۰۳ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۲۵۹۳۷
تعداد نظرات: ۱۵ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱:۲۳ - ۱۳-۰۲-۱۳۹۹
کد ۷۲۵۹۳۷
انتشار: ۲۱:۲۳ - ۱۳-۰۲-۱۳۹۹
در مسیر زندگی - قسمت اول

مهری و مازیار؛ محاکمه ذهنی

در مسیر زندگی روایت هایی است واقعی از "عباس پازوکی" نویسنده و روانشناس که تلاش کرده با تغییر نام مراجعین اش، داستان های واقعی زندگی مردان و زنان این سرزمین را بنویسد.

عصر ایران - در مسیر زندگی روایت هایی است واقعی از "عباس پازوکی" نویسنده و روانشناس که تلاش کرده با تغییر نام مراجعین اش، داستان های واقعی زندگی مردان و زنان این سرزمین را از بیرون زندگی آنان و بدون قضاوت برای "عصرایران " بنویسد؛ روایت هایی که شاید بتوانند به اصلاح اشتباهات و بهبود زندگی خیلی ها کمک کنند. "در مسیر زندگی" روزهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه هر هفته منتشر می شود.

* با همکاری "سواد زندگی" ؛ مدرسه آموزش های دانش پایه و کاربردی عصر ایران (اینجا).

مهری و مازیار؛ محاکمه های ذهنی

مهری و مازیار ؛ محاکمه ذهنی  ( قسمت اول )

وقتی در باز شد مهری با یک چهره ی در هم کشیده، منتظر ایستاده بود، نگاهش را به چشم های مازیار دوخت و گفت: چه عجب! خوب الانم نمیامدی خونه!

مازیار هم صداش رو صاف کرد و گفت: سلام.

مهری:  والا ما نمی دونیم این چه کاریه که تازه ساعت 9 شب رسیدی خونه؟ لااقل اگر پولی در میومد می گفتیم داری کار می کنی. اما نه خونه هستی، نه پول میاری...

مازیار با صدایی بلند و عصبی:  باز رسیدم خونه؟ به جای خسته نباشید گفتنته؟ خوب من دارم تمام زحمتم رو می کشم، به من چه وضعیت اقتصادی خرابه.

جر و بحث مازیار و مهری دوباره بالا گرفت. مازیار هم سریع به سمت اتاقش رفت و با تمام حرص در اتاقش را بست. صدای مهری هم با فاصله گرفتن مازیار بالاتر رفت و با تمام قدرت و توانش داد می زد: من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم. من از این زندگی میرم بعد تو برو هر غلطی میخوای بکن. تو این هفت سال فقط عذابم دادی.

مازیار در حالی که داشت لباسش را عوض می کرد پشت در بسته ی اتاق با خودش زمزمه می کرد: خاک بر سر من با این شانسم. از صبح تا حالا دارم کار می کنم، حالا که رسیدم خونه به جای خسته نباشید و یه استکان چای، باید فحش هم بشنوم.

نیم ساعت بعد در حالی که هنوز مازیار تو اتاق خواب روی تخت دراز کشیده بود، سر و صدای مهری هم تمام شد. مازیار هم که فکر می کرد الان اوضاع بهتره، آرام از اتاقش خارج شد،رفت به سمت یخچال و یک لیوان آب خنک خورد. زیر چشمی مهری را نگاه کرد که داشت تلویزیون نگاه می کرد. او هم رفت روی یک مبلی نشست و مشغول دیدن تلویزیون شد.

ساعت کم کم از ده شب گذشته بود اما از شام خبری نبود! مازیار به بهانه ای سمت آشپزخانه رفت و یواشکی روی گاز را نگاهی انداخت و متوجه شد کلا از شام خبری نیست. به سمت یخچال رفت و با دقت داخل یخچال را ورانداز کرد تا ببینید چیزی برای خوردن پیدا می شود یا نه؟ در نهایت دو تا تخم مرغ برداشت و رفت برای خودش نیمرو درست کند، اما یه مکثی کرد و دوباره برگشت سمت یخچال و در حالی که داشت در یخچال را باز می کرد به مهری گفت: من دارم تخم مرغ درست می کنم، برای تو چند تا درست کنم؟ مهری سکوت کرد و جواب نداد.

مازیار تصمیم گرفت چهارتا تخم مرغ نیمرو کند، سفره را پهن کرد و سبزی، بشقاب، نمکدان و نان را آورد و بعد هم نیمرو. دو تا برای خودش گذاشت و دو تا هم برای مهری. اما مهری نیامد. مازیار گفت: سرد میشه از دهن میفته، بیا بشین غذاتو بخور. مهری اما چشمش رو دوخته بود به گوشی و داشت پیج های اینستا را بالا و پایین می کرد.

مازیار هم در حالی که هیچی از مزه ی تخم مرغ متوجه نمی شد با نهایت ناراحتی غذایش را خورد و سفره را جمع کرد. بعد هم گوشی را گرفت دستش و روی همان مبل همیشگی اش شروع کرد به چک کردن کانال های تلگرامی.

شب از دوازده گذشته بود که مهری رفت برق سالن را خاموش کرد و تو سالن روی مبل راحتی دراز کشید و یک پتو هم کشید سرش. مازیار هم با خاموش شدن برق و دیدن اینکه مهری امشب قصد خوابیدن تو اتاق خواب را ندارد، رفت توی اتاقش که بخوابد. یک ساعتی بود که هی روی تخت این طرف و آن طرف می شد و با خودش فکر می کرد. توی دلش غرو لند می کرد و همان حرفای همیشگی را یواشکی و توی ذهنش به مهری می گفت: " اگه من مردی بودم که تنبل بودم خوب بود؟ هم میخوای بهترین زندگی رو داشته باشی و غر میزنی که چرا درآمدت کم شده هم می خوای ساعت 4 نشده مثل کارمندا تو خونه باشم، تو آخه چی میخوای از جون من...؟"

بیرون اتاق هم مهری زیر پتو داشت نم نم اشک می ریخت و توی ذهنش با خودش حرف می زد: "من چیم از زنای دیگه کمتره که همش دنبال این و اونی. خوشگل نیستم؟ که هستم. زن خانه داری نیستم؟ که هستم، وفادار نیستم؟ که هستم. خسته شدم ، باید همش مواظب تو باشم که یه کاری نکنی. "

در حالی که مازیار و مهری دور از هم خوابیده بودند، در تاریکی شب فقط سکوت حاکم بود و کلامی رد و بدل نمی شد. اما این فقط ظاهر کار بود، در واقع انگار یک جنگ و دعوای اساسی توی ذهن آنها در جریان بود. مازیار در حال قضاوت رفتارهای مهری از نگاه خودش بود و مهری هم از نگاه خودش به قضاوت مازیار پرداخته بود.

ادامه دارد...

بیشتر بخوانید:

نبرد سخت(1): مهران و مادر بزرگ
نبرد سخت(2): اول گوشی خاموش شد
نبرد سخت(3): کاش دکترش کمی گوش می کرد!
نبرد سخت(4): شد، آنچه نباید می شد...
نبرد سخت(5): غريبانه ترين مراسم تدفين
نبرد سخت(6): نخستین علائم کرونا، آن هم با اکسیژن نرمال و بدون تب!
نبرد سخت(7): تو کرونا نداری اما ...
نبرد سخت(8): کاهش 15 درصدی لنفوسیت/ تو کرونا مثبت هستی!
نبرد سخت(9): مطمئن شدم قرنطینه در منزل بهتر از بستری شدن در بیمارستان است
نبرد سخت(10): با تمرینات ذهن آگاهی بر تنفس و اکسیژن رسانی به بدنم متمرکز شدم (+فایل صوتی آرامش)
نبرد سخت (قسمت آخر): پیروزی



برچسب ها: مسیر زندگی
ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱۵
در انتظار بررسی: ۱۳
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Germany
۰۰:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
0
17
واقعا درسته منم خيلي وقتا اينجوريم يه وقت تو دلم با يكي دارم دعوا مي كنم تا واقعا وقتي ديدمش يه دعواي اساسي راه ميفته
علی
Iran (Islamic Republic of)
۰۰:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
5
38
بعضی از خانم ها از همون لحظه اولی که همسرشون وارد خونه میشه، رو اعصابش راه می رن. انگار نه انگار این مرد بدبخت از دل جامعه ای با هزاران مشکل و گرگ و بدبختی خودشو رسونده به ساحل مثلا امن خونه.
خانم های عزیز! لطفا کمی به همسراتون وقت بدین نفسی بکشن بعد خراب بشین رو سرشون.

این تجربه شخصی منه که تقریبا هر شب تکرار میشه و خستگی یک روز کار برای خانواده رو تن و روحم می مونه.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۹:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
یک طرفه به قاضی نرید . شما فقط میگید خانم رو اعصاب راه میره مگه دیوونه است؟ خوب یه دلیلی داره . یه اتفاقی افتاده . اون حرفی که خانمتون میزنه رو بگید تا هر دو طرفش رو مردم بخونن
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۲۰:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
اگر شوهر خیانت کرده باشه که حقشه! اصلا نباید تو خونه راهش بده
مسعود
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
3
19
من هنوز نمی دونم ماجرا چیه باید تا آخرش صبر کرد اما چرا مهری همین جلوی در گیر میده ؟ نمیشه صبر کنی بیاد خونه یه نفسی تازه کنه؟ به خدا خیلی کار بدیه . واقعا الان خود مرد بودن یه بحرانه . ای کاش هیچ بچه ای مرد به دنیا نیاد با این اقتصاد داریم جون می کنیم . آخه این چه رفتاریه
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
این مشکل هر روزه من هست. هر روز که ساعت 6 که به خونه می رسم ( بعد از یک و نیم ساعت که تو مسیر رفت هستم، 8 ساعت کار و حدود 2 ساعت مسیر برگشت) و خسته و کوفته ام، باید با غرولندهای خانم سر کنم که انگار در تمام این مدت باروت جمع کرده که سر من منفجر کنه. به خدا انصاف نیست
زهرا
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۰۱:۱۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
19
7
مهری الکی حرف نزده. بعضی مردا یه ریگی به کفش دارن . حالا وایستید گندش در میاد
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۱:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
خدا به شوهر زن هایی که زود قضاوت می کنند و بدبین هستند رحم کنه
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
2
16
طفلک آقاهه
رفته نیمرو هم برای زنش درست کرده ولی چه جوابی گرفته؟
این مهری خانم عجب بی مهر و بی احساسه
ناشناس
France
۰۳:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
0
5
حیف که ادما قدر عشق نمیدونن. اینکه یکی دارن و باهم کنار نمیان شاید اگه خودشونم از بیرون ب زندگیشون نگاه کنن عاشق زندگیشون شن ولی وقتی توی متن زندگی هستن هیچ. هم مرد میتونه خیانت کنه هم زن پس هردو طرف در نبود هم این فکر کنن؟ایکاش ادما بیشتر با هم صحبت کنن، ی زن ب مردش اعتماد کنه و مرد قدر اعتماد بدونه و نابودش نکنه بجاش با توجه کافیش ی عشق رو تو زندگیشون جاری کنه. زندگی سخته ولی ی چیزایی داریم ک لازمه قدرشو بدونیم
مرتضی رزم آرا
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۱۸ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
0
8
درس های مدرسه و دانشگاهی که نگاه عقلانی و منطقی به آدم ندهد و دانشگاهی که «دانش کاه» dAnesh+kAh شود، و علمی که با استنتاجات عقلانی و منطقی بیگانه است و متنفر از خلاقیت و مسئولیت های اجتماعی، چه جوری باید آدم بتواند مشترکات فکری داشته باشد و قضاوت بهتر و انسانی تری داشته باشد چه آن آدم یه مرد باشد چه زن؟!
سپاس از عصر ایران
حق گو
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
1
11
خانم ها همیشه همه چیز رو با هم می خوان.پول وقت زندگی راحت عشق و ..... به خدا نمیشه. مگه خدا همه محاسن عالم و به یک نفر داده؟ اینقدر زود همه چیز رو پلیسی نکنید خانم ها. به خدا بیرون هزار و یک اتفاق میفته که نه فکرش و می کنید نه گفتنش بهتون لازمه.
بنده خدا
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
4
11
این خانمها عقده دارند که چی خونه باباهاشون چیزی نداشتند به باباهاشونم حرفی نمیزدند حالا میخواند سر شوهرهاشون در بیارند دربه درمردها البته بعضی خانمها هم حق دارند
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۰۴ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
0
6
زود قضاوت نکنیم
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۵۰ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۴
2
6
خیلی کوتاه! آدم حس می کنه سر کار رفته. لطفا مطلب را طولانی تر کنید که حداقل به جایی برسد.