عصر ایران- سالی که نیمۀ نخست آن با خبر درگذشت یک کارگردان مشهور سینما و آن هم نه به صورت طبیعی که با مرگ خودخواسته یا همان خودکُشی آغاز شده بود (کیومرث پوراحمد) در نیمۀ دوم هم آبستن چنین غافلگیرییی برای ایرانیان بود و چه بسا تلختر چون اولی تصمیم خود کارگردان بود و دومی تصمیم قاتل یا قاتلان که داریوش مهرجویی و همسرش را در ویلای شخصیشان در کرج سلاخی کردند.
این که نام کوچک کارگردان داریوش بود و قتل در پاییز و با سلاح سرد رخ داد و همسرش را هم کشتند و جنایت در خانه خودشان انجام شد 5 مولفهای بود که ذهنها را در آغاز به سوی شبیهسازی با قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری در پاییز 1377 برد.
این در حالی بود که داریوش مهرجویی از همان سال 61 که به ایران بازگشت، دیگر گرد سیاست نگشت و با فیلمها در حال کار و زندگی بود و در عین حال تأملات فلسفی داشت و اگرچه مثل اکثر شهروندان به وضعیت کنونی معترض بود اما کنش سیاسی تندی نداشت تا به چنان سرنوشتی دچار شود. خیلی زود البته معلوم شد انگیزۀ قتل سیاسی نبوده اما هنوز چنان که باید و شاید ابعاد حادثه تشریح نشده تا باقی ماندۀ شایعات هم رخت بربندد.
مهم ترین زمینۀ شایعه آخرین مصاحبۀ همسر او - وحیدۀ محمدیفر- بود که از تهدیداتی سخن میگفت و ابراز نگرانی میکرد و همین هم سبب شگفتی شد که چرا خودشان قضیه را جدیتر نگرفتند یا موقتا به مکانی دیگر نکوچیدند یا از دیگران نخواستند به آنان یاری کنند تا طعمهای تنها در مقابل مهاجم یا مهاجمان نباشند؟ مصاحبه درست در همان روز قتل در صفحه اول روزنامه اعتماد منتشر شد. اتفاقی که اگر بی سابقه نباشد کمسابقه است و به واقع اسباب حیرت است. دادستان کل دادگستری البرز هم گفت: «شکایتی در دادسرای فردیس طرح نشده بود تا پلیس یا دستگاه قضایی ورود داشته باشد.»
در گفتوگو با همسر داریوش مهرجویی اگرچه در روتیتر از اقدام به سرقت با چاقوی فردی ناشناس اشاره شده اما تیتر درباره این موضوع نیست و به نقل از او آمده «سنتور علی سنتوری را دزدیدند» حال آن که به قاعده باید به تهدید پرداخته میشد. حتی تصویر هم به بهرام رادان بازیگر نقش سنتوری اختصاص دارد نه مصاحبه شونده.
داریوش مهرجویی در آغاز دهه ۶۰ از ایران رفت اما تصمیم گرفت بازگردد و کار کند. بازگشت و به خلق آثاری ماندگار پرداخت که به بخشی از گنجینه فرهنگی و هنری ایران بدل شدند.
او مطالعات و علایق فلسفی داشت چنانکه در دانشگاه «یوسیالای» لُسآنجلس نیز در رشته فلسفه تحصیل کرد و با فیلم هایی که ساخت به یکی از نمادهای موج سینمای ایران بدل شد.
اگر مهاجرت اوبه فرانسه 60 ادامه مییافت نه «اجارهنشینها» داشتیم و نه از سه گانۀ «سارا، پری و لیلا» خبری بود و نه از «مهمان مامان» و «سنتوری» و کارهای دیگر که از همه خاطره داریم.
فیلمهای سالهای متأخر او را اگرچه خیلیها دوست نداشتند و برخی به ضعف فیلمنامههای همسر جوان نسبت میدادند اما خود کارگردان جایی خصوصی گفته بود «نارنجیپوش» نیز یک دورۀ انحطاط تاریخی را به تصویر کشیده است. مشهورترین اثر او البته «هامون» بود در ۱۳۶۸ و در دهۀ 70 نیز بانو، سارا، پری، لیلا و درخت گلابی را.
مهرجویی به ایران برگشت چون در غرب احساس امنیت نمیکرد و پیرانه سر در خانه امن خود کشته شد و این نیز به واقع مایه شگفتی و تحسر بود:
"من مهاجرت را تجربه کردهام. خوب نبود. آدم در غرب احساس ناامنی میکند. غرب، خیلی بیرحم است. سیستم و قوانین آنها بیرحم است. با همین قوانین سفت و سخت، اقتصادشان را شکل دادهاند. مثل ما نیستند که با پول نفت زندگی کنند... وقتی میروی یا مجبور میشوی به عنوان پناهنده ثبتنام کنی با یک حقوق بخور و نمیر یا تن بدهی به کارهای پست و ناجور. ضمن این که اروپاییها بیگانههراسی دارند و دایم در این باره حرف میزنند که مهاجران را باید بیرون کرد... یک نانوایی بود در پاریس کنار خانه ما. یک روز همسرم آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفتم چه شده؟ گفت به خاطر سه سانتیم ( یک صدم فرانک) که کم داشتم همه خریدهایم را پس گرفت و گفت برو پولش را بیاور. بله، به خاطر سه سانتیم!"- [مجلۀ 24، اسفند 1390]
قتل فجیع کارگردان و همسرش تکان دهنده ترین پایان بود برای یک عمر زندگی هنری که دل و دماغی برای کسی باقی نگذاشت تا به آن نگاه سینمایی داشته باشد جز یک نفر که خشم و اعتراضاتی را برانگیخت و بیشتر چندش آور توصیف شد.