روزنامه همشهری نوشت: اگر فردا پایان همهگیری کرونا در ایران اعلام شود، نخستین کاری که میکنید، چیست؟
«در خواب هم نمیدیدیم که انجام کارهای کوچک روزمره برایمان تبدیل به آرزوهای بزرگ شود اما کرونا این کابوس را تعبیر کرد. اگر اجازه میدهید نویسنده هم سهم کوچکی در این گزارش که قرار است شیرین باشد، داشته باشد. چه اشکال دارد کمی ساختارشکنی کنیم؛ بالاخره کرونا برای همه است حتی خبرنگاران!
شما خوانندگان همشهری که غریبه نیستید. ما خبرنگارجماعت هم مثل خودتان که لابد خستهاید از خواندن این همه مطلب درباره کرونا، خستهایم از این همه نوشتن درباره کرونا. اصلا همین گزارش، مثلا قرار است در آن از کرونا عبور کنیم و به روزهای بعد از کرونا فکر کنیم. اما مگر میشود؟ ببینید چند بار واژه ۵حرفی«کرونا» در پاراگرافهای گزارش چرخیده و مثل سیریش به همه سطور چسبیده. برای ما همین که کرونا تمام شود و اسمش را در زبالهدانی تاریخ مطبوعات بیندازیم و عنوانش را در تیترها، یادداشتها، متنها و تصاویر دیگر نبینیم خودش بزرگترین آرزوست. این از تکلیف آرزوی بعد از کرونا برای ما خبرنگاران. اما راه میافتیم در کوچه و خیابانهای سرد تا آرزوهای گرم شما را بشنویم؛ رویاهایی از جنس محبت، مهربانی و کلی چیزهای کوچک که شاید تا به حال به آن فکر هم نکردهایم. در این گزارش قرار است سرک بکشیم در رویاهای بعد از کرونای مردم. این که دلشان میخواهد بعد از رفع زحمت کردن این ویروس مزاحم چه کار کنند؟ در ادامه میخوانید که عده زیادی رؤیای ۴حرفی دارند؛ رؤیای ۴حرفی دیگر چیست؟ سطرها را دنبال کنید آن وقت آرزوی ۴حرفی برای شما هم معنا پیدا میکند.
سر به هوا نزدیک آزادی
یعنی سربازی که کیسهاش (ساک سربازی) را به دوش کشیده و خرامان به مرخصی میرود، بزرگترین آرزویش بعد از کرونا چه میتواند باشد؟ شنیدهاید: «از هول حلیم افتاد توی دیگ» این ضربالمثل مصداق این جوان سر به هوا و خوشحال است. ماسک ندارد! چرا؟ با ۴ انگشت دست راستش را محکم میزند وسط پیشانیاش: «ای داد بیداد! ماسکم کو؟» بعد ریز میخندد: «اگر سربازی رفتی، پس درکم میکنی. برگ مرخصی که امضا شد، یعنی از پادگان تا خود خانه بدو تا پشیمان نشدند...» انصافا راست میگوید. برگ مرخصی برای یک سرباز آن قدر شیرین است که حتی ماسکزدن را هم فراموش کند. دست به جیب ماسکی بیرون میآورد و به چهره میکشد. نصف صورتش محو میشود؛ همین طور لبخندش. چشمانش چقدر تنهاست و چقدر دلتنگ است. آرزویش چه میتواند باشد؟ اولش میگوید: «نجات و سلامتی همه مردم از دست کرونا.» این که خیلی قشنگ است اما از خودت بگو از دل خودت. نه، اول بگو اهل کجایی؟ «کردستان. الان هم میروم آنجا بعد از ۹۰ روز» آن وقت دل خودت چه میخواهد؟ خجالتی میشود و میگوید: «دل خودم که خیلی چیزها میخواهد. اما شر کرونا کم شود فردایش جشن میگیرم. دست نامزدم را میگیرم و میرویم سر خانه و زندگیمان.» پس روز بعد از کرونا در تصور تو شکل یک جشن بزرگ عروسی است؟ میخندد: «دقیقاً، زدی وسط خال.»
آرزوهای ۴حرفی
دنیای دانشجویان کارشناسی هنوز رنگارنگ است. دلیلش هم پا گذاشتن به دروازه شهر سرسبز دوران جوانی است. دنیایشان پر از آرزوهای دستیافتنی است و دستنیافتنی. خلاصه رویاهای شیرینی دارند. یک آقا پسر عبوس، دانشجوی سال دوم دندانپزشکی آرزویش بعد از کرونا یک کلمه ۴حرفی است: «آغوش!»
پدرام خسته و رنجیده شده از دست کرونا میخواهد هر چه زودتر این ویروس تفرقهافکن از میانمان برود تا بتواند یک دل سیر عزیزانش را بغل کند: «از محبت مادر و پدر و آغوش گرمشان بینصیب شدیم. اگر امروز پایان کرونا باشد، خودم را به آغوش آنها میرسانم.» فقط پدرام نیست که آرزویش ۴حرفی است همه آنهایی که چشم میبندند تا آرزوی بعد از کرونا کنند در کنار هر آرزویی، دلشان پرمیکشد برای آغوش مهربان عزیزانشان.
از نگاه مینا، دختر جوانی که برای سفر به چالوس ساکش را بسته و در انتظار اتوبوس است دنیای بعد از کرونا شبیه شبهایی است که تیم ملی فوتبال گلی به سر مردم میزند و همه شاد و هیجانزده به خیابانها میریزند تا جشن همگانی برپا کنند.
رویای بعد از کرونای مینا تصویر زیبایی دارد؛ پر از گل و شیرینی.
اما مینا چرا در این ممنوعیت رفتوآمد به چالوس میرود؟ «دانشجوی پرستاری هستم و برای دوره کارآموزی میروم. آرزو میکنم کرونا تمام شود تا مثل همیشه وقتی وارد خانه میشوم بروم در آغوش مادرم. کرونا برود که کلاسهای ما هم از سر گرفته شود، مثل قبل دانشگاه دایر شود و دوستانم را از نزدیک ببینم.»
آرزوی یک پسر ۱۳ساله چه میتواند باشد؟ شاید ۲ماه پیش دایی شده باشد؛ نوزادی که هنوز از نزدیک او را ندیده: «من دایی مهسا کوچولو هستم. نخستین بار است که دایی میشوم و خیلی خوشحالم. اما فقط عکس و فیلم مهسا را میبینم. دلم برایش تنگ شده. اگر کرونا برود خانه خواهرم نخستین جایی است که میروم؛ هر چند دلم لک زده برای شهربازی اما اول دلم میخواهد مهسا کوچولو را بغل کنم.»
پا به سن گذاشتهها هم آرزوی ۴حرفی دارند. پیرمرد عصایش را به سنگفرش سرد پیادهرو میکوبد و پاهایش را به زحمت به او میرساند. پیرزن شانه به شانهاش قدم برمیدارد. زمانه و کرونا صورتشان را چلانده. از پشت ماسک، تیله چشمانشان به زحمت دیده میشود. اما پیرمرد و پیرزن دلشان ۴حرفی میخواهد: «دلمان پرمیکشد برای دیدار بچهها و نوههایمان. بستهزبانها از ترس این که مبادا به ما کرونا انتقال دهند نمیآیند سمتمان. خدا حفظشان کند، اما کاسه صبرمان لبریز شده. اگر کرونا زحمتش را کم کند، بچهها را دعوت میکنیم، دور هم جمع میشویم و بچهها را در آغوش میگیریم.»
پیرمرد نفسزنان میگوید: «خدا کند زنده باشیم و آن روز را ببینیم.»
اشک میدود در کاسه چشمان خشک پیرزن: «به امید خدا.»
یک جایی آدمها به آخر خط میرسند. بعد متوجه میشوند آخر خط اینجا نیست و تا جهنمی که تصور میکنند در آناند هنوز کلی راه مانده. نوزاد ۳ماهه در آغوش مادر، زل زده به آدمهایی که در پیادهرو برای رفتن در تکاپویند. مادر آنطرف در ایستگاه اتوبوس نشسته و نگاهش غرق در چهره نوزاد است.
او آرزو میکند کرونا تمام شود تا به مشهد برود، در جوار امام رضا(ع) آرام بگیرد و شفای نوزادش را طلب کند: «مغزش آب آورده. بعد از ۱۸ سال مادر شدم. نمیدانی چقدر خوشحالم. مطمئنم این بچه زنده میماند. اگر قرار بود نماند که خدا او را بعد از این همه سال به من نمیداد. دلم روشن است اما خدا مرا ببخشد گاهی در گذشته برای دغدغههای کوچک ناسپاسی کردیم و با عقل کوچکمان فکر میکردیم در بدترین شرایط ممکن گرفتار شدهایم. در حالی که هیچچیزمان نبود و بیهوده مسائل را بزرگ میکردیم. حالا ببین چه به روز آدمی آمده، همه آرزوی دیدار هم را دارند، آرزوی یک سینما و پارک رفتن دارند و آرزوی یک دورهمی ساده. من احساس میکنم هنوز هم تا آخر خط خیلی راه مانده و باید به زندگی امیدوار باشیم.»
کرونا درست زمانی سروکلهاش پیدا شد که انسان مغرورانه تصور میکرد جهان را در مشت گرفته و به همه امور تسلط پیدا کرده است. چرخ تکنولوژی آن قدر تاخت تا به همه اثبات کند در عصر ارتباطات فاصلهها بیمعناست و تلفنهای هوشمند جاهای خالی آدمها را با نوشته و تصویرشان پرمیکند اما کرونا همه معادلات را بر هم زد. به قول آقای لطیفی، معلم بازنشسته ریاضی: «آمد تا به همه بفهماند دل همه انسانها به شنیدن نفسهای یکدیگر گرم است. آرزوی بعد از کرونای من هم دید و بازدید است. الان همه تلفن هوشمند دارند، تماس تصویری میگیرند و از لحظه به لحظه یکدیگر باخبرند اما نیاز هیچکس برطرف نمیشود. کرونا آمد تا ثابت کند که ما ربات نیستیم و باید وجود یکدیگر را حس کنیم، زنده، رودررو و چشم در چشم.»
آرزوهای مردم نشان میدهد روز بعد از کرونا احتمالا یکی از قشنگترین روزهایی است که دنیا به خود دیده؛ روزی که همه یکدیگر را در آغوش میگیرند، لبخند میزنند و احتمالا به خیابانها میآیند تا شادی کنند.
تیتر آخر کرونا
رویاهای شیرین مردم باعث شد دوباره هوس ساختارشکنی کنیم و در انتهای گزارش هم از آرزوی مشترک نویسنده و دیگر گزارشگران خسته از کرونا بنویسیم؛ رؤیای زندگی در جهان بدون کرونا، بدون ماسک و مواد ضدعفونیکننده و بدون آغوشهای سرد. این رؤیا دستیافتنی است و اگر همه تلاش کنیم آن روز نزدیک است؛ روزی که روزنامهها تیتر بزنند: «کرونا رفت و دنیا مهربانتر از همیشه شد»، «قشنگترین روز دنیا»، «مهربانترین روز دنیا»، «شادترین روز دنیا» و آرزوی ما این است که این گونه کرونا را تیتر کنیم؛ برای آخرین بار.»