عصر ایران - راست میانه (Center-Right) اصطلاحی است در توصیف محافظهکاری لیبرالدموکراتیک. مثلا احزاب دموکراتمسیحی در اروپا احزاب جریان راست میانهاند. آنگلا مرکل نیز، که در فاصلۀ سالهای 2000 تا 2018 رهبر حزب یا اتحادیۀ دموکراتمسیحی آلمان بود، سیاستمداری متعلق به راست میانه بود.
محافظهکاری در قرون هجدهم و نوزدهم در واقع یک ایدئولوژی سیاسی بود که از سنت و مذهب و مالکیت و سلسلهمراتب اجتماعی دفاع میکرد و به "برابری اجتماعی و اقتصادی" چندان روی خوش نشان نمیداد.
اما محافظهکاران هم در مواجهه با واقعیتهای عالم موجود، به دو دستۀ افراطی و میانهرو تقسیم میشدند. محافظهکاران میانهرو در واقع عقلایی هستند که از دگماتیسم پرهیز میکنند و میدانند که انعطافناپذیری در برابر واقعیات اجتماعی، مایۀ بقای احزاب و ایدئولوژیها و نظامهای سیاسی است.
محافظهکاران علیالاصول با انقلاب مخالفاند ولی مثلا ادموند برک به عنوان "پدر محافظهکاری"، ضمن مخالفت با انقلاب فرانسه، از انقلاب شکوهمند انگلستان و انقلاب آمریکا دفاع میکرد.
محافظهکاران افراطی اما معتقد بودند به برابریطلبی مردم فرودست نباید وقعی نهاد و مردم باید مطیع اشراف و روحانیان و پادشاه باشند.
اینکه در سدههای هفدهم و هجدهم تحولات سیاسی در انگلستان ملایمتر از فرانسه رقم خورد، دلیلش انعطافپذیری محافظهکاران انگلیسی در برابر طبقات میانی و پایین جامعه، در قیاس با انعطافناپذیری محافظهکاران (یا طبقات فوقانی) جامعۀ فرانسه بود.
فاشیسم و نازیسم به عنوان دو ایدئولوژی تجددستیز، مصداق راست افراطی در اروپای قرن بیستم بودند. این دو جریان افراطی، آشکارا متفاوت از محافظهکاران انگلیسی و جریانهای دموکراتمسیحی در قلب اروپا بودند.
در نیمۀ اول قرن بیستم، راستگرایان افراطی در برابر فرو ریختن بنیادهای سنتی در جوامع مدرن، واکنشی خشمآلود نشان دادند اما پس از جنگ جهانی دوم، با قدرت گرفتن احزاب دموکراتمسیحی، راست میانه در اروپای قارهای تقویت شد و ضمن پذیرش اصول تجدد، رویکردی خردمندانه در حفظ مواریث مفید جهان قدیم بروز داد.
دموکراسی مسیحی به عنوان یکی از مظاهر جریان راست میانه، در واقع یک ایدئولوژی سیاسی است که ترکیبی از عدالتطلبی و اخلاقیات اجتماعی کاتولیکی و نئوکالوینیسم را با دموکراسی پیوند زده است.
ژان کالون اصلاحطلب مذهبی فرانسوی قرن شانزدهم بود که همراه با لوتر از رهبران برجستۀ مذهب پروتستانتیسم بوده است. کالونیسم نه فقط مسیحیت اصلاحشده بلکه نوعی پروتستانتیسم اصلاحشده است و نئوکالونیسم نیز طبیعتا نوعی کالونیسم اصلاحشده یا بهروزشده است.
دموکراسی مسیحی در قرن نوزدهم پدید آمد و نئوکالونیسم را با وجوه اجتماعی مذهب کاتولیک ترکیب کرد و این ترکیب را نیز با دموکراسی ترکیب کرد. دموکراسیخواهی احزاب دموکراتمسیحی موجب میشد که آنها از نخبهگرایی و آریستوکراسی فاصله بگیرند و توجهشان به مطالبات عامۀ مردم باشد.
در واقع احزاب دموکراتمسیحی در اروپا، اصلاحطلبان مذهبیای هستند که از یک نظم سیاسی سکولار دفاع میکنند و مدافع وجوه مثبت مسیحیتاند. روشنفکران دینی و احزاب اصلاحطلب در ایران سه دهۀ اخیر، تا حد زیادی شبیه دموکراسی مسیحی و احزاب دموکراتمسیحی اروپا بودهاند.
احزاب دموکراتمسیحی علیالاصول از سیاست اقتصادیای دفاع میکنند که آمیزهای از سرمایهداری و سوسیالیسم است. بنابراین آنها مدافع دولت رفاهاند.
اما راست میانه در بریتانیا و آمریکا، با محوریت تاچر و ریگان، منتقد دولت رفاه و مدافع نئولیبرالیسم بوده است و در چند دهۀ اخیر موفق شده راست میانه را در اروپا نیز تا حد قابل توجهی به سمت نئولیبرالیسم بکشاند.
اگر از این وجه اختلاف اقتصادی بگذریم، راست میانه در بریتانیا و آمریکا نیز مدافع نوعی سنتگرایی و مذهبگرایی است و باید آن را ترکیبی از محافظهکاری و لیبرالدموکراسی دانست.
در واقع راست میانه در اروپا و آمریکا، در پی جمع آزادیهای لیبرالیستی با پارهای ارزشهای اساسی محافظهکارانه و مذهبی است؛ با این تفاوت که راست میانه در بریتانیا و آمریکا به آزادی اهمیت بیشتری میدهد و در آلمان و ایتالیا و ... عدالت اجتماعی برای راستگرایان میانهرو پررنگتر است.
برای توصیف جریان راست میانه در آمریکا و بریتانیا بیشتر از واژۀ "راست نو" استفاده میکنند و واژۀ "راست میانه" بیشتر برای توصیف احزاب دموکراتمسیحی در اروپا به کار میرود.
شاید یکی از دلایل این امر، فقدان نقشآفرینیِ سرنوشتسازِ راست افراطی در آمریکای و بویژه بریتانیا در طول قرن بیستم بوده باشد. اگرچه جنبش مککارتیسم در نیمۀ دوم قرن بیستم، مصداق بارز راست افراطی بود، ولی تا پیش از ظهور دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا، آمریکاییها خطر از بین رفتن دموکراسی در اثر سیاستورزی راستگرایان افراطی را احساس نکرده بودند.
مککارتیسم نهایتا نوعی سختگیری ناموجه با کمونیستها و سوسیالیستها در ایالات متحده بود ولی در حد تهدیدی برای بنیانهای دموکراسی آمریکایی ظاهر نشد. اما ترامپ تهدیدی برای دموکراسی در آمریکا بود و با همراهی طرفداران انبوهش، مفهوم "راست افراطی" را در آمریکا تجسد و تعین بخشید.
در مقایسه با ترامپ، نئولیبرالیسم رونالد ریگان و نئومحافظهکاری جرج دبلیو بوش را باید مظاهر "راست میانه" محسوب کرد. اما در اروپا در واکنش به ظهور هیتلر و موسولینی، واژۀ "راست میانه" رایج شد نه واژۀ "راست نو". شاید بعد از پایان عمر سیاسی ترامپ، واژۀ "راست میانه" هم در آمریکا کاربرد بیشتری پیدا کند.
در بریتانیا هم به دلیل عدم ظهور یک سیاستمدار راستگرای افراطی، مارگارت تاچر از نظر برخی چپگرایان یک راستگرای افراطی محسوب میشد؛ ولی اگر صرفا به جامعۀ بریتانیا چشم ندوزیم و چشماندازی جهانی داشته باشیم، تاچر در سیاست جهانی قطعا مصداق یک راستگرای افراطی نبود.
نهایتا باید گفت که راست میانه در اروپا بیشتر در پی جمع کردن محافظهکاری با دموکراسی و برابری است، ولی راست میانه در بریتانیا و آمریکا بیشتر در پی امتزاج محافظهکاری با لیبرالیسم و آزادی است.