۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۰۴:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۹۴۰۶۰
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۱ - ۲۵-۰۳-۱۴۰۲
کد ۸۹۴۰۶۰
انتشار: ۱۰:۰۱ - ۲۵-۰۳-۱۴۰۲
روایتی دست اول از زندگی و کار سوخت بران

سوخت‌برهای ايرانشهر؛ «اینها جان می‌دهند برای هیچ» و لقمه‌ای نان

سوخت‌برهای ايرانشهر؛ «اینها جان می‌دهند برای هیچ» و لقمه‌ای نان
كشاورز نشست گوشه زمینش و خشك شدن درخت و كِرت رو تماشا كرد. پسرش رفت با سوخت‌كشی و قاچاق مواد خرج زندگی رو دربیاره، توی آتش نیسانش مُرد.

بنفشه سام گیس- اعتماد

سم بلوچ این است كه زن شوهرمرده، تا 4 ماه و 10 روز سیاهپوش و خانه‌نشین می‌شود و هیچ مردی جز پدر، برادر یا فرزند پسر، روی او را نمی‌بیند...... 

سال 1401، ماشین 170 سوخت‌بَر، هنگام سوخت‌كِشی در جاده‌های اطراف ایرانشهر و سرباز، منفجر شد و 168 نفرشان كشته شدند. از این 170 سوخت‌بر، 147 نفرشان زن و بچه داشتند. .....

 «سوخت‌برها» در منطقه بلوچستان، مردانی هستند كه هفته‌ای یك یا دو بار، 500 یا 600 كیلومتر در مسیرهای ناامن و كور منتهی به مرز پاكستان می‌رانند كه 2600 لیتر گازوییل بار زده بر كول نیسان‌شان را به دلالان پاكستانی بفروشند. هر نیسان سوخت‌كش، دو سرنشین دارد؛ سوخت‌بر و شاگردش.

اغلب سوخت‌برها كمتر از 30 سال دارند. شاگرد سوخت‌برها، نوجوانانی هستند كه پای شان به پدال گاز و ترمز نمی‌رسد و قِلق جاده‌های مرگ را بلد نیستند. شاگرد سوخت‌بر باید چند بار و چند ماه با یك سوخت‌بر همراه شود و علاوه بر دریافت مزدی ناچیز، جغرافیای معبرهایی را از بر كند كه بویی از تعریف معمول «جاده» نبرده و یاد بگیرد چطور نیسان كمر خم كرده از سنگینی 2600 لیتر گازوییل را روی شیب كوه و شانه‌های دره براند و بار را سالم به مقصد برساند و زنده برگردد. هر سوخت‌بر، خرج حداقل دو خانواده را به عهده دارد.... 


سال 1401 به‌طور میانگین هر هفته 4 نیسان سوخت‌كش در جاده‌های خروجی ایرانشهر منفجر شده است. وقتی خبر انفجار یك نیسان سوخت‌كش به گوش مردم ایرانشهر می‌رسد، همه می‌دانند كه حكایت سوختن فقط دو نفر نیست؛ با سوختن یك سوخت‌بر، حداقل 10 نفر نان‌آورشان را از دست می‌دهند. بیمارستان خاتم در شهرستان ایرانشهر، بالاترین آمار جراحی‌های سوختگی، معلولیت، قطع عضو و فلج به دلیل شدت سوختگی را در كشور دارد.

تمام سوخت‌برهای آتش‌گرفته در جاده‌های اطراف شهرستان‌های ایرانشهر و سرباز و قصر قند و دشتیاری و چابهار و نیك‌شهر و تا مرز پاكستان، به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند چون تا شعاع 400 كیلومتر دورتر از ایرانشهر و تا مرز پاكستان، غیر از 10 تخت سوختگی و 3 اتاق جراحی بیمارستان خاتم هیچ امكان و تجهیزاتی برای مداوای سوخت‌برهای سوخته وجود ندارد.

بیشترین جراحی‌های پلاستیك در بیمارستان خاتم، برای سوخت‌برهایی انجام می‌شود كه حوالی شهرستان «سرباز» در انفجار و آتش نیسان‌شان سوخته‌اند.

در نوار جنوبی منطقه، 50 یا 100 كیلومتر قبل از فنس‌كشی مرزی، معبرها و بیراهه‌های سوخت‌كشی چنان ناامن است كه زنده ماندن سوخت‌برها در این محورها، در مقیاس ثانیه‌ها تعریف می‌شود. پزشك بیمارستان خاتم شهرستان ایرانشهر كه هفته‌ای دو یا سه جوان سوخته در آتش سوخت‌كشی را معاینه و جراحی می‌كند، می‌گفت: «اینها جان می‌دهند برای هیچ.»


 24 آذر 1401 / ایرانشهر

می‌خواهیم برویم خانه «محمدحسین»؛ سوخت‌بری كه هفتم آذر در نیسان آتش‌گرفته‌اش سوخت. خانه محمدحسین، روستای كریم‌آباد است؛ 25 كیلومتر دورتر از ایرانشهر. برای رسیدن به روستای كریم‌آباد باید از زیرگذر جاده برویم؛ از كف بیابان و در بستر رودخانه خشكیده، زمین را تراشیده‌اند به ارتفاع و عرض عبور یك ماشین سواری. نه چراغی هست و نه آسفالتی. پل عابر، حداقل یك كیلومتر دورتر از دهانه روستاست و اهالی روستا هم از همین زیر گذر می‌روند و می‌آیند؛ به وقت هوای آفتابی، روی خاك و سنگریزه، به وقت بارندگی و سیل از دل گِل. ....


 خانواده محمدحسین سیاهپوشند. خرج زندگی 8 نفر با محمدحسین بود؛ جوان‌ترین پسر یدالله، متولد 1376. دو بار در هفته، قبل از نیمه شب می‌رفت «پیركُنار»؛ 480 كیلومتر دورتر از كریم‌آباد، تكه‌ای از بیابان در مرز هرمزگان و جنوب كرمان. بعد از ساعت‌ها انتظار برای تكمیل شدن بار مَندی‌ها (انبارهای ذخیره سوخت قاچاق در نوار جنوب و شرق كشور) مشك جاسازی شده داخل اتاق بار نیسانش را با 2600 لیتر گازوییل پر می‌كرد و می‌راند تا «پیركور»؛ 250 كیلومتر دورتر از كریم‌آباد، مرز ایران و پاكستان. بعد از دو روز به مرز می‌رسید. گازوییلش را به دلال پاكستانی می‌فروخت و برمی‌گشت كریم‌آباد.. ....


سید محمد؛ پسر ارشد یدالله، عكسی از محمدحسین نشانم می‌دهد؛ لباس بلوچی پوشیده و رو به دوربین می‌خندد. محمدحسین تنها آدم سالم این خانه بود. پدر، از سال‌ها قبل عصا به دست شده بود و زانوهایش به زحمت خم می‌شد، برادر بزرگ‌تر، سال‌ها سوخت‌كشی می‌كرد و دچار ناراحتی اعصاب شده بود. برادر دوم، بعد از 10 سال شاگردی سوخت‌برها، با نیسان خالی در جاده نیك‌شهر چپ كرد و علیل شد. 


سید محمد می‌گوید: «8 صبح خبر دادن محمدحسین چپ كرده؛ 45 كیلومتری ایرانشهر، نرسیده به رحمان‌آباد. پیچ اول، لاستیكش می‌تركه، ماشین از دستش منحرف میشه. ماشین می‌خوره به حفاظ پیچ. ماشین چپ میشه سمت محمدحسین و آتیش می‌گیره. محمدحسین داخل ماشین گیر می‌افته. ... ما نیم ساعته رسیدیم كف جاده. دیدیم محمدحسین داره می‌سوزه. آتش‌نشانی وقتی اومد، فقط اسكلت ماشین مونده بود.»


   از جسد محمدحسین چیزی بیرون  نیومد؟
 پدر گفت: «هیچی.»
پدر، برادرهای بزرگ‌تر و شهاب؛ پسر سید محمد، روبروی من نشسته بودند. كار از مجسم كردن لحظه‌ها گذشته بود. پدر و برادرها به هوا نگاه می‌كردند موقع تعریف كردن شنیده‌ها و دیده‌ها. مردمك چشم‌های این سه مرد تكان نمی‌خورد. انگار خودشان هم با محمدحسین مرده بودند. 


  نگفتی به این برادر جوونت كه سوخت‌كشی خطر داره؟
 «محمدحسین از 15 سالگی سوخت‌كشی می‌كرد. چند سال شاگرد راننده بود. برای صاحب بار كار می‌كرد. دو سال بود خودش ماشین خریده بود. نیسان رو قسطی خریده بود. 180 میلیون تومن داده بود. 225 میلیون تومن بدهكار بود. از سوخت‌كشی، هم قسط ماشین رو می‌داد، هم خرج ما رو. می‌دونستم خطر داره ولی چاره‌ای نبود. چطور باید زنده می‌موندیم؟»


شهاب 19 ساله است و پشت كنكوری. خرج درس خواندن شهاب را عموی جوانمرگش جور می‌كرد.  سید محمد، شهاب را تهدید كرده اگر امسال كنكور قبول نشود، او را می‌فرستد سوخت‌كشی؛ مثل بقیه بچه‌های روستا. 


 «قبلش می‌گفتم درس بخون. برادرم كه سوخت، گفتم برات نیسان قسطی می‌گیرم بری شاگردی تا مرز. دیگه درآمدی نداریم. من مریضم. چاره‌ای نیست. پسرمه. دوستش دارم. بچه‌های كوچك‌تر از شهاب میرن سوخت‌كشی. خودش خبر داره.»


  چرا نمی‌خوای بری سوخت‌كشی؟
«می‌ترسم. دوست دارم یك كار خوب داشته باشم. یه زندگی ساده. رویای زندگیم اینه كه معلم بشم ولی اینجا، توی این روستا، رسیدن به رویاهات هم رویاست. توی روستای ما، فقط من پشت كنكوری هستم. هیچ كدوم از بچه‌ها حتی به دبیرستان نرسیدن. انگیزه‌ای ندارن كه درس بخونن. راهی برای موفقیت نیست كه امیدوار بشن. داشتن خیلی چیزایی كه بچه‌های هم‌سن من دارن، برای ما محاله. اینجا حتی یه پارك نداریم. یه زمین فوتبال نداریم. برای باشگاه ورزشی باید بریم ایرانشهر؛ 25 كیلومتر دورتر به شرطی كه هر بار برای رفت و برگشت 50 هزار تومن كرایه بدیم.»


    با عموت صمیمی بودی؟ باهم رفیق بودین؟
 «زیاد نمی‌دیدمش. شبا كه از سوخت‌كشی برمی‌گشت، انقدر خسته بود كه می‌خوابید. صبح‌ها هم مشغول تعمیر ماشینش بود. هیچ تفریحی نداشت. فقط كار می‌كرد. خرج 8 نفر رو می‌داد. خرج مدرسه من رو هم می‌داد.»


دهیار روستا كنار ما نشسته بود و حرف‌های شهاب را می‌شنید. 


«خانوم، تفریح و ورزش پیشكش. خیلی از این بچه‌ها حتی نمی‌تونن بنزین‌فروش بشن. بنزین‌فروشی حداقل 500 هزار تومن سرمایه می‌خواد كه دو تا دبه 20 لیتری و 70 لیتری و دو سه متر شلنگ بخری.»


    500 هزار تومن واقعا رقم زیادیه؟
 «خیلی زیاده خانوم. توی روستای كریم‌آباد، 500 هزار تومن، پول نون یك هفته یك خانواده 7 نفره است. توی این روستا خیلی از خانواده‌ها شكمشون رو با نون خالی سیر می‌كنن. ما اینجا خیلی خوشبختیم كه می‌تونیم نون بخریم. بری روستاهای سمت مرز، بعد از سرباز و سراوان، با چشم خودت می‌بینی كه مردم پول خرید نون هم ندارن.» 


اول شب كه به ایرانشهر برمی‌گشتیم، از جلوی روستای «محمدان» رد شدیم. روستا، تاریك تاریك بود. دهیار كریم‌آباد گفته بود از روستای محمدان، حدود 10 سوخت‌بر در انفجار ماشین‌شان سوخته و مرده‌اند. 


راهنمای من می‌گفت روستاهای سر تا ته كمربندی ایرانشهر؛ از محمدان تا حاشیه بمپور، حدود 15 هزار نفر جمعیت دارد كه حداقل 6 هزار نفرشان سوخت‌بر و شاگرد سوخت‌برند. ... 
      
شوربختی از اوایل دهه 1380 به جان ایرانشهر و روستاهایش افتاد وقتی 7 سال پیاپی یك قطره باران بر سر ایرانشهر نبارید و پروژه‌های عظیم سد‌سازی در شمال و جنوب و شرق و غرب شهرستان به بهانه سیراب كردن 200 هزار آدم تشنه ساكن در این منطقه آغاز شد؛

بعد از كورشدن سررشته رودخانه‌ها، به دلیل بی‌توجهی به ضرورت اصلاح الگوی كشت و تداوم كاشت برنج و هندوانه و پرتقال در روستاها، قنات‌ها هم خشكید و چاه‌ها، «چاهك» شدند و پای پمپ برق برای مَكش قطره‌های آب از عمق 150 متری و 200 متری زمین آمد وسط.

یك برنجكار روستای «دامن»  در شمال ایرانشهر برایم می‌گفت: «به كشاورزا گفتن كشت رو مكانیزه كنین. كشاورز كود خرید، صورتحساب 500 هزار تومنی به دستش دادن. برق صنعتی گرفت، قبض 25 میلیون تومنی و 45 میلیون تومنی به دستش دادن. كشاورز نشست گوشه زمینش و خشك شدن درخت و كِرت رو تماشا كرد. پسرش رفت با سوخت‌كشی و قاچاق مواد خرج زندگی رو دربیاره، توی آتش نیسانش مُرد.»


شهرستان ایرانشهر هیچ كارخانه‌ای ندارد. قبلا داشته. معدن آهك و مرمر حوالی شهرستان، سال‌هاست تعطیل شده، معدن منگنز فقط خام‌فروشی دارد و مردم بومی را به معدن طلا راه نمی‌دهند. راهنما می‌گوید تمام كارگاه‌های منطقه از نیمه دهه 1380 به بخش خصوصی واگذار شد اما بخش خصوصی فقیر بود و توان نگهداشت كارخانه و كارگاه نداشت و همه كارگاه‌ها از اواخر دهه 1380 تعطیل شد.

در شهر هیچ تابلویی از كارگاه و كارخانه نیست با وجود آنكه هنوز نرخ ولادت در این شهرستان از میانگین كل كشور بالاتر است و در هر شبانه‌روز، در بیمارستان «ایران» ایرانشهر 97 الی 110 نوزاد پا به این دنیا می‌گذارند. اغلب تبلیغ‌های سطح شهر مربوط به كلاس كنكور است و تابلوها بالای سرِ دفتر اسناد رسمی و دانشگاه و شهرداری و كارگزاری بیمه و بانك و اغذیه‌فروشی و بقالی و نظام مهندسی و داروخانه. 


كنار خیابان‌ها می‌شود به فراوانی، دستفروشانی دید كه جعبه مقوایی پرتقال و سیب چیده‌اند به انتظار مشتری. دستفروشی در ایرانشهر، پر رونق است؛ دستفروشی میوه، دستفروشی مواد شوینده، دستفروشی كپسول گاز برای مردمی كه ساكن حاشیه‌های جنوبی شهرند و محروم از گاز شهری، دستفروشی بنزین، دستفروشی رب گوجه‌فرنگی، دستفروشی نهال مركبات؛ كنار جاده، نهال مركبات روی هم ریخته‌اند برای فروش، هر نهال، 100 یا 110 هزار تومان. .....


وارد شهرك صنعتی ایرانشهر می‌شویم؛ شهرك 30ساله، مثل شهر ارواح، خالی و خاموش. تابلوی بزرگ شهرك با نوشته‌های زنگاربسته‌اش هنوز سرجاست؛ كارخانه بتن‌سازی، كارگاه صنایع دستی، كارخانه نان ماشینی، كارخانه پلاستیك‌سازی، كارخانه ماكارونی، كارخانه پفك، كارخانه پل‌سازی، كارخانه آرد، تولیدی پوشاك، كارخانه نوشابه‌سازی، تعطیل یا نیمه تعطیلند و اسنادشان به بانك‌ها واگذار شده.

از جلوی ایستگاه آتش‌نشانی متروكه می‌گذریم و به انتهای شهرك می‌رسیم؛ فقط سردخانه شهرك فعال است با چند كارگر مشغول بارگیری و بسته‌بندی خرما.  
 ایرانشهر 3 تا زندان دارد؛ زندان بزرگ كه مجاور فرودگاه است، زندان مركزی كه داخل شهر است و زندان دیگری 20 كیلومتر دورتر از شهرك صنعتی. جرم اغلب زندانیان، قاچاق، حمل مواد، سرقت، قتل. 


 راهنما می‌گوید از همكلاسی‌های دوران مدرسه‌اش، هیچ‌كدام به دانشگاه نرسیدند؛ یكی‌شان را می‌شناسد كه شوتی جنس قاچاق در مسیر خاش -  ایرانشهر شده، یكی دیگر با افغان‌كشی زندگی خانواده‌اش را اداره می‌كند، چند نفرشان به حمالی مواد زدند؛ گاهی از مرز میلَك، گاهی از مرز میرجاوه، گاهی از جالَگی به ازای 5 میلیون تومان مزد. وقتی می‌خواهد دوستان سوخت‌برش را بشمرد، انگشتان دستش تمام می‌شود. ....

راهنمای من 3 فرزند داشت. دو پسر و یك دختر. یكی از پسرها كه شاگرد پیش‌دبستانی است، به پدرش گفته برایش وانت بخرد كه او هم سوخت‌بر شود. پدر، از معلم و مدیر مدرسه پرس و جو كرده، معلوم شده پدرهای نیمی از بچه‌های یك كلاس 30 نفره، با سوخت‌كشی خرج تحصیل بچه‌شان را جور می‌كنند و پدرهای چند كودك هم در مسیر سوخت‌كشی كشته شده‌اند. 


24 آذر 1401 / جاده كمربندی ایرانشهر

بقالی همسایه «جایگاه سوخت ایران زمین» در جاده كمربندی ایرانشهر، هم چای و قهوه و بیسكویت و آبمیوه می‌فروشد، هم پنجه بوكس با مدل‌های مختلف و زنجیر وافور با رنگ‌های متنوع و چاقوی ضامن‌دار در اندازه‌های كوچك و بزرگ. صاحب بقالی، در جواب تعجب من از این همه تناقض، می‌خندد و می‌گوید «اینجا بلوچستان است و همه‌چیز پیدا می‌شود.»


 روبروی بقالی؛ آن طرف جاده، صف چند كیلومتری از تانكر و خاور و نیسان و پراید درست شده. سبك و سنگین پشت سر هم جلوی مندی‌ها نوبت گرفته‌اند؛ خاوردارها و تانكردارهای ترانزیت كه از چابهار بار آورده‌اند، در دو صف موازی منتظر خالی شدن پمپ مكش‌ مندی‌ها هستند كه 200 یا 300 لیتر از گازوییل مازادشان؛ گازوییلی كه به نرخ دولتی خریده‌اند را 30 برابر گرانتر بفروشند. 


مندی‌ها را از جنوب كرمان می‌شود پیدا كرد تا  مرز پاكستان. اولین مندی در نوار جنوب شرق، در منطقه بیابانی «پیركنار» است؛ یك جور بارانداز سوخت قاچاق از تمام نقاط كشور كه اغلب سوخت‌برهای ایرانشهر مشتری این مندی هستند چون گازوییل را ارزان‌تر می‌فروشد. ...... 


 این تكه از جاده كمربندی ایرانشهر؛ همین جایی كه ما و تانكردارها و خاوردارها ایستاده‌ایم و معروف به دوراهی سالار، از شلوغ‌ترین محورهای خرید و فروش سوخت در جنوب استان سیستان و بلوچستان است. غیر از مندی‌های تك‌افتاده در جاده‌های اطراف ایرانشهر، در این تكه از جاده و فرعی «پشت رود» كه موازی كمربندی و مسیر عبور سوخت‌برها به سمت «پل سرباز» و مرز پاكستان است، حدود 40 مندی فعالند كه 5 مندی؛ همین‌هایی كه روبروی جایگاه سوخت ایران زمین می‌بینیم، شبانه‌روزی و بی‌وقفه، گازوییل می‌خرند و می‌فروشند؛ در حیاط‌های مسقف كوچك نیمه تاریك متعفن با كف سیاه و چرب و مجهز به پمپ مكش و موتور برق و ده‌ها بشكه 220 لیتری برای ذخیره گازوییل و دزدگیر و دوربین مدار بسته كه صاحبانش دستگاه كارتخوان و پول نقد و گاوصندوق دارند و سیگاری نیستند. 


قیمت خرید و فروش گازوییل در مندی‌های ایرانشهر و «پیركنار»، روزی چند بار تغییر می‌كند و نه سوخت‌برها و نه صاحبان مندی‌ها نمی‌دانند تعیین‌كننده نرخ خرید یا فروش چه كسی است اما همه‌شان می‌دانند كه باز و بسته بودن مرز پاكستان و حتی بالا و پایین رفتن سطح آب رودخانه مرزی در كم و زیاد شدن قیمت خرید و فروش گازوییل تاثیر دارد. صاحبان مندی‌ها، شایعاتی درباره تعیین مظنه در «آواران»؛ شهری در بلوچستان پاكستان شنیده‌اند اما حاضر به تاییدش نیستند با وجود آنكه دوستان زیادی بین دلالان پاكستانی دارند. ...


راننده تانكر آمده 220 لیتر گازوییل بفروشد. ته‌ریش چند روزه و كفش‌های پشت خوابانده و زرداب زیر بغل پیراهن سفیدش، حكایت روزها رانندگی در جاده‌های تمام ناشدنی نوار جنوب شرق است. مخزن تانكر غول‌پیكرش را آورده جلوی درگاه لاغر مندی كه به لوله مكش وصل شود. اسلام؛ صاحب مندی، 220 لیتر از مخزن تانكر می‌كشد و راننده می‌رود داخل اتاقك كوچك كنار حیاط؛ جایی كه مثلا، دفتر مدیریت است. اسلام، 3 میلیون تومان به حساب راننده واریز می‌كند.

این، نرخ ساعت 8 شب 24 آذر سال 1401 است و معلوم نیست تا 24 ساعت بعد این نرخ ثابت بماند یا گرانتر یا ارزانتر شود. وقتی از راننده خاور می‌پرسم آیا حساب سوخت مورد نیاز مسیرش را دارد یا نه، مرد خسته برای اولین‌بار در این 40 دقیقه نگاهش به من می‌افتد و با چشم‌های پر از شك، «آره» ‌ای زیر لب پرت می‌كند و بدون هیچ توضیح اضافه‌تر، برمی‌گردد و از ركاب تانكرش بالا می‌رود.

غول فلزی كمتر از یك متر با درگاه مندی فاصله دارد. یك دنده عقب عمد یا غیر عمد، می‌تواند كل امپراتوری اسلام را له كند. ..... تانكر هنوز وارد كمربندی نشده بود كه یك نیسان سوخت‌كش جلوی درگاه مندی ترمز زد و راننده‌اش پیاده شد تا بابت هر بشكه 220 لیتری گازوییل، 3 میلیون و 100 هزار تومان به حساب اسلام واریز كند. 


 صدای دینگ دینگ پیامك واریز پول به حساب بانكی اسلام را من هم شنیدم؛ لابه‌لای غرش موتور پمپ و جمله‌های نامفهوم راننده نیسان كه فقط فهمیدم برای 12 بشكه 220 لیتری گازوییل 37 میلیون و 200 هزار تومان پرداخت كرده است. كمتر از دو ساعت بعد، مشك جا‌سازی شده در اتاق بار نیسان، لبریز از 2600 لیتر گازوییل بود و كارگر اسلام، طناب‌های قطور را روی بدنه مشك متورم، محكم گره می‌زد و سه دبه 70 لیتری بنزین را هم با همان طناب‌ها روی شكم مشك بست. راننده نیسان؛ جوان لاغر و تیره‌رویی كه دورتر از ماشینش ایستاده بود و سیگار می‌كشید، آماده حركت بود به سمت «پیركور». 


«2 روز راه دارم تا برسم مرز. جاده طوریه كه از زندگی بیزار میشی. جاده‌ای نیست اصلا. باید كف بیابون برونیم و از كوه بالا بریم تا گیر مامور نیفتیم. هر دور كه میریم، بسته به تغییر قیمت سوخت، 8 تا 10 میلیون تومن برای ما می‌مونه. از این رقم 3 میلیون پول بنزین و 3 یا 4 میلیون هزینه تعمیر نیسان رو كم كن. در نهایت، 5 میلیون سود ماست اگه زنده برگردیم.»


اسلام كه حرف‌های راننده را می‌شنید، گفت: «دلال پاكستانی هر بار یك طور پول میده، یك موقع تا سوخت رو تخلیه می‌كنی، به نرخ روز حساب می‌كنه و برات حواله می‌زنه كه سه روز بعد، قابل برداشته. یه بار، شماره كارت ازت می‌گیره، میده صرافی و صرافی هم سود خودش رو از پولی كه دلال به حسابش واریز كرده كم می‌كنه یا اینكه چند روز پولت رو نگه میداره كه سود روش بیاد. گاهی به روپیه حساب می‌كنن كه ضرره. گاهی هم پول بچه‌ها رو می‌خورن. اون وقت دست این بچه‌ها به هیچ جا بند نیست. به كجا شكایت كنن؟ به كجا برن بگن ما سوخت قاچاق فروختیم و حالا پولمون رو پس بگیرین؟»


داخل اتاق نیسان را نگاه می‌كنم؛ یك دبه 20 لیتری آب و دو كیسه نان لواش و چند قوطی كنسرو ماهی و لوبیا. به مشك طناب پیچ دست می‌كشم؛ جنسی مشابه برزنت است؛ پلاستیك خیلی ضخیم به رنگ سبز تیره كه جاهایی؛ هرچه نزدیك‌تر به اتاق نیسان، نازك‌تر است و لغزندگی محتوای داخل مشك را از همین جاها می‌شود زیر دست لمس كرد. دوختن مشك سوخت‌بری كه چیزی نیست جز یك كیسه خیلی بزرگ، شغل رایج در روستاهای ایرانشهر است و زنان و مردان روستا، بابت دوختن هر مشك حدود یك میلیون تومان دستمزد می‌گیرند. خرج اصلی، هزینه پارچه پلاستیكی مناسب مشك است كه بسته به ضخامتش تا 5 میلیون تومان هم می‌رسد.

دنبال روزنه‌ای بین دیواره فلزی نیسان و پارچه مشك می‌گردم كه شدت فشار 2600 لیتر را بفهمم. مشك، خودش را ول كرده در قاب فلزی وصله‌شده به دیواره و كف اتاق بار نیسان و شكم حجیمش، مثل كوهانی بر پشت نیسان نشسته. سنگینی وزن گازوییل طوری به دیواره فشار می‌آورد كه دستم حتی از كناره‌های شكم مشك پایین نمی‌رود. ...


كلاف‌كشی نیسان از شغل‌های پردرآمد در ایرانشهر و روستاهای اطراف است. یكی از جوشكارهای ایرانشهر كه روی كركره دكانش بابت «آهن‌كشی سایپا و نیسان» تبلیغ كرده، برایم از «تسمه‌كشی» می‌گوید: «مسیر خرابه. مشك پر از گازوییل، فشار میاره به اتاق و ضربه خوردن به مشك، خطر پاره شدنش رو بالا می‌بره. ما چند تا تسمه ضخیم آهنی می‌كشیم كف اتاق، چهار طرف دیواره اتاق رو هم تیغه آهنی می‌زنیم و به تسمه‌ها جوش می‌دیم كه اتاق نیسان رو قوی‌تر می‌كنه و تحملش رو حداقل 500 لیتر بالا می‌بره كه وقتی مشك رو كف اتاق نیسان میندازن، به اتاق ماشین فشار نمیاد. اینجوری به مشك هم ضربه نمی‌خوره.»


این جوشكار می‌گفت قیمت تسمه‌كشی، تابع نرخ روز آهن است و در جمع و تفریقش، روی عدد 30 یا 40 میلیون تومان فكر می‌كرد اما علی بیگ كه در یكی از روستاهای نزدیك ایرانشهر در و پنجره می‌سازد بابت تسمه‌كشی اتاق نیسان حدود 10 میلیون تومان می‌گرفت. .....


 نحوه سوخت‌كشی در این منطقه، گاهی تابع یك عامل عجیب است؛ ترس. جلوی مندی كنار حیاط اسلام، راننده یك وانت مشغول جا دادن 4 دبه 70 لیتری گازوییل داخل اتاق سقف‌دار ماشینش بود. از رقم جریمه توقیف سوخت می‌ترسید و می‌گفت جریمه توقیف مشك برای هر لیتر 100 هزار تومان و جریمه توقیف دبه برای هر لیتر 120 هزار تومان است اما اغلب سوخت‌برها مشك می‌برند كه جریمه كمتر بدهند در حالی كه امنیت مشك خیلی كمتر است: «انگار با پای خودت میری كه بمیری.»

تا مرز نمی‌رفت چون شاسی‌‌های ماشینش در بیابان و كوه و برای عبور از رودخانه مرزی یاری نمی‌كرد. تا پل سرباز و آخرین مندی‌های داخل خاك ایران، 5 تا 6 ساعت راه داشت و می‌رفت برای سود 200 تا 300 هزار تومانی بابت فروش هر دبه. می‌گفت مندی‌های پل سرباز و تا مرز پاكستان، خرید لیتری ندارند و فقط دبه‌ای می‌خرند و همان دبه‌ها را لب مرز به پاكستانی‌ها می‌فروشند.  صاحب یكی از مندی‌های پل سرباز، از آشناهای «اسلام» بود.


 اسلام، جوان‌ترین مندی‌دار كمربندی ایرانشهر است. 5 كلاس درس خوانده و از بچگی كنار جاده‌های زاهدان و زابل و ایرانشهر و خاش گازوییل و بنزین فروخته. حالا در 30 سالگی، 50 بشكه 220 لیتری داخل حیاطش دارد و چند روز قبل هم رفته بود مرز و قاطر برد برای سوخت‌كشی. می‌گفت در بیابان اطراف  «كله گان»؛ نرسیده به نیك‌شهر، به هر قاطر دو دبه 70 لیتری گازوییل می‌بندند و قاطر سوخت‌كش، مسیر 370 كیلومتری را از دل بیابان می‌رود تا مرز پیركور.

 ابراهیم، همانی كه به راننده وانت دبه‌های 70 لیتری گازوییل فروخته بود، آمده و كنار اسلام ایستاده. ابراهیم داخل حیاطش 20 بشكه 220 لیتری دارد و می‌گوید چند سال است سواری‌ها كه همگی اهالی ایرانشهر و روستاهای اطرافند هم، سوخت‌كشی می‌كنند؛ سمند و پراید و پژو، صندلی عقب را در می‌آورند و كمك‌فنر را دستكاری می‌كنند كه ماشین، قدبلندتر شود و موقع بار زدن600 لیتر گازوییل، كف جاده نخوابد. ابراهیم می‌گفت سواری‌ها از همین مندی‌های كمربندی گازوییل می‌خرند و جلوتر از پل سرباز هم نمی‌توانند بروند. ابراهیم یك دختر 4 ساله بدون شناسنامه دارد. با انگشتان دستش شروع می‌كند به شمردن و می‌گوید هركدام از مندی‌های كمربندی و فرعی پشت رود، شكم 4 یا 5 خانواده را سیر می‌كند.


 25 آذر 1401 / ایرانشهر

 هتل محل اقامتم، نزدیك كلانتری 11 ایرانشهر و در منطقه معروف به دروازه خاش است. سه ساعت قبل از ظهر، در فاصله نیم ساعتی كه در سرسرای هتل منتظر راهنما نشسته‌ام، 8 نیسان سوخت‌كش از جلوی هتل رد می‌شوند. یك ساعت بعد، در فرعی موازی كمربندی ایرانشهر معروف به «پشت رود» با سرعت 40 كیلومتر می‌رانیم تا به سه راه علیزاده برسیم. سه راه علیزاده، حاشیه ایرانشهر است كه از یك طرفش تا چابهار می‌رود و از طرف دیگرش، تا جاده شهرستان سرباز و مرز پاكستان.

نیسان و سواری‌های سوخت‌كش از سه راه علیزاده و فرعی پشت رود، مستقیم می‌رانند به سمت پل سرباز. سواری‌ها، بعد از پل سرباز و حوالی كافه بلوچی، گازوییل‌شان را می‌فروشند و برمی‌گردند و نیسان‌ها مسیر را ادامه می‌دهند و از كلات و راسك می‌گذرند و می‌روند تا مرز پیركور. سه راه علیزاده، تنها فرعی منتهی به مرز نیست، از جاده خاش هم می‌شود به پل سرباز و مرز رسید اما «پشت رود» پلیس و پاسگاه بازرسی ندارد و به همین دلیل، شلوغ‌ترین مسیر عبور سوختبرهاست.

در همین فرعی، اولین تصویر از نخل‌های سوخته را می‌شود دید؛ صفی از نخل‌های خشكیده، بالابلند، همه مرده. اینجا تاول‌های خشكسالی خیلی درشت‌تر است. ...


دو جور می‌شود سوخت‌كش‌ها را شناخت؛ نیسان را با آن قاب فلزی دور اتاق بار و مشك ورم‌كرده و دبه‌های بنزین طناب‌پیچ روی مشك، سواری‌های سوخت‌كش هم شیشه‌های سمت شاگرد راننده را با ورق‌های آفتابگیر یا توری ضخیم تیره می‌پوشانند كه چهره مشك منبسط تا پشت گردن راننده استتار شود. با عبور هر سوخت‌كش از كنار ماشین‌مان، هوا چندپاره می‌شود. پلاك بعضی سواری‌های سوخت‌كش، گِل مالی شده یا روی بعضی اعداد پلاك سواری، مقوا یا چسب رنگی یا ورق آلومینیوم چسبانده‌اند. بعضی‌های‌شان اصلا پلاك ندارند و معلوم نیست از پلاك‌دارها، چه تعداد سرقتی یا با پلاك جعلی‌اند. 


تك پَری نیسان سوخت‌كش، با پیچ و تاب جغرافیای مسیری كه پیش رو دارد؛ دیواره كوه و كف بیابان و رودخانه مرزی نهنگ، تقریبا غیر ممكن است. تا به حال ده‌ها نیسان و ده‌ها انسان، طعمه «نهنگ» شده‌اند. نیسان‌های سوخت‌كش، كاروانی می‌روند؛ 5 تا و 7 تا و 10 تا. راننده‌های نیسان كه ساكن ایرانشهر یا روستاهای دور و اطرافند، زمان عزیمت به مرز را با یكدیگر چفت می‌كنند و به پسر جوانی كه «راه پاك‌كن» است و گاهی هم سوخت‌بر، خبر می‌دهند و نفری 30 هزار یا 50 هزار یا 40 هزار تومان به حسابش می‌ریزند و پسرك، سوار بر موتوسیكلتش، ربع ساعت جلوتر از سوخت‌كش‌ها در جاده‌ها می‌راند تا پل سرباز و تا آخرین مندی داخل خاك ایران و سر هر پیچ می‌ایستد و از اوضاع مسیر بابت كمین «مرصاد» (نیروی انتظامی در گویش بلوچ‌ها) برای راننده‌ها پیام می‌فرستد. .... 


42 دقیقه سر سه راه علیزاده ایستادیم كه سوخت‌كش‌ها را بشمریم؛ هر سه یا چهار دقیقه یك سواری سوخت‌بر یا یك كاروان هفت هشت ده تایی نیسان از كمربندی پیچید داخل سه راه. در فاصله 40 دقیقه، 51 نیسان و سواری سوخت‌كش؛ 34 نیسان، 7 سمند، 8 پراید و 2 موتوسیكلت، از «پشت رود» رفتند سمت سرباز و مرز. ....


وقتی سر سه‌راه علیزاده مشغول شمردن سوخت‌كش‌ها بودم، راهنما گفت: «گاهی كه برای ماموریت میرم تا پل سرباز، در مسیر یك‌ساعته، حداقل 100 تا ماشین سوخت‌بر می‌شمرم. حتی اگه روزی 10 تا نیسان از پل سرباز بره سمت مرز و هر كدوم حداقل دو هزار لیتر گازوییل ببرن، حساب كن در یك شبانه‌روز، چند لیتر سوخت فقط از این مسیر رد شده چون مسیرای دیگه‌ای هم هست. بارها وسوسه شدم برم توی كار سوخت. می‌تونم با پرایدم سه تا 220 لیتری ببرم تا پل سرباز. برای هر نوبت 6 میلیون تومن به من پول میدن.»


راهنمای من، مدرك كارشناسی حسابداری داشت و كارگر قراردادی یك مركز آموزشی بود و ماهی 8 میلیون و 500 هزار تومان حقوق می‌گرفت. دو ماه بعد، گفت بعد از تعطیلی اداره و تا نیمه‌های شب، مسافركشی می‌كند برای جبران خرج زندگی یك خانواده 5 نفره. ....


 یكی از سوخت‌برها، فیلمی برایم فرستاده از تكه‌های پایانی مسیر؛ معبری به درازای 150 كیلومتر و با عرض حدود 3 متر در جوار دره و با شیب تند كه نه آسفالتی دارد و نه حفاظی. در این معبر كه خاك از زمین می‌جوشد، صدها نیسان پشت به پشت هم راهی مرزند یا از مرز بازمی گردند. این سوخت‌بر می‌گفت: «رد شدن از این 150 كیلومتر، 7 ساعت طول می‌كشه. كافیه توی این مسیر ماشینت خراب بشه. راننده‌هایی هستن كه به خاطر نیم ساعت زودتر رسیدن به مرز می‌تونن آدم بكشن.»


كنار بقالی همسایه جایگاه سوخت ایران زمین كه ایستادیم برای خوردن چای، پژوی سیاه سوخت‌بری هم آنجا بود. درهای پژو باز بود و داخل اتاق ماشین، عین بدنه‌اش، قراضه و كثیف. در شرایط عادی، فاصله تاج لاستیك ماشین با گلگیر حداكثر 4 انگشت است و ارتفاع سقف صندوق سواری، بالاتر از خط كمر یك بزرگسال نیست. فاصله تاج لاستیك پژو با گلگیرش را با دست اندازه گرفتم؛ كمی بیشتر از یك وجب. راننده؛ مرد جوانی بود كه با تلفن حرف می‌زد و حوصله جواب سوال غریبه را نداشت. صدای حرفش را شنیدیم كه می‌گفت سالم برگشته و وقتی دید نگاهش می‌كنیم، باقی حرفش را به زبان عربی ادامه داد. 
      
هاشم، یك ماه قبل، آخر اردیبهشت، یك ساعت از نیمه شب گذشته بود كه بعد از یك هفته به خانه برگشت.  
هاشم از 27 سالگی سوخت‌بری كرده. 20 سال است كه گازوییل بار می‌زند تا مرز پاكستان و هنوز مستاجر است.....
زمان رفت و برگشت سوخت‌برها غیر از كجی و صافی راه، به عامل دیگری هم مربوط است؛ سطح آب رودخانه نهنگ. 11 اردیبهشت كه رودخانه مرزی خروشید و چهار نیسان سوخت‌كش را بلعید و بعد از 6 روز آرام گرفت، هاشم و راننده‌های 25 نیسان، بعد از یك هفته انتظار، جرات كردند پا به آب بزنند و بروند سمت مرز. 


 «نون و آبمون تموم شده بود. یكی از بچه‌ها تب مالاریا گرفت، رسوندیمش هنگ مرزی، دكتر سپاه بهش آمپول زد. حالش خوب شد. رفتیم مرز، موقع برگشت، دوباره توی جاده تب كرد.»


هاشم، غروب هفته اول اردیبهشت، 13 بشكه 220 لیتری گازوییل خرید و بابت هر بشكه، 3 میلیون و 800 هزار تومان به حساب صاحب مندی پیركنار واریز كرد و فاصله 480 كیلومتری تا ایرانشهر را دو ساعته و با سرعت 140 راند و بعد از دو ساعت استراحت، راه افتاد سمت مرز با سرعت 140. 


 «اینجا نه كارخونه‌ای مونده كه بریم كارگری و نه آبی كه بریم كشاورزی. بیا خونه‌های ما رو ببین. سقف خونه‌هامون هنوز تیرچوبیه. دو ماه رفتم قشم و عسلو (عسلویه) برای كارگری. پیمانكار دو سال بعد پولم رو داد. زن و بچه دارم. بچه محصل دارم. به مدرسه بچه‌ام بگم دو سال صبر كن پولمو بگیرم بعد پول مداد و كاغذ بچه مو بدم؟»


سوخت‌كش‌ها حق عبور از مرز ندارند. بعد از رودخانه نهنگ، داخل خاك ایران، كنار سیم خاردارها و در تیررس پاسگاه‌های مرزی ایران و پاكستان، دلال‌های پاكستانی با جواز عبور 48 ساعته و موتور برق و شلنگ و صدها دبه 70 لیتری و وانت‌های آماده حركت ایستاده‌اند. به محض توقف هر نیسان سوخت‌كش، شلنگ از یك سمت به مشك و از طرف دیگر به دبه‌ها وصل می‌شود. دبه‌های لبریز از گازوییل ایرانی به سرعت می‌رود پشت سیم‌خاردارها؛ داخل خاك پاكستان، جایی كه دلالان بزرگ ایستاده‌اند؛ كسانی كه پول دارند و خرید حجم بالا؛ تا وقتی دلالان بزرگ نباشند، از پول هم خبری نیست. سوخت‌برها، گاهی برای آمدن دلالان بزرگ سه یا 4 روز باید پشت مرز منتظر بمانند. 


  گازوییلت رو این سری چند فروختی؟
 «بشكه‌ای 5 میلیون و 600.»


مشغول ضرب و تقسیم عددها بودم. ماشین‌  هاشم در مسیر برگشت آب و روغن قاطی كرده بود و بابت تعمیر نیسان 8 میلیون تومان پول داده بود و 3 میلیون و 600 هزار تومان هم برای 200 لیتر بنزین مصرفی تا مرز به حساب بنزین فروش‌ها ریخته بود؛ هاشم با 10 میلیون تومان به خانه برگشته بود. 
«3 تا پسر دارم؛ یكی 15 ساله، یكی 13 ساله، یكی 9 ساله.»


  تا حالا پسراتو نبردی شاگردی تا مرز؟
 «نه. فعلا فقط درس می‌خونن. ولی دیگه باید برن دنبال شغل پدرشون. 5 ساله كه دیگه درآمد سوخت‌كشی به خرجمون نمی‌رسه. باید بیشتر بریم مرز. یه داداش دارم كه از اول ابتدایی تا دیپلم هیچ تجدید و مردودی نداشت. دوبار دعوتش كردن به زاهدان و به عنوان دانش‌آموز ممتاز بهش جایزه دادن. كنكور داد و رشته حسابداری قبول شد. پول شهریه دانشگاه نداشت. الان اونم مثل من سوخت‌كشی می‌كنه.»


 هاشم از «زورگیرهای سوخت» می‌ترسد؛ راهزنانی كه در گردنه‌های خلوت مسیر رفت، كمین می‌كنند و سوخت‌كش‌های تك افتاده را گیر می‌اندازند. 


 «مسلحن. جاده رو می‌بندن. میگن ماشین رو خالی كنین. ما می‌ترسیم. ماشین رو بهشون می‌دیم. ماشین رو می‌برن، سوختش رو خالی می‌كنن، ماشین رو پس میارن. یكی از رفقامو همین‌طور خفت كردن. یكی مسلح كنارش ایستاد. ماشینش رو بردن، سوختش رو خالی كردن، ماشینش رو پس دادن، گفتن حرف بزنی می‌كشیمت.»


ایرانشهر، چند مغازه ماشین‌فروشی دارد. جلوی مغازه‌ها، بیشتر از همه جور ماشینی، نیسان آبی رنگ هست؛ نیسان‌هایی كه از شهرهای دور به ایرانشهر می‌رسد. زمستان پارسال، صاحب یكی از مغازه‌ها برای نیسان تا 400 میلیون تومان هم مشتری داشت و پژو پارس را 370 تا 430 میلیون تومان می‌فروخت و می‌گفت تقاضا برای سمند و پراید و پیكان وانت هم بالاست؛ ماشین‌هایی كه مثل نیسان و پژو می‌توانند سوخت‌كشی كنند. 


 «اینجا نیسان زیاد می‌فروشیم چون نزدیك مرزه و اغلب مردم سوخت‌كشی می‌كنن و با نیسان، گازوییل و بنزین می‌برن مرز چون اینجا هیچ شغلی نیست. هفته‌ای سه یا 4 یا 5 تا نیسان می‌فروشیم. نیسان مدل پایین، مدل 93 و 94 و 96 رو اینجا بهتر می‌خرن.»


 25 آذر 1401 / ایرانشهر

 بنزین‌فروش‌ها، داخل ایرانشهر نیستند. بازار بنزین‌فروش‌ها، حوالی خروجی شرقی شهر است؛ نزدیك جایگاه سوخت ایران زمین. بنزین فروشی در ایرانشهر یك شغل غیر رسمی اما پرطرفدار است با دو جور مشتری دایمی؛ مردم شهر و روستا كه 10 لیتر و 20 لیتر از سهمیه بنزین شان می‌فروشند تا كسری خرج زندگی را پر كنند و سوخت‌برها كه برای هر دور سوخت‌كشی تا مرز، 200 لیتر بنزین لازم دارند.

لایه‌های بنزین فروشی در ایرانشهر البته كمی مفصل‌تر از این كسر و مخرج ساده است؛ از جنوب كرمان تا مرز پاكستان، سهمیه ماهانه بنزین 210 لیتر است؛ 60 لیتر دولتی (1500 تومانی) و 150 لیترآزاد (3 هزار تومانی) اغلب اهالی ایرانشهر كه ماشین سواری دارند، وقتی سهمیه دولتی و آزادشان را قطره قطره به بنزین‌فروش‌های كنار خیابان فروختند، پای كارت بنزین اجاره‌ای می‌آید وسط؛ اجاره هر كارت، بسته به ذخیره بنزین و سقف برداشت، ماهی 300 هزار تا 500 هزار تومان. تعدادی از بنزین‌فروش‌های خیابانی؛ كارگران سالمند و بازنشسته‌اند كه با خرید و فروش روزانه 70 یا 80 لیتر، امورات‌شان می‌گذرد.

اینها، اغلب، ضلع جنوبی كمربندی ایرانشهر می‌ایستند؛ كمی دورتر از خواروبارفروش‌ها و میوه‌فروش‌هایی كه دبه‌های 10 لیتری و 20 لیتری و 70 لیتری جلوی مغازه‌شان گذاشته‌اند و خرید و فروش بنزین هم دارند.

ضلع شمالی كمربندی و در مسیر حركت سوخت‌برها به سمت مرز، در تمام ساعات شبانه‌روز، نوجوان و جوان بنزین‌فروش، بطری‌های خالی رو به ماشین‌های عبوری تكان می‌دهند و چند جور شلنگ و دبه دارند و وزن‌های بالا می‌خرند و می‌فروشند و گاهی هم سوخت‌بری می‌كنند.

بنزین‌فروش‌های خیابانی ایرانشهر هم یك جور مندی‌دار هستند با این تفاوت كه مخزن و انبارشان، همان 5 یا 6 دبه 70 لیتری كنار دستشان است كه محتوایش با سهمیه بنزین ماشین‌های سواری جور می‌شود و نرخ خرید و فروش در این بازار خیابانی، با كم و زیاد شدن عرضه و تقاضای گازوییل در مندی‌های پیركنار و مرز تاب می‌خورد؛ از عصر 24 آذر تا عصر 25 آذر، در درازای كمتر از 10 كیلومتر در كمربندی ایرانشهر، چند جور قیمت خرید و فروش از بنزین فروش‌ها شنیدیم.

..... «20 لیتری رو 200 هزار تومن می‌خرم، 270 هزار تومن می‌فروشم. .. 20 لیتری رو 220 هزار تومن می‌خرم، 290 هزار تومن می‌فروشم. ... 70 لیتری رو 700 هزار تومن می‌خرم، 780 هزار تومن می‌فروشم. .... 70 لیتری رو 700 هزار تومن می‌خرم، 850 هزار تومن می‌فروشم. ... 70 لیتری رو 720 هزار تومن می‌خرم، 760 هزار تومن می‌فروشم...»


 غیر از بنزین‌فروش‌های خیابانی، دو سه دكه خرید و فروش بنزین هم كنار كمربندی هست. «بنزین شما را خریداریم». خالد صاحب یكی از این دكه‌ها بود. 20 لیتر بنزین را 250 هزار تومان می‌خرید و 280 هزار تومان می‌فروخت و روزانه 300 هزار تا 400 هزار تومان درآمد داشت. 7 سال بود كه زندگی خانواده 7 نفره خالد از راه خرید و فروش بنزین می‌گذشت. خالد، 33 ساله، بیكار، با ماهی دو میلیون و 500 هزار تومان اجاره‌خانه، پدر 5 پسر كه بزرگ‌ترینشان، 12 ساله بود. 


  پسراتو با خودت نمیاری بنزین‌فروشی؟ نمی‌فرستی شاگردی سوخت‌بری؟
 «اینا باید فقط درس بخونن. نمی‌ذارم برن سوخت‌بری. اینا باید برن مدرسه كه عین خودم نشن. من قبل از بنزین‌فروشی كارگری می‌كردم. باجناقم می‌رفت مرز. مشك می‌برد. منم می‌خواستم باهاش برم سوخت‌كشی. بهار امسال، دو روز قبل از اینكه باهاش برم، نزدیك پل سرباز ماشینش منفجر شد، پودر شد و ازش هیچی نموند. 25 سالش بود، دو تا بچه داشت و یه توراهی. رفیقش كه پشت سرش بود برام تعریف كرد صدای باجناقتو می‌شنیدم كه فریاد می‌كشید ‌الله‌الله.»


 خالد مثل بقیه بنزین‌فروش‌های كمربندی ایرانشهر، دبه‌های 70 لیتری را می‌برد پل سرباز؛ جایی كه می‌شود هر لیتر بنزین را گرانتر از لیتری 11 هزار و 12 هزار تومان فروخت. عادل هم همین كار را می‌كند. خرج دو خانواده؛ نان 15 نفر به گردن عادل است. عادل 25 ساله است و از سه سال قبل مشغول به بنزین‌فروشی است و هفته‌ای دو یا سه بار می‌رود پل سرباز با سرعت 100 یا 110. 


    نمی‌ترسی از این سرعت با بار بنزین؟
 بین بنزین‌فروش‌ها همه قسمی پیدا می‌شود؛ كارگر نانوایی كه مزد ماهانه 3 میلیون تومانی كفاف خرج خانواده‌اش را نمی‌داد، قبولی فوق دیپلم عمران دانشگاه آزاد كه یك ترم هم درس خواند ولی سیر كردن شكم 8 نفر، مهم‌تر از مدرك دانشگاه بود، دستفروشی كه كنار سیگار و فندك و شلنگ، بنزین هم می‌فروخت، سوخت‌بر دست شسته از گازوییل‌كشی وقتی از بقایای بدن رفیق جان‌باخته‌اش در آتش سوخت‌كشی، فقط یك كیسه پلاستیكی كوچك باقی ماند. ....
      
با دكتر درودی، قبل از نیمه شب 9 آذر حرف زدم؛ نیمه شبی كه صبحش، پوست‌های سوخته از تن یک سوخت‌بر قیچی كرده بود. پوریا درودی؛ جراح و رییس بیمارستان خاتم ایرانشهر است. پزشكی كه ساكن كرج است اما بعد از پایان طرحش در چابهار، از سال 1398، داوطلبانه به ایرانشهر آمد تا در خدمت این مردم باشد. دكتر درودی از این 3 سالی كه به مداوای سوخت‌برها مشغول بوده، هم تجربه‌های منحصر‌به‌فردی دارد و هم مشاهداتی كه در هیچ نقطه دیگر از این سرزمین نظیر ندارد. 


«اغلب افراد دچار سوختگی كه به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند، مردان سوخت‌بری هستند كه در اثر چپ كردن ماشین و انفجار خودرو دچار سوختگی با شدت و عمق و وسعت زیاد شده‌اند. ما در بیمارستان خاتم با چند گروه از قربانیان سوخت‌بری مواجهیم؛ گروه اول، سوخت‌برهایی هستند كه بعد از حادثه انفجار و آتش گرفتن خودروهای‌شان، زنده مانده‌اند اما با سوختگی 100 درصدی به بیمارستان منتقل می‌شوند و كمتر از 72 ساعت بعد از حادثه فوت می‌كنند.

اینها كل بدنشان سوخته و حتی با بهترین امكانات درمانی و پزشكی، نجات‌شان غیرممكن است. ابتدای این هفته (هفته اول آذر) و در دو روز پیاپی، دو سوخت‌بر به بیمارستان خاتم منتقل شدند كه هر دو، سوختگی صددرصد داشتند. یكی از سوخت‌برها را من ویزیت كردم و یكی دیگر را، همكارم. هر دو در زمان انتقال به بیمارستان زنده بودند و بعد از 24 ساعت فوت كردند. گروه دوم، در زمان واژگونی یا تصادف خودرو، به دلیل ضربه شدید به قفسه سینه و شكم‌شان دچار خونریزی داخلی یا اختلال عملكرد اعضای داخلی مثل كلیه و كبد می‌شوند و با وجود آنكه سوخته‌اند، علت فوت‌شان سوختگی نیست بلكه به دلیل خونریزی داخلی یا اختلال اعضای داخلی بدن جان می‌دهند.

گروه دیگر، سوخت‌برهای با سوختگی 30 تا 50 درصدند و به شرطی زنده می‌مانند كه تحت مراقبت خاص قرار بگیرند چون پوست بدن، با اینكه یك لایه بسیار نازك است ولی یك لایه دفاعی در برابر میكروب‌هاست كه در سوختگی‌های 30 تا 50 درصدی، این سد دفاعی از بین رفته و عفونت از همین قسمت‌ها به بدن وارد شده و ممكن است باعث فوت شود.»


  سوخت‌بر دچار سوختگی 100 درصد یعنی چه؟ 
«یعنی سر تا پا سوخته. یعنی هیچ جایی روی بدن سالم نمانده كه بتوانیم پیوند پوست انجام دهیم چون برای پیوند پوست باید از پوست سالم ‌برداریم و به ناحیه سوخته پیوند بزنیم. سوختگی 70 یا 80 یا 100 درصدی، سوختگی درجه 3 و 4 است و سوختگی تا استخوان‌ها می‌رسد. در سوختگی درجه 3 و 4، پوست به دلیل آسیب‌دیدگی اعصاب، شبیه چرم می‌شود و بیمار دیگر دردی احساس نمی‌كند. تمام قربانیان سوختگی به دلیل خطر بالای عفونت بدنشان، باید در بخش جداگانه و مركز مراقبت‌های ویژه جداگانه بستری باشند اما متاسفانه در ایرانشهر، فعلا مركز سوختگی نداریم با وجود آنكه بیمارستان خاتم، قطب درمان برای 10 شهرستان اطرف است و تمام سوخت‌برهای دچار سوختگی در اطراف ایرانشهر و تا مرز به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند.

سوختگی با گازوییل و بنزین، درجه 3 و 4 است و حدود 70 درصد سوخت‌برهایی كه در انفجار خودروهای‌شان دچار سوختگی شده و به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند، فوت می‌كنند چون شدت سوختگی‌شان بالاست.

شدت سوختگی بیماران در ایرانشهر، در مقایسه با سایر شهرهای كشور خیلی بالاتر است و تعداد بیماران سوختگی در ایرانشهر بسیار بالاست چون در سایر شهرها، آمار سوختگی با گازوییل بسیار كم و از نوع سطحی و كم‌عمق و درجه 2 و در موارد نادر، درجه 3 است. ما ناچاریم بیماران دچار سوختگی 60 یا 70 درصد را به زاهدان یا سایر شهرهای دارای بیمارستان مجهز به بخش و ICU سوختگی اعزام كنیم.»


  سوخت‌بری كه سوخته و درجه سوختگی‌اش 60 یا 70 درصد است، اگر زنده بماند، چه شرایطی خواهد  داشت؟
«در شرایطی كه به دلیل شدت سوختگی و تروما به اندام‌ها، ناچار به قطع دست یا پای سوخت‌بر می‌شویم، اگر این بیمار، نان‌آور خانواده باشد، علاوه بر درد بسیار شدید و ضایعات سوختگی و آسیب‌های آشكار در چهره و اندام‌ها، باید معلولیت را هم تحمل كند.»


 دكتر درودی 39 ساله است. اغلب سوخت‌برهای سوخته‌ای كه به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند، هم سن یا كوچك‌تر از او هستند و هر چند روز، یك یا دو سوخت‌بری به بیمارستان خاتم منتقل می‌شوند با سوختگی 100درصدی، با درجه 3 یا 4. 


 «سوخت‌برهای 19 ساله، 20 ساله، 23 ساله‌ای به بیمارستان می‌آورند كه در حادثه سوخت‌كشی سوخته‌اند. مسن‌ترین‌شان 30 ساله بوده و بقیه، خیلی جوان. همیشه گفته‌ام؛ حاضرم هر بیماری ببینم غیر از مصدوم سوختگی. تاثیر روانی مواجهه با بیماران سوختگی واقعا قابل توصیف نیست. سوخت‌برهای دچار سوختگی 100 درصد كه زنده به اورژانس می‌رسند، گاهی آژیته (دچار بیقراری روانی حركتی) هستند و حتی حرف می‌زنند. ما این بچه‌ها را به اتاق عمل می‌بریم، احیا می‌كنیم، زخم و جراحات‌شان را شست‌وشو می‌دهیم، ما می‌دانیم تا 48 ساعت بعد برای آنها چه اتفاقی می‌افتد و آنها نمی‌دانند تا 48 ساعت بعد می‌میرند.»


یكی از پزشكان ایرانشهر؛ پزشكی كه اهل یكی از استان‌های جنوب غرب است اما او هم به انتخاب خودش در ایرانشهر ماندگار شده، حرف‌های رییس بیمارستان خاتم را از زاویه دیگری تایید  می‌كند. 


 «برچسب قاچاق و قاچاقچی بودن به این مردم بی‌انصافی است چون اینها در این جاده‌های ناامن جان‌شان را كف دست می‌گیرند و در آخر هم پول سوخت‌بری فقط به سیر كردن شكم‌شان می‌رسد و نه بیشتر. بعضی سوخت‌برها حتی ماشین ندارند و صاحب ماشین و سوخت، فرد دیگری است و این سوخت‌برها فقط مزد رانندگی و تحویل بار به دلال پاكستانی را می‌گیرند؛ حداكثر 500 هزار تومان. واقعا چه كسی حاضر است هفته‌ای یك بار خطر بدترین شكل مرگ و سوختن در آتش را به جان بخرد آن هم به خاطر یك مزد ناچیز جز این مردم كه چاره دیگری برای سیر شدن ندارند؟

همه‌شان می‌دانند كه سوختن در آتش گازوییل و بنزین، دیر یا زود ممكن است برای هر كدام‌شان اتفاق بیفتد. حداقل هفته‌ای یك یا دو سوخت‌بر آتش‌گرفته و نیمه‌جان به بیمارستان می‌آورند؛ اینها آنهایی هستند كه زنده‌اند اما تعداد زیادی از شدت سوختگی در صحنه تصادف می‌میرند. از همین‌هایی هم كه به بیمارستان می‌رسانند یك یا دو درصدشان زنده می‌مانند. تعداد خیلی كمی كه زنده بمانند هم بدبختند. باید چندین عمل جراحی برای‌شان انجام شود.»


  و اگر توان پرداخت هزینه این جراحی‌ها را نداشته باشند و خانواده از ادامه درمان منصرف شود؟
 «بعضی از جراحی‌ها، حیاتی است. وقتی وسعت سوختگی بالاست، جراحی از عفونت و قطع عضو جلوگیری می‌كند یا پیوند پوست برای سوختگی سطوح مفصلی دست، از چسبندگی و انقباض انگشتان دست و مفصل جلوگیری می‌كند. اینها مردم بی‌نوایی هستند. حالا فرض كنید سرپرست خانواده، به دلیل قطع عضو یا چسبندگی اندام‌ها، از كار افتاده شود. این خانواده چه سرنوشتی خواهد داشت؟»

دكتر درودی می‌گوید اغلب خانواده‌ها در شهرستان ایرانشهر، بیمه روستاییان و عشایر دارند و در بیمارستان خاتم هم كه یك بیمارستان دانشگاهی است، تعرفه درمان رقم دولتی دارد مگر اینكه بیمار، فاقد شناسنامه باشد كه در اینصورت، چون بیمه درمانی هم ندارد، تمام هزینه‌ها را باید به قیمت آزاد پرداخت كند.


 «بسته به تعداد عمل جراحی و مدت زمان بستری در بخش مراقبت‌های ویژه، هزینه درمان بیمار سوختگی با پوشش بیمه، حدود یك تا 5 میلیون تومان است و با تعرفه آزاد، تا 40 یا 50 میلیون تومان هم می‌رسد. در این موارد، با خیریه‌ها صحبت می‌كنیم و بخشی از هزینه درمانشان را خیریه‌ها پرداخت می‌كنند و جراحان ما هم از دستمزد خودشان صرفنظر می‌كنند و روی هزینه كلی درمان هم برای‌شان تخفیف می‌زنیم در حدی كه هم برای‌شان قابل پرداخت باشد و هم بابت پرداخت همین هزینه، گرفتار مشكلات مالی بیشتر نشوند.»


 شما هم از دستمزد جراحی خودتان صرف‌نظر می‌كنید؟»
«بارها حق‌العمل خودم را صفر كرده‌ام.»
دكتر درودی، ماهی یك‌بار به خانه‌اش در كرج می‌رود و دوباره به ایرانشهر برمی‌گردد. بعد از 3 سال خدمت در بیمارستان ایرانشهر، به سطحی از همدردی با این مردم رسیده با وجود آنكه به هیچ‌كدام از پزشكان غیر بومی شاغل در ایرانشهر، مزایای متفاوتی تعلق نمی‌گیرد و حقوق رییس این بیمارستان آموزشی هم از اعتبارات دولتی پرداخت می‌شود. 


«مردم ایرانشهر، فوق‌العاده مظلومند. دوستشان دارم و فكر می‌كنم ماندنم در این بیمارستان، از بودنم در هر نقطه دیگر مفیدتر است.»
      
راهنمای من می‌گفت: «گرون شدن نرخ بنزین باعث شد تعداد سوخت‌برا بیشتر بشه. هر چی سوخت‌فروشی بیشتر بشه، بچه‌های بیشتری می‌سوزن.»


 هفته اول آذر، غیر از محمدحسین، دو سوخت‌بر دیگر هم در آتش انفجار ماشین‌شان سوختند؛ اسد كه با موج انفجار نیسانش، شعله‌ور پرت شده بود كف جاده و شاگردش مسلم كه وقتی نیسان چپ كرد، داخل اتاق ماشین گیر افتاد. .... اسماعیل به فاصله سه روز، یك برادرزاده و دو خواهرزاده‌اش را به خاك سپرد؛ محمدحسین، اسد، مسلم. محمدحسین و اسد؛ برادرزاده و خواهرزاده‌اش، در یك روز؛ روز هفتم آذر سوختند. اسد 33 ساله و متاهل بود، مسلم دو بچه داشت. دو هفته بعد از خاك‌سپاری‌ها، صدای اسماعیل هنوز می‌لرزید وقتی جواب سوال‌هایم را می‌داد. .....


 اسماعیل از سال 84 رفت سوخت‌كشی؛ مثل بقیه جوان‌های بیكار منطقه. آن زمان، هر لیتر گازوییل 500 تومان بود. 


«سه تا بچه داشتم. باید كاری می‌كردم. كارخونه‌ای نبود، شغلی نبود. فقط می‌تونستی ماشین قسطی بخری، بیفتی توی جاده برای سوخت‌كشی. چند وقت رفتم قشم برای كارگری. فایده نداشت. نیسان قسطی خریدم. امیدوار بودم كه از درآمد سوخت‌كشی، قسط ماشین درمیاد. از سوخت‌كشی می‌ترسیدم؛ خطر تركیدن لاستیك بود، خطر منحرف شدن ماشین بود، ترس از مامور بود. سوخت‌كشی یعنی یه بمب متحرك كف جاده. چاره‌ای نبود.» 


 اسماعیل 5 سال سوخت‌كشی كرد تا سال 1389؛ تا وقتی نیسان خودش آتش گرفت؛ نزدیك بمپور.  


 «ماشینم وقتی آتش گرفت، خودمو از در پرت كردم بیرون. تا چند دقیقه بیهوش بودم. وقتی به هوش اومدم دیدم یه راننده عبوری منو از كف جاده بلند كرده گذاشته توی ماشینش. وقتی اومدم خونه، وقتی زنم منو با اون لباس سیاه و خیس از گازوییل دید، پرسید چه شده؟ گفتم ماشین آتش گرفت. زندگیم جلوی چشمم دود شد. حالا من بودم و قسط ماشین و شكم 5 نفر آدم. 6 ماه نون خشك خوردیم. فقط نون خشك. 6 ماه یارانه 45 هزار تومنی رو طوری تقسیم می‌كردم كه بتونم نون خشك بخرم كه از گرسنگی نمیریم.»


 اسماعیل در محله‌اش خانواده‌های زیادی می‌شناخت كه عزیزان‌شان را در راه سوخت‌كشی از دست داده بودند. 


 «پسر كوچیكم كه كلاس دوم دبستانه، یه روز اومد خونه، گفت بابا، دوستم توی كلاسمون از صبح گریه می‌كرد چون پدرش با گازوییل سوخته.»


 24 آذر 1401 / ایرانشهر

 آمده‌ایم قبرستان روستای كریم‌آباد؛ زمین وسیعی با كپه‌های خاك. در تاریخ چند صدساله جنوب استان سیستان و  بلوچستان، اولین و آخرین زنی هستم كه اجازه دارم دو هفته بعد از خاكسپاری یك مرد بلوچ، سر مزارش بروم. قبل از قبرستان، یاسر؛ شاگرد محمدحسین را هم سوار كردیم. محمدحسین گاهی كه تا مرز می‌رفت، یاسر را هم با خودش می‌برد. صبح هفتم آذر، وقتی نیسان محمدحسین آتش گرفت و شیشه جلوی نیسان ریخت، یاسر خودش را از قاب خالی پرت كرد كف جاده و مبهوت، به تماشای سوختن نیسان و محمدحسین نشست. 


 «ماشین غلت خورد. شیشه‌های ماشین شكست. من خودمو پرت كردم بیرون. خودمو كشیدم 5 متر دورتر. محمدحسین گیر افتاده بود. می‌دیدم كه می‌كوبید به در و سقف نیسان. ماشین از اگزوز منفجر شد.»


وقتی به سمت قبرستان می‌رفتیم، پسر كوچكی از پشت آغل بزها دوید سمت ما و چند قدم دورتر، ایستاد به تماشا. لباس بلوچی به تن كرده بود و موهای سرش را تراشیده بودند. هوا خیلی روشن نبود ولی درخشش چشم‌هایش را از همین چند قدمی می‌توانستیم ببینیم. تماشای غریبه‌ها، شاید مهم‌ترین تفریح كودكان كریم‌آباد بود در روستایی كه حتی یك وسیله بازی برای بچه‌ها ندیدیم و كف زمین خاكی و پر از سنگریزه‌اش، حتی «گل كوچك» ممكن نبود. 


  پسرجون بزرگ شدی می‌خوای چه كاره بشی؟
پسرك، شرمگین سر به زیر می‌اندازد و دزدیده می‌خندد و انگشتان دستش را در هم گره می‌زند. ... «معلم»


  از همكلاسی‌هات میرن شاگردی سوخت‌كشی؟
 پسرك سرش را بالا پایین برد یعنی «بله»
 پای قبر محمدحسین و اسد و مسلم ایستاده‌ایم. قبرهای گورستان هیچ‌كدام سنگ ندارد جز قبر این سوخت‌برها كه تازگی به خاك سپرده‌اند. دهیار می‌گفت محمدحسین، جوان‌ترین سوخت‌بر این روستا بود كه كشته شد. مزار پسرخاله دهیار هم در همین گورستان است؛ سوخت‌بر 37 ساله‌ای كه در جاده سرباز، به دلیل تركیدن لاستیك ماشین، سرش به دیواره نیسان كوبیده شد و بر اثر ضربه مغزی فوت كرد. 


برادر اسد، كنار ما پای مزار ایستاده بود و به خاك و سنگریزه‌ها خیره شده بود: «اول هفته رفته بود پیركنار، سه شب اونجا خوابیده بود تا بار مندی كامل بشه. صبح با شاگردش رفت سمت سرباز. با 15 بشكه گازوییل. سر پیچ ماشین از دستش منحرف شد. ماشین افتاد توی گودی و آتش گرفت. اسد، شعله‌ور از ماشین پرت شد بیرون. شاگردش گیر افتاد توی اتاق نیسان. مردم گفتن صدای شاگردش رو می‌شنیدن كه داد می‌زد آتش گرفتم آتش گرفتم.»


ناجیه، آخرین بار اسد را صبح هفتم آذر دید؛ صبحی كه اسد از پیركنار به خانه برگشت، با زن پا به ماهش صبحانه خورد، پیشانی‌اش را بوسید، نگاهش كرد، گفت «مراقب پسرمان باش» و رفت. 


 «هر بار وقتی می‌رفت و می‌رسید به مرز، تلفن می‌زد می‌گفت رسیدم. وقتی سوختش رو تحویل می‌داد و راه می‌افتاد، تلفن می‌زد می‌گفت راه افتادم.»


  و این‌بار زنگ نزد؟
 سكوت با صدای چكیدن اشك‌های ناجیه روی گونه‌هایش می‌شكند.. 


  نمی‌دونستی مگه ناجیه؟ هر بار كه می‌رفت مگه نمی‌شد آخرین بار باشه كه می‌بینیش؟
خانه ناجیه و اسد مثل اغلب خانه‌های روستای كریم‌آباد دو اتاق تو در تو بود با دیوار دوغاب خورده تیره. ناجیه، انتهای اتاق پشتی نشسته بود، سیاهپوش، روبنده سیاه را تا زیر چشم‌هایش بالا كشیده بود. لبه روبنده با اشك‌هایش آهار خورده بود. لبه لحافی كه دورش انداخته بودند را لای انگشت می‌پیچید. این لحاف اسد بود. 


 «ما زندگیمونو با عشق ساختیم. هیچی نداشتیم. حتی نون شب نداشتیم. همه وسایلمونو به سختی گرفتیم. شوهرم رفت كارگری كرد، 50 تومن 50 تومن جمع كردیم اینا رو گرفتیم. باهم خوش بودیم.»


ناجیه 15 روز است از كنج اتاق و از آغوش لحاف اسد تكان نخورده. زن‌های همسایه، گوشه اتاق ناجیه نشسته‌اند و اشك می‌ریزند برای سرنوشت پسر اسد. 


  جواب بچه تو چی میدی ناجیه وقتی بپرسه پدر من چرا كشته شد؟
 زن‌های همسایه به جای ناجیه جواب می‌دهند: «بگو به خاطر نان سوخت. بگو شوهرای ما اگه نرن سوخت‌كشی، از كجا نون بیارن؟»


 ناجیه می‌گوید: «حقیقتو بهش میگم. عكساشو بهش نشون میدم. گفت میرم، میام، وسایل بچه رو می‌گیریم. دیگه نشد. راننده این و اون بود. به خاطر یك تومن، دو تومن، به خاطر 500 تومن می‌رفت سوخت‌كشی. اسم پسرمون رو هم انتخاب كرده بودیم؛ احد. جای خالی اسد هیچ جور پر نمیشه. شبا چشمم رو باز می‌كنم میگم شاید همین جا خوابیده. ولی حیدر دیگه نیست.»


از اتاق كه بیرون می‌رفتم گفتم می‌روم مزار اسد را ببینم. ناجیه روبنده‌اش را پایین كشید. گفت: «رفتی، سلام من رو برسان.»


زنی كنار درگاه اتاق نشسته بود. با خودش حرف می‌زد؛ نجوایی از دور دست كه ردی منقطع در جریان هوا به جا می‌گذاشت. 


 «.. خیلی زیادن. .... وقتی یك سوخت‌كش می‌سوزه، مادرش، خواهرش، همسرش، همه باهاش می‌سوزن. جوونا همه‌شون سوختن. با گازوییل. .... چپ كردن سوختن. .. تا حالا صدای جوون سوخته شنیدی؟»

ارسال به دوستان