عصرایران؛ احسان محمدی- «حالا یه سفرهای پهن شده، دور هم بخوریم». این شاید خلاصه خیلی از عرض ارادتها، یادآوری خاطرات، مصاحبههای توام با تهدید و گپ و گفتهای رفاقتی-مدیریتی در ایران باشد. اینکه به مدیر جدید میگویند «به نفعته شلخته درو کنی چیزی هم به ما برسه»!
هر روز از باشگاه پرسپولیس خبر تازهای میرسد. اینکه گوشه فرش را دادهاند بالا یا کشوی میزی را باز کردهاند و سند و مدرک از لفت و لیسهای قبلی کشف شده. از قرارداد بازیکن تا رسید پرداخت غیرقانونی و وعدههای بزرگ و ... راست و دروغاش گردن راوی اما این اتفاق خاص باشگاه قرمزها نیست، به لطف مدیریت بسته و دورهمی و فقدان نظارت و شفافیت هر روز در هر عرصهای از این «افشاگریها» رخ میدهد. نتیجه؟ هیچ!
لابد در جاهای دیگر دنیا هم کم و بیش اینطور است که هر کس به میز میرسد اولین قدماش افشای قبلیهاست. اینکه آنها ناکارآمد بودند و «آمدند و کندند و بردند و خوردند و رفتند» و ما تاریخ را از نو مینویسم. فقط به ما اعتماد کنید، ما فرق داریم!
در این میان نقش پیشکسوتان فوتبال جالب است. اقلیتی ساکت میمانند، یا دلشان آنقدر پر است که خزیدهاند توی لاک خودشان یا ترجیح میدهند به زندگی کوچکشان قناعت کنند و برای تیم حاشیه نسازند. اما کسانی که زبلتر و سر و زباندارتر هستند آنقدر مصاحبه میکنند و فشار میآورند و فشار هواداران را با خودشان همراه میکنند که مدیر جدید میگوید «حکم مشاوری، چیزی بزنید بیایند کنار خودمان. یه سفرهای پهن شده، دور هم بخوریم دو لقمه هم به رفقا برسه!» اینطور هم فتیله انتقادات پایین میآید و هم مدیر میتواند بگوید به «سرمایههای واقعی باشگاه اعتماد کرده».
اما برای چند نفر میتوان حکم زد؟ باشگاههای بزرگ در ایران ظرفیت محدودی دارند. چند تیم پایه نصفه و نیمه و چند پست نیمه خالی. در حالیکه هر کس یک فصل در این تیمها توپ زده خودش را پیشکسوت باشگاه معرفی میکند و از سفرهای که پهن شده، سهم میخواهد. «من رو بازی ندید، افشاگری می کنم، اینقد در رسانه ها علیه تون مصاحبه می کنم که پدر صاحاب بچه در بیاد! پس به نفع خودتونه جمع و جورتر بشینید من هم جا شم کنار سفره!»!
چه ساز و کار واقعی برای معرفی کسی به عنوان «پیشکسوت» باشگاه وجود دارد؟ چه متر و معیاری برای اینکه او شایسته تصدی یک کرسی شود؟ چه استانداردی برای سنجش اینکه حرفهایش فنی، مستند و در راستای کمک به باشگاه است یا در نتیجه دوری و نزدیکی به سفره؟
اعتراف میکنم که معمولاً دلم با قدیمیهاست. اینکه آنها عمر و جوانیشان را صرف باشگاه کردند و در روزگاری که نه اینقدر نان چرب وجود داشت نه نام، نه در فضای مجازی میلیونها نفر قربان صدقه آدم میرفتند و نه اینقدر راحت لقب میبخشیدند آنها به عشق تیم و هوادار توپ زدند و حالا احساس میکنند باختهاند، جا ماندهاند و فراموش شدهاند و حق خودشان میدانند حداقل به بخشی از ثروت، شهرت یا احترامی که سالهای قبل از آنها دریغ شده بود برسند.
ولی در فضایی که «فرد محوری» بر «سیستم محوری» غلبه دارد، این سبک فشار آوردن و سهمخواهی و تحریک احساسات باروتی هواداران با حرف های آتشین در پوستین «دلسوزی و نقد»، باعث خلق یک بلبشوی بیسرانجام و خسارتبار میشود که در نهایت هم باشگاه و تیم بازنده است و هم هوادار و مدیری که نخواهد باج بدهد.
تا وقتی سیستم وجود نداشته باشد و انتصاب افراد بر اساس رابطه و رفاقت و حمایتجویی باشد در روی همین پاشنه میچرخد. چه وزیر ورزش، مدیرعامل و عضو هیات مدیره منصوب کند، چه مدیرعامل حواریونش را دور خودش جمع کند. سیکل باطل!