عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در تعطیلات نوروزی بنا داریم هر روز یاد یکی از رفتگان را تازه کنیم. ترجیح این است که در روز دوم یاد چهرهای باشد که در ماه دوم درگذشته تا ماه های بعد اما قاعده نیست.
در دومین روز فروردین دومین چهره را به احمد رضا احمدی اختصاص میدهیم که نه در اردیبهشت که در تیر 1402چشم از جهان بست که به تعبیر عباس کیارستمی شاعری پاره وقت نبود، تمام وقت بود و در توضیح آن می گفت: «تمام وقت بود چون اگر از بقالی محل خرید میکرد و او را نمیشناخت از بیان و لحن کلمات و چینش واژگان او درمییافت شاعر است.»
همان موقع دربارۀ او نوشتم:
اولین شماره مجله اندیشه پویا در بهار امسال (1402) که درآمد و تصویر احمد رضا احمدی را روی جلد آن دیدم دلم هُرّی ریخت. چون به یاد جلد مهرنامه افتادم در بهار ۹۰ با عکس عزتالله سحابی. آخر مجله روی دکه بود با تیتر «پیرمرد چشم ماست » که پیرمرد چشم از جهان بست و حالا همان اتفاق تکرار میشد.
گفت: هر وقت دلت تنگ بود
مرا سه بار صدا کن
سه بار صدا کردم آمد
گفت: امسال چرا بهار دیر کرده است؟
فقط گفتم: من مسافرم....
او مسافر بود و شاعری که در خواب بیدار بود و در بیداری انگار در خواب است و به گفته مسعود کیمیایی رفیق شفیق او: زیاد خواب میبیند (میدید) و دربارۀ احمد رضا احمدی چه کسی بهتر از او می توانست بنویسد که تلخکامانه نوشت:
«حتی یاد نگرفتند به ما احترام بگذارند. البته کم هستند! چهل کتاب برای بزرگ و کودک کافی نیست این همه موسیقی را این همه ساز و صدا از بهترینهایش را نوار کردی. از کویر تا سالهای سی آمدی. شعرها نوشتی و نثرها..... شیش دانگ همه هم مال خودت بود.
نمیدانم برایت چه بنویسم. از این حرفهای ما گذشته است. چقدر در تلویزیون شاعر بودی و جنگنده و خسته. اما پیر نبودی. آن کس که نداند شعرهای تو شبیه شعرهای هیچ شاعری نیست تقصیری ندارد. تقصیر با همان ریاضی است. من استعداد سینما دارم اما استعداد زندگی ندارم. بلدی میخواهد. در جوانی جامی به جامت زدم و تا پیری مست ماندم. من بلد نیستم برای تو «زیبا» بنویسم. آفتاب لب بام است و ما هنوز سردمان نیست.»
کارنامۀ ادبی و فرهنگی و هنری احمد رضا احمدی که مثل سهراب سپهری و فروغ فرخزاد با نام کوچک خود شهرت داشت چنان پربار بود که وقتی در زمستان ۱۳۹۷ فصلنامه «جُنگ هنر مس» که به یاد او پروندۀ ویژهای ترتیب دادند ۹ صفحه را به کارنامه او اختصاص یافت در این سر فصلها: شعر، نثر (داستان و نمایشنامه)،ادبیات کودک و نوجوان، دکلمه شعر (مانند در شب سرد زمستانی که اشاره شد)، گفتوگو، ویراستاری و نمونهخوانی و حتی صفحهآرایی و ترجمه و فعالیتهای سینمایی.
چون در اولین نوروز بی احمدرضا از او یاد میکنیم این شعر او که گویای نگاه او به زندگی است مناسبت بیشتری دارد:
رنگی در من فریاد میزد
چشمانی آبی را پرستار باش
و در قاب رویای کودکان بیاویز
خود او به سیاق آنچه در بالا سروده واقعا پرستار بود و میآویخت و مثل سهراب تنها شعر نمیگفت. نقاشی هم میکرد و این اواخر اگر نقاشی نبود چهبسا آن همه درد و رنج بیماری را زودتر تاب نمیآورد.
حال که در دومین روز بهار 1403 از احمد رضا احمدی به عنوان یکی از رفتگان نامدار 1402 یاد میکنیم این اشاره هم جا دارد که نیم قرن پیش در «وقت خوب مصایب» سروده بود:
شهری فریاد میزند: آری!
کبوتری تنها
به کنار برج کهنه میرسد
میگوید: نه!
بهار از تنهایی زبانی دیگر دارد
گل ساعت
مرگ روزها و اطلسیها را میگوید
این آواز را چگونه به شهر برسانیم
که آواز
در پشت دروازههای گمان
خواهد مُرد...
تو با خواب به شهر درآ
تا آواز در چشمانت مخفی باشد...