قرار نمی دهند که هیچ، بلکه خانواده سعی می کنند وجود بیماری را هم انکار نمایند!

10 مرحله این تجربه را با دقت خواندم و دنبال کردم.
بسیار نکات خوبی داشت و مشخص بود که می شد با قدری احتیاط جلوی خیلی چیزها را از قبل گرفت.
از سایت وزین "عصر ایران" هم بسیار سپاسگذارم که در همه حال در کنار مردم ایران است و همیشه بهترین ها را تدارک می بیند.
ناشناس
Germany
۰۰:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
18
چقدر عالی بود.
خدا به همه بیماران سلامتی عطا کنه و شر این ویروس رو از سرزمین ما کم کنه.
علی
Germany
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
13
عالییییییییی بود. خدا وقت♥
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۳۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
11
عاليه
فقط من نگران خانم وبچه هاي آقاي پازوكي ام.لطفا چند روز ديگه هم متني منتشر كنند كه خدايي نكرده اونها مبتلا شدند يا نه؟
مسعود رضايي
Iran (Islamic Republic of)
۰۲:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
2
5
عصرايران همراه دوست داشتني روزهاي قرنطينه ، اي كاش مي تونستيد يه شبكه تلويزيوني راه بندازيد
سارا
Germany
۰۳:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
2
8
برام جالبه كه آقاي پازوكي اسم كوچك خانمش رو تو نوشتش آورده ، قديم ترها كه به خانمشان مي گفتن منزل!
حمید
United States of America
۰۴:۳۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
6
11
یک جا مغلطه کردی! اگر مادر افسانه را در منزل نگه می‌داشتی و فوت می‌کرد می‌گفتی ای کاش به بیمارستان برده بودیم؛ بهبودی یا مرگ هر بیمار منحصر به فرد است و قابل تعمیم نیست!
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۶:۰۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
9
سلام به عصر ایران عزیز و آقای پازوکی عزیز
خیلی مطالب عالی بود
به خصوص تمرین تنفس که واقعا لذت بردم
به عصر ایران پیشنهاد میکنم یک صفحه روانشناسی مداوم به ایشان اختصاص بدهد تا مثلا به صورت هفتگی از نقطه نظرات ایشان مطلع شویم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۶:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
1
7
این یک مورد موفق خانواده هماهنگ و پر از تفاهم ایرانی است. عصر ایران عزیز پیشنهاد میکنم یک مصاحبه لایو اینستاگرام با خانواده آقای پازوکی انجام شود
علی
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
1
13
من از روز اولی که شروع به انتشار این نوشته کردید ، هر روز دنبال قسمت جدید و اتفاقات اون بودم .
با خوندن دو خط آخر گریه کردم. قهرمان این نبرد سخت همسر شما بودند . خداوند مادر ایشان رو رحمت کنه.
و واقعا در حال اشک ریختن میگم خواهرم قهرمان این نبرد شما بودید .
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
2
8
بسیار عالی و خدا را شکر.
اما متاسفانه خیلی ها امکانات شما و رسیدگی هایی که به شما شده را نداشته اند و به همین دلیل جان به جان آفرین تسلیم کرده اند. خداوند همه ما را بیامرزد.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۱۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
11
بهتون تبریک میگم بابت داشتن چنین همسری.
پرستاری کردن بسیار کار طاقت فرسایی است.
دست مریزاد افسانه خانم. من در طول این داستان مدام برای شما بغضم می گرفت.
پایدار باشید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۸:۴۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
5
خیلی خوشحالم که حالتون خوب شده. بعد از این جریان بچه ها و افسانه خانوم مبتلا نشدن؟ اگه اینطوره واقعا ایشون قهرمان هستن. همسر فداکار شما.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۱۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
7
خداان شالله همه مریضهاروشفا بده ورفتگان رورحمت کنه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
1
6
به نظرت همه توان تهیه کپسول اکسیژن و دارو ها و مراقبت داخل منزل را دارن اونم تو کشوری که وجدان مرده و وقتی میبینن به وسیله ای مثل دستگاه اکسیژن نیاز داری به ده برابر قیمت میفروشن
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
5
4
ازاینکه شفا گرفتین بینهایت خوشحال شدم و یک خسته نباشید بلند و بزرگ به خانمت میگم واقعا دست مریزاد. اما از مقاله هات اصلا هیچی نگم بهتره که قبولشون ندارم.
کامران
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
4
سلام ضمن خوشحالی از بهبودی ایشون و سلامتی خانوادش من ده قسمت نبرد سخت رو خوندم فقط چنتا سوال دارم از اقای پازوکی ... چند نفر از بیماران تا الان امکان داشتن دکتر فامیل یا اشنا ..کپسول اکسیژن..دسترسی به دارو در منزل و غیره رو داشتن و دارن .... فقط در مورد دارو تا در بیمارستان بستری نشین اصلا اون داروها رو بهتون نمیدن ...منم دوتا فامیل کرونایی از دست دادم ..... ببخشید متشکرم
رسولي
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
1
5
من بعد از خواندن داستان آقاي پازوكي استرسم كم شد ، الان كاغذ خودكار برداشتم دارم همه نكات رو مي نويسم
fatemeh
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
4
سلام به نویسنده محترم ،خیلی لطف کردین که تجربه این نبرد سخت رو در اختیار همه قرار دادین،خیلی انگیزه بخش بود
ناشناس
Germany
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
4
چيزي كه براي من جالب بود رابطه ايشون با مادر خانمش هست ، اولين باره تو يك رسانه مي بينم يه داماد اينقدر از مادرزنش تعريف مي كنه، خدا كنه نويسنده هاي طنزم ياد بگيرن
نیما
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۱۲:۵۹ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
6
دل نوشته بسیار خوبی بود و بغض آلود. خواهر همسر من هم به کرونا مبتلا شده است اما شدید نیست. از نگارشهای شما برایش فرستادم تا دلگرمی برایش باشد. ممنون و آرزوی سلامتی برای همه دارم
عباس پانورد
Iran (Islamic Republic of)
۱۳:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
4
آرزوی تندرستی و عشق به زمین برایتان دارم ای هم-زمینی های نازنین.
با زمین مهربان باشیم، مهربانی مهربانی، مهربانی
محمدرضا
United States of America
۱۴:۴۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
1
4
آفرین بر شما و همسر محترم و دوستان یکدل تان،سبک نگارش به واقع عالی است امیدوارم همه در صحت و سلامت باشند.بسیار آموزنده و مفید بود.
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
0
6
وقتی همه باهم مامیشویم پیروزیم