این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
عصر ایران ــ پیادهای سر و پا برهنه با کاروانِ حجاز از کوفه به در آمد و همراهِ ما شد و معلومی نداشت؛ خرامان همیرفت و میگفت:
«نه به اَسْتَر بَر، سوارم نه چو اشتر زیر بارم
نه خداوندِ رعیّت نه غلامِ شهریارم
غمِ موجود و پریشانیِ مَعدوم ندارم
نفسی میزنم آسوده و عمری میگذارم»
اشتر سواری گفتش: ای درویش کجا میروی؟! برگرد که به سختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به نَخْلهٔ محمود در رسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: «ما به سختی بنمردیم و تو بر بختی* بمردی.»
شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست
چون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست
ای بسا اسبِ تیزرو که بماند
که خرِ لنگْ جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخمخورده نمرد
-------------------------------------------------------
* اگر منظور شتر خراسانی باشد باید بُختی خوانده شود اما برخی بَختی را هم درست دانستهاند. خوانشگر فارغ از این دو و بر اساس قافیه با سَختی همان بَختی خوانده و شاید به بخت - و قاعدتا بد- هم بتوان نسبت داد هر چند که چون قبلتر به شترسوار بودن اشاره شده بُختی درستتر است ولو به خاطر "سختی" بُختی را بَختی بخوانیم.