عصر ایران؛ دکتر فردین علیخواه (عضو گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان) - در رسانهها خواندم که در برخی از ایستگاههای متروی شهر تهران با هدف «ترویج فرهنگ عفاف و حجاب و سبک زندگی اسلامی» کیوسکهایی به نام « ایستگاه عاشقی» ایجاد شده است. عکسهایی هم دیدم که در آنها، کارمندانی که در «ایستگاههای عاشقی» کار میکنند و محجبه هم هستند به زنان گل میدهند.
مدیران شهرداری هم در مصاحبه با رسانهها از «راهاندازی» و «بهرهبرداریِ» این ایستگاهها گفتهاند و طبق معمول آمار دقیق هم دادهاند. میتوان حدس زد که مدیران آن کارمندان در پایان هر ماه، در جلسات اداری، به مدیران رده بالاتر گزارش بدهند که چند شاخه گل رز به تفکیک، به چند زن بدحجاب و به چند زن بیحجاب داده شده است.
در این خصوص چند نکته وجود دارد. آن کارمندان، با لبخند به زنان مسافری که آنها(البته شاید) و حاکمیت آنان را بدحجاب یا بیحجاب میدانند گل میدهند. در پَس چنین عملی، پیامی آشکار نهفته است. این پیام با وجود آنکه پنهان است و به زبان آورده نمیشود ولی به روشنی استنباط میشود. در اینجا آن پیامی که به زبان نمیآید مهمتر از پیامی است که در ظاهر قرار است منتقل شود: «ما میخواهیم سبک زندگیای در جامعه حاکم باشد که ما تشخیص دادهایم برای شما درست است.
ما خودمان نشستهایم و از بین سبکهای مختلف زندگی، که پوشش هم جزو آن است، برای شما انتخاب کردهایم. شما هم به هر حال باید انتخاب ما را قبول کنید. به شما لبخند و گل هدیه میدهیم که با حس خوبی، انتخابی را که ما برای شما کردهایم و اطمینان داریم به صلاحتان است بپذیرید. بدون تردید ما خوب، و شما هم خوب؛ ولی ناآگاه هستید. ما در مسیر درست و شما در مسیر انحراف هستید».
بیایید فرض کنیم که برخی از آن زنان که ایستگاه عاشقی آنان را بدحجاب یا بیحجاب تشخیص داده است لبخند بزنند، گل را بگیرند و به راه خود ادامه دهند. وقتی از ایستگاه مترو خارج میشوند چه چیز میبینند؟ یک یا دو ون گشت ارشاد در مقابل ایستگاه به انتظار همان زنان، پارک شده است! پلیس، باتوم، بیسیم، اسلحه، دستبند، و نگاه وراندازانه به همان زنان! پرسش آن است. آخر چگونه میشود فاصله بین این دو اتفاق این قدر نزدیک باشد؟ این زنان چگونه می توانند به آن گل اعتماد کنند؟ چگونه می توانند آن لبخند را باورپذیر بدانند و قانع شوند که قرار است با پدیدههای فرهنگی، به شیوهای فرهنگی (و نه سرهنگی) برخورد شود؟
قبلا بارها و بارها از این نوع برنامهها اجرا شده است. سابقه آنرا به آسانی می توان در اینترنت جستجو کرد. منظور آنکه، برای ترویج «فرهنگ عفاف و حجاب» کارمندانی آمدهاند و در معابر عمومی شهر به زنان گل دادهاند و البته، حداقل طبق شواهد زندگی روزمره، جامعه مسیر دیگری رفته است که اگر غیر از این بود شاهد این میزان از سختگیریها توسط حاکمیت نبودیم.
بدون تردید، وقتی در کنار گل رز، پلیسِ دستبندبهدست به انتظار نشسته است این اقدامات اثرگذار نخواهد بود که هیچ، نتیجه عکس هم خواهد داد. کار فرهنگی در جایی مؤثر است که انسانها امکان انتخاب داشته باشند.
کار فرهنگی در جایی مؤثر است که دو طرف ابتدا همدیگر را به رسمیت بشناسند، همدیگر را در جایگاهی مساوی ببینند و به ویژه نهادهای رسمی به شیوههای مختلف هوادار همهجانبه یکی از طرفین نباشند. در غیر این صورت، همه چیز خواست و امری حکومتی تلقی میشود.
هویت در جهان امروز، موضوعی رقابتی است. هویتها اشاعه مییابند ولی نه با زور و تهدید و ایجاد هراس. گروههای مختلف در سطح جامعه هویتشان را تبلیغ و ترویج میکنند و افراد، میشنوند، میبینند و بعد اگر خواستند انتخاب میکنند یا نمیکنند. اتخاذ سیاست « دگر ناپذیری» و «دگر زدایی» شیوهای غلط در مواجه با دیگرانِ متفاوت است که جز فروپاشی انسجام اجتماعی، اثر دیگری ندارد.
اگر میخواهید کار فرهنگی کنید ابتدا «دگرپذیر» شوید، بعد پلیس و دستبند را از کار فرهنگی حذف کنید، و بعد در یک موقعیت برابر و منصفانه آنچه را خوب میپندارید با مهربانی تبلیغ کنید. انتخاب آنچه شما تبلیغ می کنید را به انسانهای خودمختار و مستقل بسپارید. هر شیوه ای به جز آنچه گفته شد کاملا بیاثر خواهد بود.