عصر ایران ــ ملِکِ زوزَن را خواجهای بود کریمالنَّفْس و نیکمحضر که همگان را در مواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی. اتفاقاً از او حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد، مصادره فرمود و عقوبت کرد؛ و سرهنگانِ ملِک به سوابقِ نعمتِ او معترف بودند و به شکرِ آن مُرتَهَن. در مدّت تَوْکیل او رِفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی.
این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
صلح با دشمن اگر خواهی، هر گه که تو را
در قفا عیب کند، در نظرش تحسین کن
سخن آخر به دهان میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن
خواجه بر این وقوف یافت و از خطر اندیشید و در حال جوابی مختصر، چنان که مصلحت دید، بر قَفای ورق نبشت و روان کرد. یکی از متعلّقان واقف شد و ملِک را اعلام کرد که فلان را حبس فرمودی. با ملوکِ نواحی مراسله دارد. ملک بههم برآمد و کشفِ این خبر فرمود. قاصد را بگرفتند و رِسالت بخواندند. نبشته بود که:
آن را که به جایِ توست هر دَم کَرَمی
عذرش بنه، ار کند به عمری ستمی
گر گزندت رسد ز خلق مرنج
که نه راحت رسد ز خلق نه رنج
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست
که این دلِ هر دو در تصرّفِ اوست
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهلِ خرد
خوانش هم بی نظیر بود
لطفاً از این مباحث بیشتر بگذارید دلمان به این احوالات شیخ آرام گیرد
ممنون از این خوانش زیبا و انتخاب مناسب شما
سعدی عشق است.
تشکر آقای خدیر