عصرایران - واژۀ پراگماتیسم (Pragmatism) یعنی "بینش مبتنی بر اصالت عمل و ارجحیت آن" یا "مصلحتبینی" یا "نگرشی متکی بر عمل و نتایج آن".
پراگماتیسم از واژههای یونانی pragma و pragmatos (عمل) گرفته شده و آن را عملباوری هم معنا کردهاند.
پراگماتیسم دکترینی است که در تعیین مصادیق "حقیقت"، عملباور است. یعنی آنچه نتیجهبخش و مصلحتآمیز یا عملا مفید است، از منظری پراگماتیستی "حقیقت" دارد و شایستۀ پیگیری است.
در واقع شعار پراگماتیسم به طور خلاصه این است: آن کار را باید کرد که سودمند باشد.
این فلسفه و نگرش مربوط به آن، در پی حقیقت محض نیست، بلکه مصحلت عملی را طالب است. این واژه نخستین بار در سال 1898 توسط ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس آمریکایی به کار رفت.
او معتقد بود باید از جنبههای نظری محض که فایدۀ عملی ندارند و نیز از علم نظریای که آثار و نتایج عینی و ملموس و قابل اجرا نداشته باشد، چشم پوشید.
در این نگرش، کار و عمل اگر نتیجهبخش باشد، اگر کوشش علمی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سودمند باشد، در خور تعقیب و پژوهش است.
پراگماتیسم در اوضاع و احوال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایالات متحدۀ آمریکا اثرات انکارناپذیر داشته است.
در دل پراگماتیسم، نوعی بینش و نگرش انگلیسی جای دارد، تحت عنوان "فایدهگرایی"، که در واقع یکی از شاخههای "نتیجهگرایی" است.
در فلسفۀ اخلاق سه متکب بزرگ عبارتند از: وظیفهگرایی، نتیجهگرایی، شهودگرایی.
فایدهگرایی یکی از شاخههای نتیجهگرایی است که ابتدا توسط جان استوارت میل، فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی و لیبرال قرن نوزدهم، در یکی از مباحثش در حوزۀ اقتصاد سیاسی، به طور ضمنی مطرح شد و بعدها ویلیام جیمز آن را به عنوان یک نگرش کلی و اساسی ارائه کرد.
بعدتر، جان دیویی فیلسوف آمریکایی، در نیمۀ اول قرن بیستم این بحث را پی گرفت ولی افزود: «نمیتوان از جمیع مباحثی که فایدۀ عملی ندارند چشم پوشید. گاهی لازم است که نظر با عمل همراه باشد.»
در واقع جان دیویی اصلاحیهای بر عملگرایی محض ویلیام جیمز زد تا بسیاری از دستاوردهای نظری بشر، از دست نرود.
عملگرایی به معنای مد نظر ویلیام جیمز، با آنچه که "فضل" قلمداد میشود بر سر مهر نیست. بسیاری از فضلا، آموختههایی دارند که عملا به درد کسی نمیخورد. حقیقتی را هم برای کسی روشن نمیکند، ولی دانستن آن آموختهها مایۀ اظهار فضل آنها و بالاتر نشستنشان نسبت به دیگران در محافل اجتماعی میشود.
پراگماتیسم یکی از بنیادهای دموکراسی است و دموکراسی یعنی حکومت مردم. مردم هم اکثرا متوسطاناند. بنابراین دموکراسی باید به کار متوسطان بیاید. متوسطان نیز دنبال کشف حقایق غامض نیستند؛ بلکه میخواهند زندگی کنند.
هم از این رو پراگماتیسم به "فایدۀ عملی" امور و سیاستها میاندیشد و به "حقایق کلی و تغییرناپذیر" اعتقادی ندارد که بخواهد امر سیاست را بر آنها مبتنی کند و مردم را برای رسیدن به آن حقایق ادعایی، از فواید متعددی محروم سازد.
در واقع پراگماتیسم "عقل عملی" را در برابر "عقل نظری" قرار میدهد و "سیاست عینی" را به "سیاست متافیزیکی" ترجیح میدهد.
چرخشهای سیاسی در دولتهای پراگماتیست، مبنای روشنی دارند: تحقق منافع عملی مردم. اما در دولتهای ایدئولوژیک، چرخش سیاسی امر دشواری است و به همین دلیل گاه بسیار کند و یا دیر صورت میگیرد و تحقق آن نیز در گرو توجیهات فراوانی است که ابتدا باید شامل ایدئولوگهای دولت شود و سپس شامل مردم هوادار آن ایدئولوژی.
به همین دلیل چرخش یا تغییر خط مشی سیاسی در دولتهایی که رویکردی پراگماتیک به سیاست ندارند، معمولا جنبۀ رتوریک دارد. یعنی باید با هنر سخنوری توام شود تا پیروان آن ایدئولوژی با اعراض دولت از ایدئولوژی مطلوبشان موافقت کنند.
در غیر این صورت، تغییر خط مشی سیاسی یا محقق نخواهد شد و یا اینکه با تحکم و بدون اقناع تحقق خواهد یافت.
اگر از معدود دولتهایی مثل آلمان در دوران هیتلر بگذریم که تقریبا سیاستی تماما ایدئولوژیک داشتند، اکثر دولتهای ایدئولوژیک گاه مشی پراگماتیک در پیش میگیرند تا حیاتشان تضمین شود یا خسارات سنگینی متحمل نشوند.
اما چون پراگماتیسم مبنای عملکرد این دولتها نیست، بازگشت به سیاست ایدئولوژیک مألوف، مانع تداوم و نهادینه شدن فواید سیاست پراگماتیک اتخاذ شده در مقاطع بحرانی میشود.