عصر ایران- در دی ماه ۱۴۰۲ هم یک بانوی اهل فرهنگ چشم از جهان بست که اگرچه به عنوان اولین یا دومین ناشر زن در ایران شناخته می شد اما این توصیف برای او کافی نیست چندان که روزنامهای او را «گلادیاتور فرهنگ» لقب داد و درباره اش نوشت:
شهلا لاهیجی و چند نفر از همنسلانش، گلادیاتورهای مظلوم فرهنگسازی بودند و لاجرم قربانیان مظلوم آن که نسلهای بعدی با قضاوتی زمانپریشانه (یعنی با نادیدهگرفتن اقتضائات، شرایط و بضاعت آنها در زمانهی خودشان) گاهی انگ محافظهکاری به ایشان زدند. اینقضاوت بدونشک تنگنظرانه است. چه زنانی که پیشازانقلاب کوشیدند گفتمان مطالبات زنان را در جامعه جا بیاندازند و چه امثال شهلا لاهیجی که در احیای اینگفتمان پسازانقلاب بیشترین تلاش ممکن را داشتند، با سدها و موانعی جدی و سترگ مواجه بودند و هر گام آنها معادل چندین و چند گام امروزین است؛ چراکه حالا آگاهی هست، خود آن گفتمان جاری و زنده است و نیروی مطالبه ـ چه از منظر فکری، چه از منظر کمّی ـ با دوران کنشگری آنان قابلقیاس نیست. چیزی که ثابت باقی مانده، شوربختانه، هزینه این کنشگریهاست که نشان میدهد گسترهی تحرک جنبشهای اجتماعی چگونه در جامعهی ما محدود شده و محدود مانده است.- (علی مسعودینیا/ هممیهن).
روایت امیلی امرایی درباره اولین یا دومین ناشر زن بودن او نیز دقیق و کامل است:
«شهلا لاهیجی در دههی ۶۰ دستبهکار شد؛ آنروزهایی که فقط یکزن پیشازاو ناشر شده بود. «سیما کوبان» انتشارات دماوند را داشت و همین یکمجوز را هم خیلی زود از او پس گرفته بودند، کتابهایش را جمع کرده بودند و خودش را هم روانهی زندان و بازجویی. اینکه در چنین روزهایی تو پیشقراول بشوی، بروی دنبال گرفتن «مجوز» ـ آنهم برای انتشار کتابهایی تخصصی در حوزهی «مطالعات زنان» و اصلاً با همین اسم بخواهی از وزارتخانهی «فرهنگ و ارشاد اسلامی» مجوز بگیری ـ از شهلا لاهیجی برمیآمد. زنی شجاع که اثرگذاریاش تنها بهدلیل پیشگامبودن و اولینبودن نیست؛ او به تن صنعت نشر، قبای یک نهاد فرهنگی را در دههی60 پوشاند. با ۵۰هزار تومان که 30هزار تومانش را از فروش گردنبند عروسیاش جور کرده بود، تصمیم گرفت با همراهی زنان نویسنده و پژوهشگر، نهادی بنا کند برای آموزش به زنان، برای هر اثر پژوهشی در حوزهی مطالعات زنان که جایش خالی بود و همهچیز از یک زیرزمین شروع شد. خانم لاهیجی در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «انقلاب که شد، آن زنهایی که همراه مردها برای این انقلاب به خیابان آمده بودند، اولین گروهی بودند که از عرصهی عمومی حذف شدند. یک حذف عامدانه داشت اتفاق میافتاد. این هم فقط به حاکمیت برنمیگشت، حتی در جامعهی روشنفکری هم یک اشکالی بود، خیلیها فکر میکردند محض ژست این را میگویم، اما واقعاً لازم میدیدم جایی باشد برای انتشار کتابهایی که به این سوالها جواب بدهد، که امید را برگرداند.»
به باور بسیاری از جمله هر دو نویسنده بالا اگر امروزه چنین آسوده و مطمئن از حقوق زنان سخن میگوییم و تا این حد حضورشان در متن حرکتهای فرهنگی و اجتماعی پررنگ و جریانساز است، قطعاً تا حد زیادی متکی به پروژههای مطالعاتی یی است که شهلا لاهیچی از آغازگران آن بود.
مجموعهای با تنوعی مثالزدنی که در عین گوناگونی، در خدمت یک ایدهی واحد بوده است؛ از «شهر زنان» کریستین دوپیزان تا «معرفتشناسی فمینیستی» مارتین آلکوف و از «زنان در بازار کار ایران» مهرانگیز کار تا «حقوق کودک» شیرین عبادی.
اشتهار خانم لاهیجی به عنوان ناشر و مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان اما سبب شده بود برخی فراموش کنند او خود یک پژوهش گر و مولف است چندان که در «سیمای زن در آثار بهرام بیضایی» میکوشد تا در کارهای یک فیلمساز زن زمینی ایرانی را بازشناسی و بازنمایی کند. اینکتاب یکی از نخستین تلاشها در تبارشناسی تصویر زن در هنر مدرن ایران است و هنوز هم ارزش ویژهای دارد یا »شناخت هویت زن ایرانی».
جان کلام را باز امیلی امرایی نوشت: هنر را شهلا لاهیجی داشت؛ در برههای که زن در تمام ابعادش داشت از عرصهی عمومی حذف میشد، انتشاراتی راه انداخت با پسوند «مطالعات زنان»، کتابهایی منتشر کرد که جواب سوالهای زنان را میداد، برایشان روشنگری میکرد و در روزگار نبود وسایلارتباطی با بیرون از مرزها، فرصتی برای شناخت هویت، آشنایی با حقوق اولیه و اهمیت برابری و عدالت اجتماعی مهیا میکرد.
خانم لاهیجی میگفت: «هردفعه میرم ارشاد، کارمندای بخش سانسور میگن، ایبابا باز هم اینخانم اومد که دردسر درست کنه.» اما با همین مقاومتها بود که خیلیها برای اولینبار در دههی 70 با مباحث زنان آشنا شدند، با همین مبارزهها بود که او آثار بهرام بیضایی را منتشر کرد و دوام آورد و نترسید. لاهیجی برای تکتک کتابها جان گذاشت و دست آخر هم این زن جنگجو را بیماری از پا درآورد، هرچند میراثاش و آنچه ساخت، میمانند.»
او یک پاتوق فرهنگی هم راه انداخته بود و مدام بابت همین به او گیر می دادند. از دید جماعتی که به هر اهل فکر مستقلی که به جای اطاعت و ارادت و کرنش اندیشیدن را یاد بدهد مظنون و بدبین اند اگر دکه روزنامه فروشی همه چیز بفروشد الا نشریه اشکال ندارد و آسمان خدا به زمین نمی آید ولی وای اگر کنار کتاب فنجانی چای یا قهوه هم بخواهی بنوشی و بدتر با دو نفر دیگر هم بخواهی حرف بزنی!
وقتی از او پرسیده بودند چرا پاتوق فرهنگی را دایر کردهای؟ جواب داده بود: «میخواستم جوانان بهجای وقت تلفکردن در کافه توتفرنگی، به جایی بیایند که یک چای رایگان بنوشند و کنار آن کتابی هم تورق کرده باشند و گپوگفتی بهدردبخور کرده باشند.»
نویسنده ای نوشت در آن پاتوق ناچار نبودی بهخاطر 10دقیقه نشستن و تورق کتاب، پول یکقهوه یا شیک یا غذاهایی با اسمهای عجیبوغریب را پیاده شوی. فقط کافی بود اهل کتاب باشی تا یک میز راحت و یک فنجان چای خوشطعم میهمانت کنند. شاید بههمیندلیل نیازی نمیدید که با جاهایی یا کسانی ساختوپاخت کند و وامهایی دریافت کند تا انتشاراتش را از یک طبقهی زیرزمین، به یکساختمان چندطبقه تبدیل کند و چندین کتابفروشی اینور و آنور شهر و کشور داشته باشد. اگر میخواست حتماً میتوانست، اما نخواست و تن نداد. حاضر شد هر روز بودجهاش اندک و اندکتر شود، اما دغدغهمندی فرهنگی و جنسیتیاش را دنبال کند. میگفت: «من از آندسته فمینیستهایی هستم که اتفاقاً در میان بهترین مردان زندگی کردهام. پدرم بسیار دوستم داشت و شوهرم بسیار به من احترام میگذاشت؛ بههمیندلیل دشمنییی با مردان ندارم. فقط خواهان حقوق برابرم.»
او بی تردید در زمره سرآمدان نام داران رفته در سال کهنه است که هرگز به دنبال نام نبود. می توانست برود اما ماند. می توانست نگاه تجاری داشته باشد اما به فرهنگ بها داد. زنی بود که با ناملایمات جنگید اما نه با داد و فریاد و کمتر کسی می دانست که از درون دارد فرو می پاشد و می میرد...